مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_بیست_و_دوم شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی 🌟🌟 میگه((مگه ما مُردیم که داعشی هابه حر
مجید بربری🌹#قسمت_بیست_و_سوم
شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی
🌟🌟
اگه توی دو،نفس کم می آوردند،حذف میشدند. مجید کل دو ماه رو،سرساعت میاومد. از بچه ها شنیدم که روزی بیست سی تا قلیون می کشیده و به خاطر این که سوریه بیاد،ترک کرده بود.با همه ی مسئولین هم رفیق جون جونی شده بود.در شرایطی که هیچ غذایی ،توی دوره پیدا نمیشد،مجید جیب هاش همیشه پر شکلات کاکائویی بود.هر دفعه من رو میدید،میگفت:
_حاجی جون،این رو بخور تا من حال کنم.
بعد هم میزد زیر خنده.انارکی که بودیم،چندتایی کانکس داشتیم.بقیه هم اتاق سربازها،اتاق تسلیحات ،اتاق استراحت و نماز و اتاق نیروی انسانی بود.این کانکس ها همه به هم وصل بودند.یه روز رفتم نیروی انسانی که برگه ی مرخصی ساعتی ام رو امضا کنم.اتاق نیروی انسانی، آخرین اتاق بود.همین طور که آروم میرفتم،یه وقت مجید رو دیدم که توی اتاق تسلیحات،یکی یکی اسلحه ها رو برمیداره، ژست میگیره و دوستش با گوشی او،ازش عکس می گیره.دو تا اسلحه برمی داشت،یکی روی شونه اش،یکی هم تو اون یکی دستش،با ژست حمله،عکس می گرفت. من ایستادم رو به روی اتاق و فقط نگاهش کردم. تا چشمش به من افتاد،اسلحه ها رو گذاشت و دوید بیرون.
_حاجی روم سیاه، حاجی ببخشید.
_مجید برو آدم شو،من مونده م عکس به چه دردت میخوره؟
فقط میخندید و یه بند معذرت خواهی میکرد.
مجید عشق عکس بود.بیشتر از روزی صدتا عکس میگرفت.با اسلحه،بی اسلحه،با مرتضی، با بچه های دیگه.تا وقتِ خالی پیدا می کرد، دوربین به دست،در حال عکس گرفتن بود.
مجید مسئول تدارکات گروهان مرتضی بود.بقیه گروهانها و گروهان ما،بیشتر اوقات یا غذا کم میآوردند یا به اندازه میشد.ولی مجید هر دفعه بیست سی دست غذا زیاد میآورد. جیب هاش هم همیشه ی خدا ،پر از خرما بود.به مسئول تدارکاتم گفتم:
_ببین این مجیده چی کار میکنه،همیشه غذا زیاد میاره و ما روزی چند دست هم کم میاریم؟!
گفت:حاجی منم مونده م به خدا! نمیدونم چی کار میکنه.از بس این مجید قالتاقه،تازه به بچه های گروهان های دیگه هم غذا میده.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