eitaa logo
مدافعان حرم
42.8هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/bs5.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم خاطره‌ مادر شهید خلیلی از بوی پیراهن خونی شهید شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم محمد مهدی لطفی نیاسر🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۶۱/۱۰/۸ محل ولادت : قم تاریخ شهادت : ۱۳۹۷/۰۱/۲ محل شهادت: سوریه - حمص مدت عمر: 36 سال مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام قم شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
🔹فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم فاطمیون «» 🔺«پدر و مادر عزیزم و خواهر و برادرانم من به راهی که می‌روم و انتخاب کرده‌ام کاملاً آگاهم و به‌ درستی راهم ایمان‌ دارم. بعد از من عده‌ای سبک‌ مغز و جاهل، زبان به تمسخر و نصیحت بی‌جای شما خواهند گشود؛ به والله قسم اگر این جماعت در کربلا بودند حسین بن علی را یاری نمی‌کردند و تنهایش می‌گذاشتند و تماشا می‌کردند، چگونه امامشان را می‌کشند. این جماعت از اسلام فقط دولا راست شدن و تسبیح چرخاندن و حرف‌های قشنگ قشنگش را فهمیده‌اند و از بصیرت بی‌بهره‌اند. پس محکم و استوار باشید و غم به خود راه ندهید به سخنان این جماعت که روی اهل کوفه را سفید کرده‌اند توجه نکنید.» شهید مدافع حرم فاطمیون 🔴@sarbazanzeynab🔴
🇮🇷چگونه پدر شهید مدافع حرم پیکر او را شناسایی کرد؟ شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
این دختر کوچک نسرین داوودی فرزند شهید مدافع حرم حسینعلی داوودی از افغانستان است که دیروز جشن تولد ۹ سالگی خود را در قطعه ۵۰ بهشت زهرا با حضور جمع کثیری از مردم بر روی ویلچر و بر سر مزار پدرش جشن گرفت. شهید داوودی با هدف درمان معلولیت این طفل معصوم از افغانستان به تهران مهاجرت کرد اما وقتی که ندای «هل من ناصر» مردم مظلوم سوریه را شنید، در سال ۱۳۹۵ در شهر حلب این کشور کربلایی شد و به کاروان عاشورا پیوست (با نوای کاروان، بار بندید همرهان، این قافله عزم کَربُ بَلا دارد.) چه زیبا گفت شهید آوینی که فرمود: «هرکس می خواهد ما را بشناسند داستان کربلا را بخواند اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد.» شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
هدایت شده از قاصدک
‼️خانمهایی که دغدغه مانتو و لباس حجابی دارید ⚠️میری بازار مدل هایی میبینی که اصلا در شأنت نیست که اونا رو بپوشی ... 😔 💰یا قیمتها اینقدر بالاست که... 😔 ما این مشکل رو براتون حل کردیم 😍 🛍مستقیم از تولیدی بخر 🔶 عبا و مانتوهای پوشیده با کیفیت بالا و نصف قیمت مزونهای حجاب 😎✌🏻 🛍فروش حضوری در کرج 😇یه عبا بخر +یه چادر ببر بزن رو لینک و به خانواده بزرگ دُرسان بپیوند https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 7 بااینکه قبلابه این موضوع فکرکرده بودم ولی الان اصلاآمادگی نداشتم،آن هم چندماه بعدازاینکه به بهانه درس ودانشگاه به حمیدجواب ردداده بودم. گویاعمه باچشم به مادرم اشاره کرده بودکه بروندآشپزخانه، آن جاگفته بود:"ماکه اومدیم دیدن داداش،حمیدکه هست،فرزانه هم که هست،بهترین فرصته که این دوتابدون هیاهوباهم حرف بزنن،الان هرچی هم که بشه بین خودمونه،داستانی هم پیش نمیادکه چی شدچی نشد،ولی به اسم خواستگاری بخوایم بیایم نمیشه،اولافرزانه نمیذاره،دومایه وقت جورنشه کلی مکافات میشه،جلوی حرف مردم رونمیشه گرفت،توی دروهمسایه وفامیل هزارجورحرف میبافن". تاشنیدم که قراراست بدون هیچ مقدمه وخبرقبلی باحمیدآقاصحبت کنم همان جاگریه ام گرفت،آبجی که بادیدن حال وروزم بدترازمن هول کرده بودگفت:"شوخی کردم توروخداگریه نکن،ناراحت نباش هیچی نیست!"