eitaa logo
مدافعان حرم
41.8هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/bs5.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخن شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊تصاویر ۳ شهید مدافع حرمی که در روز ۲۱ شهریور ماه آسمانی شدند... سالروز شهادت❣ شهید مدافع حرم شهید مدافع حرم شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷در زمان خدمت وی یکی از سربازان اهل تسنن همواره از پادگان فرار می‌کرد و خانواده او بسیار ناراحت بودند که این شهید در جلسه گفت و گو و مشاوره با این فرد چنان وی را متمایل به خدمت سربازی نکرده که در حال حاضر هم از بسیجیان فعال منطقه است 🌷وی ادامه داد : زمانی که احمد شهید شد این بسیجی اهل سنت به منزل ما آمد و گفت شهید غلامی نگرش من را به اسلام و کشور تغییر داد. "شهید مدافع حرم احمد غلامی" ✍ راوی پدر شهید شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصیف حیرت‌انگیز حاج قاسم از شجاعت یک شهید ♨️ مالک اشتر در دنیای مدرن!! شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌹بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد... 🌷جمله‌ زیبایی از که شهید مدافع حرم به‌روی دیواری در سوریه نوشت... 🔴@sarbazanzeynab🔴
34.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشکل امروز ما یک مشکلی که ما داریم امروز و دیروز این نبود. دیروز هر آنچه وجود داشت حقیقی بود، ظاهر و باطن یکی بود. اما وقتی ظاهر و باطن دو تا می‌شود، این اثر خیلی بد تربیتی دارد.  شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
✅ کتاب گویای «از ری تا شام» منتشر شد ◀ کتاب گویای تاریخ شفاهی شهید مدافع حرم احمد غلامی با عنوان «از ری تا شام» تهیه و بر روی پایگاه کتاب گویای ایران صدا در دسترس علاقه‌مندان قرارگرفته است. ادامه مطلب👇 http://www.defamoghaddas.ir/2464 🔴@sarbazanzeynab🔴
بخش هایی از وصیت شهید بسیجی مدافع حرم مصطفی صدرزاده خطاب به بسیجیان شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «مدیر» 🔸شهید حاج قاسم سلیمانی: مدیر باید در بحران‌ها مبتکر باشد. در دل بحران‌ها و سختی‌ها، مهم‌ترین فرصت‌ها وجود دارد. 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاد‌وپنجم آخرِ سر خودِحاج آقا آمد و گفت : « بیا یه شرطی باه
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 دست کشیدم داخل موهایش همان موهایی که تازه کاشته بود! همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می کرد ، می خندید : « نکش! میدونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!» یک سال هم نشد.. مشمای دور بدن را باز کرده بودند.. بازتر کردم . دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش .. کفن شده بود . از من پرسیدند : « کربلا ومکه که رفتید ، لباس آخرت نخریدید ؟ » گفتم : « اتفاقأ من چند بار گفتم ، ولی قبول نکرد!» می گفت : « من که شهید می شم ، شهید هم که نه غسل داره نه کفن!» ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند می خواستم بدنش را خوب ببینم! سالم سالم بود ، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود.. وقتش رسیده بود .. همه کارهایی را که دوست داشت ، انجام دادم . همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت .. راحت کنارش زانوزدم ، امیرحسین را نشاندم روی سینه اش درست همان طور که خودش می خواست . بچه دست انداخت به ریش های بلندش : « یا زینب ، چیزی جز زیبایی نمی بینم! » گفته بود : « اگه جنازه ای بود و من رو دیدی ، اول از همه بگونوش جونت!» بلند بلند می گفتم : « نوش جونت! نوش جونت!» می بوسیدمش ، می بوسیدمش ، می بوسیدمش .. این نیم ساعت را فقط بوسیدمش . بهش گفتم : « بی بی زینب علیهاالسلام هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد ، در اولین لحظه بوسیدش ... سلام منو به ارباب برسون! » به شانه هایش دست کشیدم .. شانه های همیشه گرمش ، سرد سرد شده بود . چشمش باز شد! حاج آقا که آمد ، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده ... آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم .. حاج آقا دست کشید روی چشمش ، اما کامل بسته نشد..! آمدند که « باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!» نمی توانستم دل بکنم . بعد از 99 روز دوری ، نیم ساعت که چیزی نبود باز دوباره گفتند : « پیکر باید فریز بشه! » داشتم دیوانه میشدم هی که می گفتند فریز ، فریز ، فریز ... بلند شدن از بالای سر شهید ، قوت زانو می خواست که نداشتم! حریف نشدم تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند.. زیر لب گفتم : یا زینب ، باز خداروشکر که جنازه رومیبرن نه من رو! بعد از معراج ، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم . موقع تشييع خیلی سریع حرکت می کردند . پشت تابوتش که راه می رفتم ، زمزمه می کردم : « ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم می رود!» این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمعیت برسم.. داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