13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️روایت حاج قاسم سلیمانی از علت رد صلاحیتاش در گزینش سپاه...
🔴@sarbazanzeynab🔴
42.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید مدافع حرم مهدی ذاکر حسینی که بعد از ۷ سال مفقودی ، در ۱۶/۹/۱۴۰۲ تشییع و تدفین شد ، کنار قبر پسرش در امامزاده صالح:
میگفتم مادر چرا تو داوطلب میشی و میری؟
گفت مادر اسلام دستور داده اگر آه مظلومی رو شنیدی در هر جای دنیا باید از او دفاع کنید
نباید بذاریم به ذهن دشمن برسه که بخواد بیاد داخل مرز با ما بجنگه و قبلش باید بریم دفاع کنیم
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مهدی_ذاکرحسینی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_سیزدهم شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟 مهرشاد گفت: _مجید خیلی به ما افتخار میکرد
مجید بربری🌹#قسمت_چهاردهم
شهید مدافع حرم مجید قربانخانی
🌟🌟🌟
یافت آباد
منزل پدرخانم افضل قربان خانی_چند روز بعداز شهادت مجید😔
حاج جواد قربانی با نگرانی،همراه چند نفر از دوستان و همکارانش،به خانه پدر خانم افضل رفتند،تا خبر شهادت مجید را بدهند.حاجی قبل از رفتن مجید،می دانست این رفتن،به شهادت ختم میشود. روزهای آخر بدجور نور بالا میزد.پارچه نوشته ی شهادت مجید،را که از طرف خودش و دوستانش همراه برده بود،داخل خودروی سپاه گذاشته بودند،تل بعداز دادن خبر،وقتی خواستند برگردند،دم خانه نصب کنند.رفتند طبقه دوم خانه پدر مریم.همه جمع بودند.
صمد اسدی و چندنفر از دوستانش،سه شنبه آخر دی ماه آمده و گفته بودند:
_مجید و چند نفر از دوستانش،در محاصره هستن،براشون با پهباد غذا و آب میفرستیم.
اما حرف ها و نقل ها زیاد بود و هرکسی حرفی میزد :
_مجید در محل عملیات،گم شده.معلوم نیست کجاست.دوستانش همه دنبالش هستند.
گاهی هم خبر اسارتش را می دادند. اما همه از همان روز اول می دانستند،مجید شهید شده،از طرفی خبرگزاری های معتبر،خبر شهادت مجید را تایید کرده بودند و ضد و نقیض هایی به وجود آمده بود.
عطیه همان شب که برادرش شهادت رسید، از ماجرا با خبر شد.تنها توی اتاق نشسته بود و توی گوشی تلفنش،سایت های خبری را بی حوصله بالا و پایین میکرد .یکی از خبرها،چشمش را به صفحه گوشی خیره کرد و ناگهان او را از جایش پراند.
_پرواز پرستوهایی از یگان فاتحین .مدافعین حرم؛حسین امیدواری،میثم نظری،مرتضی کریمی،علیرضا مرادی،مجید قربانخانی،محمد اینانلو،امیرعلی محمدیان عباس آبیار،عباس آسمیه،محمد آژند،مهدی حیدری،مصطفی چگینی و رضا عباسی،در دفاع از حریم اهل بیت ع به شهادت رسیدند.
نشست.برق اتاق خاموش بود.پاهایش توان نداشت سرپا بایستد و چراغ را روشن کند.در درونش غوغایی بود:((خبر حقیقت دارد!یعنی قرار است دیگر مجیدی نباشد)).دوباره خبر را خواند.دلش میخواست خبر دروغ باشد،اما نبود.غم باد گرفته بود و بغض داشت خفه اش میکرد. از ترس این که مبادا پدرومادرش بفهمند،جلوی گریه اش را گرفته بود.چقدر دلش به این زودی برای مجید تنگ شده بود.همه روزهای زندگی شان تا روز خداحافظی، جلوی چشمش قطار شد.بیشتر از همه نگران مادرش،مریم بود.از وابستگی بیش از اندازه ی مادر پسری،بی خبر نبود.تصویر مادر و مجید،از جلوی چشمش کنار نمیرفت. دوست داشت فریاد بزند،اما مجبور بود،بغضش را فرو بخورد.
