💠۲۰ آبانماه سال در شهادت ❣
🌷شهید مدافع حرم « #منصور_مسلمی_سواری»
🌷شهید مدافع حرم «حاج #حبیب_بدوی
🔴@sarbazanzeynab🔴
همسرش میگوید:
روزهای اول از دستش عصبانی بودم که شهید شده از بس که دوستش داشتم. اما حالا که اخبار سوریه و جهان اسلام را می بینم به منصور افتخار می کنم به بانوان عزیز جامعه عرض می کنم که منصور من در سوریه زخمی شد و داعشیان کافر پیکر مطهرش را زنده زنده سوزاندند.
منصور من رفت، به خاطر خط روشن ولایت فقیه و حفظ اسلام؛ از بانوان عزیز سرزمین اسلام خواهش می کنم به خاطر ادامه راه شهدا حجابشان را حفظ کنند.
هدیه کنیم ارواح مطهر همه شهدا صلوات ❣
شهید مدافع حرم🕊🌹
حاج#منصور_مسلمی_سواری
🔴@sarbazanzeynab🔴
👈معمار میلیاردری که شهید مدافع حرم شد
🌹حاج حبیب بدوی جزو کسانی بود که دنیا به صورت تمام عیار به او رو کرد و همه چیز داشت ولی او خیلی به دنیا میدان نداد.
🌹 جنگ سوریه و جسارت به حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها که راه افتاد کار و زندگیاش را رها کرد و چسبید به جنگ و جبهه؛ درآمد قابل توجه و کسب و کار پر رونقی هم داشت، اما شهید حبیب بدوی خیلی ساده از همه دلخوشیهای دنیا دل کند و رفت تا به آرزویش یعنی شهادت برسد و در نهایت ۲۰ آبان ۱۳۹۶ در البوکمال سوریه به یاران شهیدش پیوست.
۲۰ ابان سالروز شهادت❣
شهید#حبیب_بدوی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " #منصور_مسلمی_سواری است ،
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 نخستین انتشار/ مداحی شهید مدافع حرم فاطمیون «یاسر جعفری» برای امام زمان(عج)
انتشار بمناسبت سالروز شهادت❣
شهید مدافع حرم🕊🌹
#یاسر_جعفری
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " #حبیب_بدوی است ،
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۷۱ وقتی رسیدم خانه،ست لباس نظامی ام را پوشیدم تا مامان ببیند.چندتا عکس هم انداختم.ب
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۷۲
خوش ندارم که این شادمانی را با لباس های سیاه و غمگین ببینم،غم اگر هست،برای بی بی جان حضرت زینب س باید باشد،اشک و آه و ناله اگر هست،برای اربابمان ابا عبدالله الحسین ع باید باشد و اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است، اما چه خوشحالی بالاتر از اینکه فدایی راه این بزرگواران شویم،پس غمگین نباشد،
برادر عزیزم
مرا حلال کن و ببخش،میدانم که در حق تو هم کوتاهی کردم، برایم دعا کن و مرا نیز حلال کن،خدا را سر لوحه کارهای خود قرار بده.از خداوند میخواهم همیشه کمک حال تو برادر عزیزم باشد.دعا برایم یادت نرود.
از فامیل،همبستگان نیز میخواهم که مرا حلال کنند و ببخشند و برایم دعا کنند.
رفقا،دوستان و همکاران و هم نشینان عزیزم
که شاید بیشترین اوقات زندگی ام را درکنار شما بوده ام،خداوند را شاکرم که در رفاقت هم به من لطف عطا کرده که دوستان و هم نشینانی به خوبی شما دارم تا تکمیل کننده و یاری دهنده من باشید.
شما همگی میدانید من راه خود را انتخاب کردم و این راه را دوست داشته و دارم و خیلی از شماها هم کمک کننده من بودید.از تمامی شما عذر میخواهم که رفاقت را در حق شما تمام نکرده و ملتمسانه خواهانم که مرا عفو و حلالم کنید.مرا ببخشید، برایم بسیار دعا کنید و در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت ع مرا فراموش نکنید.
من خود را در حد و اندازه ای نمیبینم که برای کسی نصیحت و پندی داشته باشم و اگر ما دنبال پند و نصیحت باشیم،چه بسیار است.فقط میخواهد چشم بينا و گوش شنوا.