،بعدهم وقتی دیداوضاع ناجوراست ازاتاق زدبیرون. دلم مثل سیروسرکه می جوشید،دست خودم نبود،روسری ام راآزادترکردم تاراحت ترنفس بکشم،زمانی نگذشت که مادرم داخل اتاق آمد،مشخص بودخودش هم استرس دارد،گفت:"دخترم اجازه بده حمیدبیادباهم حرف بزنین،حرف زدن که اشکال نداره،بیش ترآشنامیشین،درنهایت بازهرچی خودت بگی همون میشه "؛شبیه برق گرفته هاشده بودم،اشکم درآمده بود،خیلی محکم گفتم:"نه!اصلا!من که قصدازدواج ندارم،تازه دانشگاه قبول شدم می خوام درس بخونم". هنوزمادرم ازچارچوب دربیرون نرفته بودکه پدرم عصازنان وارداتاق شدوگفت:"من نه میگم صحبت کنید،نه میگم حرف نزنید،هرچیزی که نظرخودت باشه،میخوای باحمیدحرف بزنی یانه؟!"،مات ومبهوت مانده بودم، گفتم:"نه من برای ازدواج تصمیمی ندارم،باکسی هم حرف نمیزنم،حالاحمیدآقاباشه یاهرکس دیگه". باآمدن ننه ورق برگشت،ننه رانمی توانستم دست خالی ردکنم،گفت:"تونمی خوای به حرف من وپدرمادرت گوش بدی؟باحمیدصحبت کن خوشت نیومدبگونه،هیچ کس نبایدروی حرف من حرف بزنه!دوتاجوون می خوان باهم صحبت کنن سنگای خودشون رووابکنن،حالاکه بحثش پیش اومده چنددقیقه صحبت کنیدتکلیف روشن بشه". حرف ننه بین خانواده ماحرف آخربود،همه ازاوحساب می بردیم ،کاری بودکه شده بود،قبول کردم واین طورشدکه مااولین بارصحبت کردیم. صدای حمیدراازپشت درشنیدم که آرام به عمه گفت:"آخه چرااین طوری؟!مانه دسته گل گرفتیم نه شیرینی آوردیم"،عمه هم گفت:"خداوکیلی موندم توی کارشما،حالاکه ماعروس روراضی کردیم دامادنازمیکنه!". درذهنم صحنه های خواستگاری گل های آن چنانی وقرارهای رسمی مرورمیشد،ولی الان بدون اینکه روحم ازاین ماجراخبرداشته باشدهمه چیزخیلی ساده داشت پیش میرفت!گاهی ساده بودن قشنگ است! ادامه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‎‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
به قمر فاطمیون شهرت داشت یکی از شروط عقدش این بود که مدافع حرم باقی بماند.. کلام شهید: من حاضرم مثل علی‌اکبرِ امام‌حسین(ع) اربا اربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه آخرش هم این شهید در حالِ خنثی کردن بمب بود که منفجر شد و بدنش تیکه تیکه شد! :) شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
✍🏻وصیت شهید مدافع حرم محمد بلباسی خطاب به همکارانش: همکاران عزیزم! سپاه یک نهاد انقلابی است قدر آن را نمیشود با حقوق و مزایای ماهیانه مشخص کرد، این نهاد به قیمت خون شهدا و ایثارگریِ ایثارگران شکل گرفته و اگر کسی به نگاه شغل و کسب درآمد ماهیانه به این نهاد پا گذاشته باید نگاه خود را اصلاح کند یا باید از این نهاد خداحافظی کند، وگرنه به خون شهدا خیانت خواهد کرد. از همه همکارانم! خصوصاً بسیجیان عزیز که در مأموریتهای مختلف اروهای جهادی، اردوهای راهیان نور، این حقیر را همراهی کردند، صمیمانه قدرشناسی میکنم، اگر اشتباهی از این کمترین سر زده از همه شما عذرخواهم. شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
کتاب یک روز بعد از حیرانی زندگی نامه شهید مدافع حرم (محمد رضا دهقان امیری) بخشی از کتاب توی عکس هست🥺 قیمت کتاب با احترام:۹۰هزار تومان 📝 ثبت سفارش به آیدی @Massoumeh_sh84 شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