با این حال امید داشت،این که خبر دروغ باشد و مجيد با یک عصا زیر بغل،به خانه برگردد.تمام آن چند روز هم،خودش را چشم مادر آفتابی نمیکرد، تا از حال دگرگون و چشمان پف کرده و بغضِ گلویش،نفهمد چه اتفاقی افتاده.هربار بهانه ای می تراشید و خودش را از مسیر نگاه های کنجکاوش دور میکرد. دایی ها هم در این چند روز،خواهرشان را به زیارتگاه های تهران می بردند،تا شاید کمی آرام شود.
اما مریم،حسِ مادرانه خودش را داشت.به دلش برات شده بود،اتفاقی برای پسرش افتاده.با این وجود نمی خواست باور کند که زندگی اش،بدون مجيد ادامه خواهد داشت.مریم خانم جور دیگری مجيد را دوست داشت.حتی بیشتر از بقیه ی بچه هایش.لحظه به لحظه دلش می ریخت،انگار توی دلش رخت می شستند. گاهی نفس هایش به شماره می افتاد.دلتنگ خنده های مجيد شده بود.اشک هایش دست خودش نبود.هر چند دقیقه یک مرتبه،پرهای روسری اش خیس اشک می شد.حس مادری اش دروغ نمی گفت.دلش می گفت اتفاقی برای مجید افتاده،ولی باز نمیخواست اعتنایی به حرف دلش بکند.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه49
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
ایستاد پای امام زمان خویش❣
امروز ۱۹ آذر سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم #اسماعیل_زاهدپور گرامی باد
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شهیدمدافع حرم🕊🌹
#اسماعیل_زاهدپور
خدایا بحق حضرت زینب سلام الله علیها
ماراازشهدا جدا نفرما
هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهر همه
وبانوحضرت زینب سلام الله علیها
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری🌹#قسمت_چهاردهم شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟🌟 یافت آباد منزل پدرخانم افضل قربان خانی_
مجید بربری 🌹#قسمت_پانزدهم
شهید مدافع حرم مجید قربان خانی
🌟🌟🌟
آقا افضل با این که می دانست پسرش شهید شده،ولی بی تاب نبود،گریه نمیکرد.مات و مبهوت بود،با این که نمیدانست، چطور باید با این غم کنار بیاید.هنوز صدای مجید از آخرین تلفن، در گوشش طنین داشت. هرچند لحظه، بی هوا صفحه گوشی اش را روشن میکرد و به عکس مجید نگاهی می انداخت اما مگر می توانست جلوی دلتنگی اش را بگیرد.افضل هم امید داشت که خبر شهادت پسر دروغ باشد.دلش میخواست شب بخوابد، مجید مثل بیشتر وقت ها ،نیمه شبی کلید را به در بیندازد،صدای چرخش کلید همه را بیدار کند و با قابلمه ای پر از کله پاچه،اهل خانه را ساعت نصف شب مجبور کند:((پاشید کله پاچه بخورید و بعد بخوابید!)).
حاج جواد و دوستش، پایشان نمیکشید به طبقه دوم بروند.پله ها را به سختی بالا میرفتند.وسط پله ها مکث می کردند و نگاهی ساکت و پر از دل واپسی،به هم انداختند.در دل هر دو غوغایی بود:((خدایا!خبر مجید رو چه طوری به مادرش بگیم!)).
برادرها و زن برادرها و خواهرشوهر مریم،در خانه پدربزرگ جمع بودند.حاج جواد با برادرهای مریم، هماهنگ کرده بود.پدر و برادرهای مریم، در جریان شهادت مجید بودند.هرکدام به نحوی فهمیده و حالا جمع شده بودند،تا به طریقی مریم را با خبر کنند.او کف اتاق نشسته بود و زن برادر و خواهرشوهرش کنارش نشسته بودند. پله های طبقه اول تمام شد و رسیدند دم در.جلوی در،جایی اش برای کفش شان نبود. طول راه پله را کفش چیده بودند. حاج جواد و صمد اسدی ،هنوز دل واپس مریم بودند. با نگاه شان به هم میگفتند:((خدا خودش به خیر بگذراند!)).