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به امید سرکویش پروبالی بزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد تا وطنم
مرغ بال ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
پناه میبرم به خداوند مهربان و از او می خواهم که برمن سخت نگیرد.
شب اول قبر دعا برایم فراموش نکنید رفقا
و من الله التوفیق
العبد الحسین محمد حسن خلیلی(رسول)
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۷۲ خوش ندارم که این شادمانی را با لباس های سیاه و غمگین ببینم،غم اگر هست،برای بی بی
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۷۳
وقتی تمام شد، آن را داخل پاکتی گذاشتم و به مامان سپردم.با صابر تماس گرفتم و باهم قرار گذاشتیم. ،باهم به یکی از پارک های شهرک رفتیم که نسبتا خلوت بود.به صابر گفتم از من فیلم بگیر.صابر گفت :فیلم برای چی؟خندیدم و گفتم:میخوام وصیت کنم.صابر شروع کرد به خندیدن.وقتی دید من تصمیم جدی گرفتم،فیلم برداری را شروع کرد.
قبلا به حاج محمد و حسین گفته بودم،اما بازهم به صابر تاکید کردم:(منو قطعه شهدای بهشت زهرا خاک کنید).با خنده گفتم :یک جای خوب،نبرید نزدیک قطعه منافقین.
صابر پرسید:حرف آخر چی دوست داری بگی؟برام نماز بخونید و حرف آخر اینکه همه باید روزی بریم،پس چه خوب که زیبا بریم.
روزهای باقیمانده را سعی کردم بیشتر کنار خانواده و دوستانم باشم.اکثر اوقات شب ها همگی مقبره الشهدا جمع میشدیم.روی تبلتم برنامه منچ را نصب کرده بودم ،دور هم جمع میشدیم و بازی میکردیم،با هربار زدن مهره یا رسیدن یک مهره به خانه اصلی، صدای خنده همگی مان بلند میشد.یکی از این شب ها امین ملکی با موتور جدیدی که خریده بود،آمد.خودش میدانست من چقدر من چقدر موتور سنگین دوست دارم.امین سوئیچ را به من داد و گفت:(آقا رسول یه دور بزن ،ببین چه طوریه؟این اخلاق امین بود که وقتی یک موتور جدید میخرید،حتما می آورد مقبره الشهدا بچه ها و بخصوص من یک دوری با موتور میزدیم.امین هم مثل محمدحسین چندمرتبه به من برای آمدن منطقه سفارش کرده بود،آن شب فقط در حد راهنمایی به او گفتم که باید از کجا و چه طوری اقدام کند تا موفق شود،بیاید منطقه.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
🔴@sarbazanzeynab🔴
رفته ای گرچه دلم منتظر برگرشت است
چقدر صبر از این زاویه اش نامرد است ..
|سردارقلبم❤️|
#بهوقتدلتنگی💔
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊 محمد ۱۰ شهریور سال ۱۳۵۸ در تهران به دنیا آمد.
۹ ساله بود که مادر او را در کلاس قرآن ثبت نام کرد و آرام آرام مسیر حق را پیدا نمود .
کنجکاوی او در وسایل برقی و هوش و استعداد در این زمینه ، قابل توجه بود . حتی در کودکی یک رادیوی کوچک درست کرده بود و موجش را انداخته بودم روی رادیو .
وقتی بی حرمتی های داعش به حرم اهل بیت آغاز شد ، او نیز احساس مسئولیت و برای دفاع از حرم ، اقدام کرد. دفعه اول که به سوریه رفت ، پشتش ترکش خورد و مجروح شد .
سه ماه بعد برای بار دوم اعزام شد و این بار از ناحیه پا مجروح شد ، از یک سمت تیر خورده بود و از سمت دیگر خارج شده بود .
در آنجا محمد به ابوزینب معروف بود ، ابوزینب نام یکی از مجاهدان عرب زبانی بود که دوستی زیادی با هم داشتند که بعد از شهادت این سردار عرب زبان ، همرزمانش ، به او لقب ابوزینب دادند .
سرانجام در اول تیرماه سال ۱۳۹۴ به همراه شهید علی امرایی و شهید حسن غفاری ، در مسیر دمشق _ درعا ، در جنوب سوریه ، براثر انفجار مین به شهادت رسید....