شهـید مـدافع حـرم محمدتقی سالخورده: آیا به مرحله عمل رسیدی، عمل می‌کنی یا جا می‌زنی!؟🍃 بین حرف و عمل خیلی فاصله است..🚶‍♂ . . شهـید مـدافع حـرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️ چه زیباست گاهی به بهانه ی قاب تصویر چشمانمان پر از نگاه شما میشود انتهای رفاقت با شماست 🌱 صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 نام خانطومان را شنیده اید؟ ۱۶ اردیبهشت سالروز شهادت ۱۳ تن از پرستوهای استان مازندران در کربلای خانطومان سوریه است. ♦️کلیپ دو دقیقه ای از مکالمه بیسیم شهید حسین مشتاقی از شهرستان نکا و شهید سیدرضا طاهر از روستای هریکنده بابل 🔸شهید آوینی: «دیدم كه جنگ بر پا شده بود تا از این خاک دروازه‌ای به كربلا باز شود و مردترین مردان در حسرت قافله‌ عشق نمانند... و چنین شد.» 🌹شادی روح مطهر شهدا صلوات🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره حاج حسین کاجی از حس و حال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار خانه کعبه 🔺روایتگر دفاع مقدس در سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه آزاد اسلامی نیشابور: 🔸حاج قاسم در لباس احرام و در کنار خانه خدا هم شهدا را فراموش نکرد. شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
فرازی از وصیت نامه شهید علی محمد حسین یاغی از شهدای مدافع حرم حزب الله لبنان🕊 🔸«الهی... این منم معلق میان زندگی و مرگ؛ در انتظار دیدار و دردمند از طولانی شدن این مسیر و شدت سختی‌ها، از تو می‌خواهم که امروز بروم، قبل از رسیدن فردا، امیدوار هستم به رحمتت در روز حساب، همچون هیزم، در آتش گناهان فرو رفته‌ام و آبی نیست که آتش گناهانم را فرو نشاند، جز آنکه مرا آغشته به خون خود و به عنوان شهید بپذیری، مرا نزد خود ببر که من مشتاق دیدار توام.» شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
راستی دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم... قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مستِ زندگی نیستیم؟ 🌱 بخشی از وصیت نامه ی شهید مدافع حرم، عباس دانشگر «لبیک یا سید الشهدا» شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
فرزند چهارشهید در راهپیمایی قدس اصفهان اگه گفتید فرزند شهید حججی کدومه؟ از سمت چپ به ترتیب فرزند شهید مدافع حرم فرزند شهید مدافع حرم فرزند شهید مدافع حرم و فرزند شهید سلام خدا بر شهیدان❤️ درود خدا بر همسران شهیدان 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 8 حمیدی که به خواستگاری من آمده بودهمان پسرشلوغ کاری بودکه پدرم اسم اووبرادردوقلویش راپیشنهادداده بود.همان پسرعمه ای که باسعیدآقاهمیشه لباس یکسان میپوشید؛بیشترهم شلوارآبی بالباس برزیلی بلندباشماره های قرمز!موهایش راهم ازته میزد؛یک پسربچه ی کچل فوق العاده شلوغ وبی نهایت مهربان که ازبچگی هوای من راداشت.نمیگذاشت باپسرهاقاطی بشوم.دعواکه میشدطرف من رامیگرفت،مکبرمسجدبودوباپدرش همیشه به پایگاه بسیج محل میرفت.اینهاچیزی بودکه ازحمیدمیدانستم. زیرآینه روبه روی پنجره ای که دیدش به حیاط خلوت بودنشستم.حمیدهم کناردربه دیوارتکیه داد.هنوزشروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست درراببنددتاراحت صحبت کنیم.جلوی درراگرفتم وگفتم:"ماحرف خاصی نداریم.دوتانامحرم که داخل اتاق دررونمیبندن!" سرتاپای حمیدراوراندارکردم.شلوارطوسی وپیراهن معمولی؛آن هم طوسی رنگ که روی شلوارانداخته بود.بعدامتوجه شدم که تازه ازماموریت برگشته بود،برای همین محاسنش بلندبود.چهره اش زیادمشخص نبودبه جزچشمهایش که ازآنهانجابت میبارید. مانده بودیم کداممان بایدشروع کند.نمکدان کنارظرف میوه به دادحمیدرسیده بود؛ازاین دست به آن دست بانمکدان بازی میکرد.من هم سرم پایین بودوچشم دوخته بودم به گره های فرش شش متری صورتی رنگی که وسط اتاق پهن بود؛خون به مغزم نمیرسید.