حاج جواد صدا زد؛
_یا الله،يا الله!
در باز شد و رفتند داخل.رو به روی مریم،برایشان جا باز کردند.سینی چای را جلویشان نگذاشتند.اما مگر چیزی از گلویشان پایین می رفت.مقابل این همه آدم که صدای نفس هایشان هم،به زور شنیده می شد.عطیه با چشمانی سرخ و حالی پریشان، جلوی ورودی آشپزخانه نشسته بود و زل زده بود به دهان این دونفر. مریم اشک می ریخت و نفسش به شماره افتاده بود.صمد بسم الله گفت و شروع به صحبت کرد،مثلا.از مجید گفت: از روز عملیات.یک ساعتی مدام با کلمات ور رفت،کلمات را بالا و پایین کرد،ولی باز مانده بود،مطلب آخرش را چه طور بگوید.همه زل زده بودند به دهان صمد،تا ببینند آخرِ این حرفها ،به کجا کشیده میشود. صمد حرف هایش تمام شد.نفس عمیقی کشید و به حاج جواد نگاهی انداخت.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " #اسماعیل_زاهدپور است ،
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ببینید | از قدرتنمایی سپهبد قاسم سلیمانی در میدان جنگ تا خواهش از فرزندان شهدا
🔹لحظات منتشرنشده از دیدار حاج قاسم با فرزندان شهدا و حضور در سوریه
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ شهید #اسماعیل_زاهدپور
🔹شهید اسماعیل زاهدپور ۳۰ شهریور سال ۱۳۵۰ در شهرستان کردکوی استان گلستان دیده به جهان گشود؛ هنوز پشت لبش سبز نشدهبود که پاشنهاش را بالا کشید و رزمنده دفاع مقدس شد؛اسماعیل از ۱۳سالگی در جبههها حضور یافت و در عملیاتهای مختلف نقش ایفا کرد.
🔹پس از ورود به سپاه پاسداران، سالها در مناطق غرب کشور مشغول دفاع از حریم امنیت کشور بود؛ او عضو تیپ یکم نینوای استان گلستان، از تکاوران یگان صابرین تیپ نینوا و مربی آموزش پاراگلایدر و چتربازی بود؛ این شهید بزرگوار پس از سالهای متمادی خدمت صادقانه در سپاه پاسداران، چند سال قبل از شهادت بازنشسته شد.
🔹شهید زاهدپور نگران و دلسوخته جاماندن از قافله شهادت بود؛ با وجود اینکه بازنشسته بود اما پس از شروع عربدهکشی نیروهای تکفیری در سوریه و تجاوز آنان به حریم آلالله، تصمیم گرفت تا مدافعحرم شود و برای رفتن به سوریه ثبتنام کرد؛ سرانجام پس از یکماه مجاهدت، ۱۹ آذر ۱۳۹۴ در منطقه عملیاتی حلب سوریه به آرزویش رسید و آسمانی شد؛ مزار شهید اسماعیل زاهدپور در گلزار شهدای شهرستان کردکوی قرار دارد.
🔴@sarbazanzeynab🔴
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥فیلمی از شهید مدافع حرم شهید مهدی ذاکر حسینی💔 .
🌿 پیکر او و ۷ تن از شهدای مدافع حرم دیگر به تازگی شناسایی شده است...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مهدی_ذاکر_حسینی
🔴@sarbazanzeynab🔴
#شهیدانه🕊
همیشہمیگفـت:
برایاینکہگرهمحبتمامحکمتربشہ...
بایددرحـقهمدیگـہدعاکنیم:)!
شهید مدافع حرم🕊🌹
#عباس_دانشگر
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_پانزدهم شهید مدافع حرم مجید قربان خانی 🌟🌟🌟 آقا افضل با این که می دانست پسرش شهید
مجید بربری🌹#قسمت_شانزدهم
شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی
🌟🌟🌟
حاج جواد با چشم و ابرو اشاره کرد و آهسته گفت:
_صمد فقط بگو!
حاج مسعود نزدیک آشپزخانه باز نشسته بود. عطیه آهسته پرسید:
_چی شده حاجی؟
حاج مسعود فقط سرش را تکان داد.