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محمد_حمیدی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه21
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
ایستادن پای امام زمان خویش
💐۲۱ آبان ماه سالروز شهادت
🌷شهید مدافع حرم #احمد_اعطایی
🌷شهید مدافع حرم #مسعود_عسگری
🌷شهید مدافع حرم #محمدرضا_دهقان
🌷شهید مدافع حرم #سید_مصطفی_موسوی
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم 🕊🌹
#علیرضا_قلی_پور
فرازی از وصیت نامه شهید☝️
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " #سید_مصطفی_موسوی است ،
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 روایت همسر شهید فاطمیون «مرتضی خدادادی» از دیدار با رهبر انقلاب اسلامی
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مرتضی_خدادادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " #محمدرضا_دهقان است ،
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سلفی با حاج قاسم سلیمانی
♦️تصاویری از تلاش فرزندان شهدای مدافع حرم برای یک عکس یادگاری با #حاج_قاسم_سلیمانی❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🥀💫•
شهید محمدرضا دهقان امیری
رمز شهید شدن را اینگونه گفتند:
✍🏻شاید سخت تر از مدافع حرم شدن
مدافع قلب شدن باشد.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محمدرضا_دهقان_امیری
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۷۳ وقتی تمام شد، آن را داخل پاکتی گذاشتم و به مامان سپردم.با صابر تماس گرفتم و باهم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۷۴
فکر کنم برای چهارمین بار تاریخ اعزام مشخص شد.به حامد گفتم:به خاطر وسایلی که همراهم هست،من با حسین میام فرودگاه.حدود ساعت سه و نیم صبح بیدار شدیم.وسایلم را مرتب کردم.قبل از اینکه سراغ ادکلن هایم بروم،روح الله جدیدترین ادکلنی که خریده بود را آورد به من داد.
بابا قرآن را دست گرفته بود،گفت:این ساک وسایلت خیلی سنگینه،میخوای من تا فرودگاه بیام؟جلو رفتم دست و صورت مهربانش را بوسیدم، گفتم:دست شما درد نکنه ،حسین کمکم میکنه.مامان کنار دست بابا ایستاده بود،گفت:مراقب خودت باش.
خم شدم و دست هایش را بوسیدم،گفتم؛کربلا رفتی خیلی دعام کن.خیلی دلم کربلا میخواد.مامان بغضش را پنهان کردو گفت:چشم،انشالله زودتر قسمتت بشه.
روح الله برخلاف دفعات قبل که بالا خداحافظی میکرد،ظرف آب را از مامان گرفت و آمد داخل آسانسور و گفت:من میام پایین. .ته دلم خیلی خوشحال شدم.برادر بزرگتر داشتن یکی از بهترین حس های دنیاست.روح الله مثل همیشه لحظه آخر سفارش های خودش را کرد و گفت:خیلی مراقب خودت باش،موقع کار حواست رو جمع کن،ما رو بی خبر نذار.ساک هایم را داخل ماشین گذاشتم. موقع خداحافظی نزدیک گوشم گفت؛منتظرم برگردی.
برای یک لحظه نگاهم به چشم هایش افتاد،تمام محبتش شده بود حلقه اشکی که به زور مراقب بود روی صورتش سرازیر نشود
دلم نمیخواست سر خوردن اشک هایش را ببینم،برای همین از هم جدا شدیم و من سوار ماشین شدم.فرودگاه که رسیدیم ،وسایل را تحویل دادم و با حسین رفتیم نماز صبحمان را خواندیم.در فرصتی که داشتیم،دوری زدیم، حسین تا نزدیک گیت خروجی همراهم آمد. آخرین لحظه حسین مثل همیشه دستم را محکم فشار داد و گفت:برمیگردی،برمیگردی لبخندی زدم و گفتم؛ای بابا...
من گیت را رد کردم .حدود بیست دقیقه بعد زنگ زدم به حسین گفتم:داداش برو دیگه،رفتنمون اوکی شد،باید گوشیمو خاموش کنم.حسین گفت:یادت نره رسیدی خبر بده.
_باشه،دارم میرم خارجاااااا.
زدیم زیر خنده و تلفن را قطع کردیم.