eitaa logo
مدافعان حرم
41.9هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/bs5.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«رجوع به ارزش‌ها» شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔸در سال‌های اول دفاع مقدس، سال اول، ما مشکلات زیادی داشتیم در شکل‌گیری مبارزه بر علیه دشمن. 🔸اولین نتیجه‌ی دفاع مقدس رجوع عمومی به ارزش‌های اصیل دینی شد. فاصله‌ی بین انقلاب و دفاع مقدس را فرض کنید. 🔸آن چیزی که باعث شد جامعه‌ی ما از جامعه‌ی شاهنشاهی، از جامعه‌ی طاغوت زده به‌سرعت فاصله بگیرد و به ارزش‌های اصیل دینی و اسلامی رجوع بکند یکی از دلایل اساسی آن دفاع مقدس بود. 🔸این موجب شد تفکر انقلابی در مقابل تفکر لیبرالی در جامعه ما موفق بشود. این توفیق تفکر انقلابی موجب شد مردم ما تفکر لیبرالی را پس بزنند و از جامعه زدوده بشود. 🔸این اولین اثر دفاع مقدس بود؛ یعنی رجوع به ارزش‌های اصیل اسلامی و اعتماد به روحیه‌ی انقلابی. 🔴@sarbazanzeynab🔴
🔹حامد برای رفتن به سوریه مشغول یادگیری گویش افغانستانی شد، چون می‌خواست از طریق لشکر فاطمیون به سوریه برود و چون ارتباط خوبی هم با افغانستانی‌های اردوگاه داشت، برای شهدای آن‌ها مداحی می‌کرد و خیلی با آن‌ها رفت و آمد داشت. 🔹خیلی سریع به گویش افغانستانی مسلط شد. زمان اعزام که رسید، ایرانی‌هایی که برای اعزام رفته بودند شناسایی و برگردانده شدند. حامد نیز در آخرین لحظات شناسایی شد اما با وساطت‌های بسیاری از نیرو‌های توانست جواز اعزام را دریافت کند. 🔺راوی: مرحومه آقامحمدیان، مادر شهید حامد بافنده 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گزارش مراسم وداع با شهید سردار حاج حسن اکبری آیین وداع با پیکر سردار شهید مدافع حرم حاج حسن اکبری صبح روز چهارشنبه ۱۵ آذرماه با مشارکت جمعی از فرماندهان، شهروندان و خانواده‌ شهید در آستان شهدای گمنام ولایت دانشگاه امام‌حسین علیه‌السلام برگزار شد. 📍مراسم خاکسپاری شهید حسن اکبری روز پنجشنبه ۱۶ آذرماه در آستان مقدس حمیده خاتون و سیدجعفر در بزرگراه شهید اشرفی اصفهانی، محله باغ فیض تهران برگزار می‌شود. 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 شهیدی که پس از فوت پدر، نان آور خانه می‌شود 🔹روایتی از شهید مدافع حرم فاطمیون «» 🔴@sarbazanzeynab🔴
📸خداحافظ ای داغ بر دل نشسته... 🔸آخرین وداع مادر فلسطینی با تنها فرزندش که در حملات هوایی رژیم صهیونیستی به شهادت رسیده است😭💔 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
سلام خدمت عزیزان ☺️ داستان هایی که در کانال بارگذاری شده است👇 #داستان_اول زندگینامه شهید مدافع حرم
💬 | متن پیام: سلام و خدا قوت به خاطر کانال خوبی که درست کردید الهی که خود شهدا در دودنیا دستگیرتون باشند میخواستم سوال کنم ببینم نمیشه یه کاری انجام بدید که مثلا وقتی یه داستانی رو از توی کانال میخوایم پیدا کنیم راحت انجام بشه این کار سلام مخاطب گرامی! رو قسمت ، ، بزنید به قسمت اول داستان می روید و روی هر هشتگی که در داستان استفاده شده بزنید تمام قسمت های آن داستان نشان داده میشود 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مدافعان حرم
مجید بربری🌹#قسمت_نهم شهید مجيد قربانخانی 🌟🌟 قهوه خانه حاج مسعود صدای قل قل قلیان به گوش می رسید و ب