_داداش تو رو خدا!
چشمان برادر پر از اشک شد و با دست،جلوی صورتش را گرفت.صمد منّ و منّی کرد و گفت:
_طبق آخرین خبری که به ما رسیده،شهادت مجید مسجّله.به شما تبریک و تسلیت میگیم.
صدای گریه مادر و بقیه در خانه پیچید.هیچکس نمی توانست آرام شان کند.فریاد((وای مجیدم))،((داداش مجید))از جمعیت بلند بود.همه ایستاده بودند و عزا گرفته بودند و اشک می ریختند.عطیه با شنیدن تبریک و تسلیت ،مطمئن شد که داداش مجید دیگر نیست.به پهنای صورت اشک می ریخت.چنگ به صورتش زد و زخم و زیلی اش کرد.داد میزد،گریه میکرد و می گفت:
_قرار بود مجید سر یه هفته برگرده،پس چرا برنگشت؟
پنج تا دایی ها و خانم ها نمیتوانستند عطیه را آرام کنند.سر قصه رفتن و برنگشتن مجید،خودش را خیلی اذیت میکرد.برای آرام کردنش ،آن وسط یکی از دایی ها ،سیلی محکمی به عطیه زد و سرش خورد به لبه ی دیواره آشپزخانه و از حال رفت.وقتی به هوش آمد، تا بیست و چهار ساعت ،لام تا کام،نه حرفی زد و نه اشکی ریخت.حاج جواد با چشمانش،دنبال آقا افضل میگشت. اما او آرام گوشه ای نشسته بود و تنها به این و آن نگاه میکرد، به مریم، به عطیه،برادرهای مریم،خواهر خودش،به همسایه ها،بغض داشت ،اما گریه نمیکرد حاج جواد نگرانش شد .گفت:
_آقایون بیایید پایین،خانم ها هم بالا باشند.
مردها پایین رفتند.حاج جواد و صمد نفس راحتی کشیدند.از بین خبرهایی که طی این روزها، برای شهادت چندین نفر،به خانواده ها داده بودند،خبر شهادت مجید سخت ترین آنها بود.دم رفتن پارچه نوشته ی شهادتش را نصب کردند.افضل ولی همچنان آرام بود.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه50
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۲۰ آذر سالروز شهادت مدافع حرم «#احمد_جلالی_نسب» گرامی باد.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
39.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌑🌑لطفا با حال مناسب ببنید🌑🌑
روضه جانسوز اهل بیت در حضور شهید
مدافع حرم #الیاس_چگینی و فرماندهان و همرزمان شهید
با نوای دل انگیز حاج محمدنبوی
🔴@sarbazanzeynab🔴
📸 تشییع شهید مدافع امنیت در گلستان
🔹مراسم تشییع و خاکسپاری شهید ابوالفضل صادقی صبح امروز در امامزاده عبدالله گرگان برگزار شد. شهید صادقی، از نیروهای گروه مهندسی رزمی نیروی زمینی سپاه بود که در منطقهٔ عملیاتی جنوب شرق کشور به شهادت رسید.
تصاویر از علی دهقان
🔴@sarbazanzeynab🔴
مجید بربری🌹#قسمت_هفدهم
شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی
🌟🌟
گردان امام علی ع
نمایشگاه ویژه شهید مدافع حرم مجید قربان خانی _محرم ۱۳۹۵
نزدیک یک سال از رفتن مجید می گذرد.اما برای پدرومادرش،انگار کمتر از یک ساعت گذشته و هنوز منتظرند.منتظر برگشتن پسرشان.حتی پیکر بی جان،بی دست و بی پا،ولی هرطور که هست،فقط برگردد. دوستان مجید در گردان امام علی ع،نمایشگاهی برایش برپا کرده اند.مهمان ویژه مراسم،خانواده مجید بود.افضل و مریم و عطیه،آرام آرام در نمایشگاه قدم میزدند و چند دقیقه پای یکی از عکس ها می ایستادند. غوغایی در دلشان بود.خیره میشدند به عکس و چشمان هرسه تایشان سرخ بود.مگر می توانستند خاطرات تلخ و شیرین مجید را،به دستان سرد و بی روح فراموشی بسپارند.حاج جواد از راه رسید و بعد از سلام و احوال پرسی ،آنها را به یکی از اتاق ها دعوت کرد.
