#طنز #جبهه
🍀حاجت روا
خانواده همسر من هر سال موقع سال تحویل میرفتن شلمچه
بعد یبار رفتیم و شب هویزه موندیم،
بعد از شام بود و همه میرفتیم سر قبر شهدا و حاجت ها و بماند ...
یه حاج اقایی مسئول سخنرانی بود
شب عید نوروز بود همه شاد و سرحال...
بعد خیلی شلوغ بود،،منم تو حال و هوای حاجتم بودم و کلی ناراحت و دلشکسته
تو همین حین حاج اقا به حالت شعر و نوحه یه چیزی تو این مایه ها گفت(هــر کـــی مــخواد حاجت روا بشــه،بلــند شــه،یه قدم بره عقــب،دوباره بنشینه)
منم که منتظر این حرفا بودم سریع دقت کردم که چی میگه و انجام بدم حاجت روا شم
بلند شدم یه قدم رفتم عقب دوباره نشستم....
نگو چون شلوغ بوده و جا نبوده،گفته برین عقب تا بقیه هم جاشون بشه بشینن
منم که جایی نشسته بودم که اصلا جا نبود و به زور و هل دادن بقیه رفتم عقب دستامم حالت دعا و درخواست بالا گرفته بودم
بعد حاجی گفت صلوات..حاج اقا مثلا خیلی شوخ بود و همه حرفاشو اینجوری میگفت منم فکر میکردم حتما یه روایتی هست..سریع نگاه کردم ببینم کسی متوجه شده یا نه
فقط چادرم زدم رو صورتم و مکان ترک کردم....هنوزم حاجت روا نشدم.