پیش حاج صادق بودم
اون زمان که ۱۶ سالم بود فرمودند ک : شما چند سالتون؟
عرض کردم ۱۶. از بس چهرمون بزرگ میزد که بنده خدا قشنگ کُب کرده بودن😅
پیشونیشونو ماچ کردم گفتم حاجی ان شاءلله ما هم شهید شیم. گفتن که تو این همه سال این همه شهید منو ماچ کردن و اونا شهید شدن من موندم😔. احتمالا با ماچ تو شهید شم😅
#خاطرات_حجصادق
آخرین باری که توفیق شد ایشان را ببینیم ، اربعین بود.
توی خودِ تل زینبیه تو کربلا. نشسته بودند و یکی از سپاهی های گردن کلفت واس حاج صادق عسل و آبلیمو آوردن. یه بنده خدایی تو جمع گفت ک: حج حسن چرا فقط برا حاج صادق عسل آبلیمو میاری؟ پ ما چی؟🤨
حج حسن فرمود ک: این آبلیمو عسل فقط برا مداحاس🙄. همه نگاها به من افتاد
منم آروم با گوشیم ور میرفتم. آخرش که حاج صادق رو فرستادیم بره مجلس بعدیش، به حج حسن گفتم که : مگه من مداح جمعتون نیستم ؟ پ عسل آبلیموم؟🙄
ایشون گفت ک: مومن من با این حیله ی عسل آبلیمو جذبش کردم پنج دقیقه پیش همشهری هاش باشه 😐حالا شما هوس آبلیمو عسل کردین؟؟؟! ( یه کارد به شکمتون بخوره ) ی خاصی تو نگاش بود😟.
#خاطرات_حجصادق