eitaa logo
「سربازان جنگ نرم」🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
75 فایل
برآۍ‌آنچھ‌ڪه‌اعتقآد‌دآرید‌ایستادگـے‌ڪنید حتۍ‌اگر‌هزینھ‌اش‌تنها‌ایستادن‌باشد📞! جهت‌ارتباط‌باما . . @FGOMNAMM @z_hafez موجِ‌بیسیم‌وصله‌ . .📞 https://daigo.ir/secret/527691518 ڪپـےاز مطالب⁴صلواٺ‌براۍسلامتـۍوظهوࢪآقاامام‌زمان﴿عج﴾🌸✨
مشاهده در ایتا
دانلود
「عـمـٰاࢪ‌حلب」 "شهید‌محمدحسین‌محمدخانے" فصل اول:"من نوکر تو گر شوم آزاد می شوم" حتی یک بار بچه‌های هیئت را دعوت کردم منزل‌مان. مادرم توی آشپزخانه در تدارک پذیرایی بود، با اینکه با هیئت‌های پر سر و صدای امروزی مخالف بود، ولی عزاداری بچه‌ها خیلی خوشش آمد. تصور نمی‌کردم حزب‌الهی‌ها این قدر شاد و شنگول باشند. اصولاً آدم‌های ریشو را که می‌دیدم، تصور می‌کردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند. محمدحسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی‌اش. وارد که می‌شدیم، بعد از نماز اول وقت، بازی و مسخره بازی شروع می‌شد. لذت می‌بردم از بودن در کنارشان. از شادی می‌ترکیدی بدون ذره ای گناه. چثه درشتی نداشت، ولی قدرت بدنی‌اش عالی بود. این موضوع توی بازی «زو» بیشتر نمود پیدا می‌کرد. هیچ کس نمی‌توانست شکستش بدهد. خیلی حرفه ای بود. توی«خر پلیس» و «مافیا» و«چشمک» هم همین طور. خر پلیس را اولین بار از بچه های همین هیئت یاد گرفتم. یکی می‌ایستاد کنار دیوار و یک نفر دستش را می‌گرفت. همه رویش می‌پریدند. هر کسی می‌توانست بنشیند رویش، نشسته بود. مثلا اگر پرشش دیر انجام می‌شد، کسی که محافظ خر بود، پا می‌زد به پایش و او می‌باخت.بعد او باید می‌ایستاد به جای خر. پنج نفر آدم روی این خر سوار می‌شدند. خیلی جذاب بود، نه که توی خانه، بعد هیئت هم خیلی بگو بخند داشتند. این فضا را که می‌دیدم، لذت می‌بردم... به‌قلمِ: محمدعلی‌جعفری ادامه دارد...🍃