بین شان تا چند دقیقه،سکوت خیمه زده بود.افضل هم چنان آرام بود.حاج جواد یاد روزی افتاد که خبر شهادت مجید را داده بودند.نگاهی به افضل انداخت،تارهای سفید محاسن و موهای سرش،آن روز خیلی کم بود.ولی حالا که روی صندلی ،رو به روی حاج جواد نشسته بود،موهای سیاهش انگشت شمار بودند. حاج جواد شیرینی روی میز را تعارف کرد و چای برایشان ریخت.بخار استکان ها،کمی بالا می آمد و بعد محو میشد .تعارف میزبان،سکوت اتاق را شکست،بفرمایید، تلفن حاج جواد مدام زنگ می خورد.ولی تماس ها را رد می کرد و جوابشان نمیداد.دوست داشت کنار خانواده مجید بنشیند و از شهیدشان تعریف کند.
آقا افضل گفت:
_حاجی دست شما درد نکنه،خیلی برا مجید زحمت کشیدی ،ان شاءالله که شهید خودش،دستتون رو بگیره.
_نفرمایید آقا افضل، من و دوستانم هرکاری هم براش بکنیم کمه.
_مجید،شما و بچه های گردان رو خیلی دوست داشت،علی الخصوص این اواخر،احترام زیادی برای شما قائل بود.
_مجید بچه با مرامی بود.یادش به خیر،بچه ها به شوخی گفته بودن،مجید اگه شهید بشی،کل یافت آباد را برات پارچه میزنیم، همین هم شد.
وقتی مجید پرکشید ما اولین پارچه نوشته را زدیم و بیشتر از هفتاد یا هشتاد تا دادیم به شهرداری، تا توی یافت آباد نصب کنن.همون موقع ها هم بود که کلنگ سالن ورزشی را زده بودیم.بچه ها بهش میگفتن،:مجید،اگه شهید بشی،ما یه جایی رو به نامت میکنیم. سالن که ساخته شد،فکر کردیم اسمش را چی بذاریم؟گفتیم شهدای یافت آباد. ولی با شهادت مجید،اسم سالن را هم گذاشتیم براش.
حاج جواد حرفش را زد و آهی کشید. هر چهار نفر ساکت بودند.مریم دوست داشت از روزهای انارکی بداند.همان روزهایی که مجیدبرای آموزش نظامی رفته بود،يا کمی قبل تر،وقتی با عمو جمال می رفت گشت،يا باز هم برگردد عقب تر،از همان روزهایی که مجید، معنی دفاع از حرم را فهمیده بود.مریم با حال و هوای پسرش آشنا بود.میدانست مجید ،حواسش به سفره خانه اش و رفقایش بود.به فکر دفاع از حرم نبود.با این وجود،مریم خودش هم مانده بود که چه طور مجید،به کل حال و هوایش عوض شد .حالا دوست داشت از اولین روزهای آشنایی حاج جواد و مجید بداند.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊گوشه ای ازوصیت نامه،
اینجانب دفاع از حرم اهل بیت(ع) را با آگاهی بر این که وظیفه هر مسلمانی دفاع از اهل بیت که همان اجر و مزد رسالت نبی اسلام است که در قران کریم آمده انتخاب نمودم. خدا را شاهد و ناظر میگیرم که مسائل مادی و هیچ اجباری در این راه نبوده است. به همسر و فرزندانم
توصیه میکنم که همیشه و در همه حال پیرو ولایت ائمه اطهار(ع) و ولی فقیه زمان حضرت امام خامنهای بوده و خود را مدیون دین مبین اسلام و رهبری و انقلاب بدانند و از هیچ کوششی برای دفاع از حریم ولایت دریغ نکنند. به پسران ارجمندم توصیه میکنم که ضمن مواظبت از مادر و خواهر خود هر لحظه و زمان آماده جانفشانی در راه اسلام و ولایت باشند.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#احمد_جلالی_نسب
🔴@sarbazanzeynab🔴