مجید بربری 🌹 شهید مجید قربانخانی مدافع حرم 🌟🌟 حرف سوریه،سینه به سینه و دهان به دهان،به گوش همه رسید.خیلی ها تعجب کردند و هرکس چیزی گفت: _نه بابا،این سوریه برو نیست.حالا هم میخواد یه اعتباری جمع کنه. _اخه اصلا مجید را سوریه نمیبرن،مگه میشه؟! هیچکس خبر نداشت که چه اتفاقی ،مجید را راهی سوریه خواهد کرد.یک روز بعد از این که بیشتر بچه ها خبردار شدند،مجید از راه رسید.سلام و علیکی کرد و رفت پیش حاج مسعود.یکی از آن هایی که نی قلیان توی دستش بود،دود دهانش را بیرون داد و گفت: _مجید الهی بری و برنگردی! جمع یک صدا داد زدند:ایشاالله! _مجید،استخوان هات هم برنگرده! دوباره صدای جمع توی قهوه خانه پبچید:ایشاالله. مجید فقط نگاهشان کرد و خندید. حاج مسعود هم چنان تماشا میکرد و مجید با خط بدش می‌نوشت. حاجی به یاد نداشت،حتی پول یک قلیان را از مجید گرفته باشد. پیش خودش فکر میکرد: _مجید بیاد قهوه خونه و فقط یک سری از دوستاش رو بیاره،من برا یه روزم بسه! اون خودش خود به خود مشتری جمع کنه.مشتری های من،همه واسه خاطر مجید میان. مجید گاهی یک کلمه می‌نوشت و خودکار را روی کاغذ می‌گذاشت و به کلمه بعدی فکر می‌کرد.حاج مسعود خوب می‌فهمید که مجید،آن مجید یک سال پیش نیست،آن قدر که حتی لباس هایش هم،لباس های یک سال پیش نبود.کتانی های گران قیمت و تی شرت های رنگ وارنگ و شلوار لی،از بچگی تا همین چند ماه قبل،تیپ مجید بود.اما حالا پیراهن و شلواری ساده می‌پوشید.جنگ و دعواهای هر روزه،يا چند روز در میان،مهمانی های آن چنانی و رفت و آمدهای بیش از حدش تمام شده بود.حاج مسعود دستی به ريشش کشید و نگاهی به محاسن مجید انداخت.توی این همه سال،اولین بار بود که مجید را با ریش میدید.هميشه یک مثلث کوچک،زیر لبِ پایین،روی چانه می‌گذاشت.آن قدر مجیدِ یک سال پیش نبود،که جواب شوخی های رفقا را هم نمیداد.هرکس حتی یک کلمه به مجید میگفت، بدون جواب،از او رد نمی‌شد. قبل ترها،جواب یک کلمه را حتما با دو تا کلمه می داد و بعد هم میزد زیر خنده.حرف درشت را با درشت ترش جواب می داد و بی ناراحتی رد میشد .اما این اواخر دیگر جواب نمیداد.فقط یک خنده زورکی روی لبش می نشست و حرف را بی جواب می گذاشت و می گذشت.آن قدر جواب نداد و نداد،تا دوستانش دیگر پیِ شوخی را نگرفتند.فقط سؤال از رفتن و اعزام بود،که بین شان رد و بدل میشد. _مجید چی کار کردی،آخرش میری يا نه؟ _اگه خدا بخواد و بی بی بطلبه،راهی ام. _مجید تو تَک پسری،خانواده ات راضی شدن؟ _راضی شون میکنم. نوشتنش تمام‌شد .برگه را از دفتر کند و داد دست حاج مسعود. _حاجی جون،این هم از وصیت نامه ام! حاج مسعود برگه را گرفت،نگاهی به بالا تا پایین ورق نوشته انداخت و زد زیر خنده. _مجید تو خجالت نمیکشی! آخه این چه خطّی یه؟ این بار هم خندید و جوابی نداد. وقتی خبر شهادتش توی قهوه خانه پیچید،حاج مسعود تا چند دقیقه بی حرکت ایستاد.یاد آخرین روزی افتاد که مجید را دیده بود.انگار نبود مجید برایش سخت بود.هیچکس شهادت مجید را باور نداشت.اما حاج مسعود چرا،باور داشت. می‌دانست که مجیدِ روزهای آخر ،با مجیدی که یک عمر می شناخت، از زمین تا آسمان توفیر کرده بود.هرکسی به جز حاج مسعود، وقتی خبر را می شنید، میگفت: _مثل همیشه داره شوخی میکنه، همین فرداست که پیدا بشه! زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
📸مراسم تشییع دو شهید مدافع حرم در تهران 🔸 پنجشنیه 16 آذرماه، از ساعت 9:30 🔸 شهرک اکباتان از مقابل مسجد امام خمینی 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 ❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله صفحه46 🔴@sarbazanzeynab🔴