چنددقیقه ای سکوت فضای اتاق راگرفته بودتااینکه حمیداولین سوال راپرسید:"معیارشمابرای ازدواج چیه؟" به این سوال قبلاخیلی فکرکرده بودم،ولی آن لحظه واقعاجاخوردم.چیزی به ذهنم خطورنمیکرد.گفتم:"دوست دارم همسرم مقیدباشه ونسبت به دین حساسیت نشون بده.مانون شب نداشته باشیم بهترازاینه که خمس وزکاتمون بمونه." گفت:"این که خیلی خوبه.من هم دوست دارم رعایت کنیم."بعدپرسید:"شماباشغل من مشکل نداری؟!من نظامیم،ممکنه بعضی روزهاماموریت داشته باشم،شبهاافسرنگهبان بایستم،بعضی شبهاممکنه تنهابمونید."جواب دادم:"باشغل شماهیچ مشکلی ندارم.خودم بچه پاسدارم.میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه.اتفاقامن شغل شماروخیلی هم دوست دارم." بعدگفت:"حتماازحقوقم خبردارین.دوست ندارم بعداسراین چیزهابه مشکل بخوریم.ازحقوق ماچیززیادی درنمیاد."گفتم:"برای من این چیزهامهم نیست.من باهمین حقوق بزرگ شدم.فکرکنم بتونم باکم وزیادزندگی بسازم." همان جایادخاطره ای ازشهیدهمت افتادم وادامه دادم:"من حاضرم حتی توی خونه ای باشم که دیوارکاه گلی داشته باشه،دیوارهاروملافه بزنیم،ولی زندگی خوب ومعنوی ای داشته باشیم"؛حمیدخندیدوگفت:"بااین حال حقوقموبهتون میگم تاشمابازفکراتون روبکنین؛ماهی ششصدوپنجاه هزارتومن چیزیه که دست مارومیگیره." زیادبرایم مهم نبود.فقط برای اینکه جوصحبتهایمان ازاین حالت جدی ورسمی خارج بشود،پرسیدم:"اون وقت چه قدرپس اندازدارین؟"گفت:"چیززیادی نیست،حدودشش میلیون تومن."پرسیدم:"شماباشش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟!" درحالی که میخندید،سرش راپایین انداخت وگفت:"باتوکل به خداهمه چی جورمیشه."بعدادامه داد:"بعضی شبهاهییت میرم،امکان داره دیربیام."گفتم:"اشکال نداره،هییت رومیتونین برین،ولی شب هرجاهستین برگردین خونه؛حتی شده نصفه شب." قبل ازشروع صحبتمان اصلافکرنمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود.هرچیزی که حمیدمیگفت موردتاییدمن بودوهرچیزی که من میگفتم حمیدتاییدمیکرد.پیش خودم گفتم:"این طوری که نمیشه،بایدیه ایرادی بگیرم حمیدبره.بااین وضع که داره پیش میره بایددستی دستی دنبال لباس عروس باشم!" به ذهنم خطورکردازلباس پوشیدنش ایرادبگیرم،ولی چیزی برای گفتن نداشتم.تاخواستم خرده بگیرم،ته دلم گفتم:"خب فرزانه!توکه همین مدلی دوست داری."نگاهم به موهایش افتادکه به یک طرف شانه کرده بود،خواستم ایرادبگیرم،ولی بازدلم راضی نشد،چون خودم راخوب میشناختم؛این سادگیهابرایم دوست داشتنی بود. وقتی ازحمیدنتوانستم موردی به عنوان بهانه پیداکنم،سراغ خودم رفتم.سعی کردم ازخودم یک غول بی شاخ ودم درست کنم که حمیدکلاازخواستگاری من پشیمان شود،برای همین گفتم... ادامه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‎‎‌ ‎‌‌‌‌‌ شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از شهادت بود🕊 یک روزی گفت: «خانم اگر من شهید شوم چه می‌کنی؟» گفتم:« خدا را شکر می‌کنم.»☺️ گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من می‌کشی😢؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.» گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمی‌شوم.»🌹 گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.» گفت: «آن زمان هم خدا را شکر می‌کنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم.»🌹 بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش شرمنده نیستم.»💔 بعد گفت: «اگر جنازه‌ام برنگردد پیش خانم فاطمه الزهرا هستم و به عروسم که از سادات است❤️ گفت: «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر شهید شدم جنازه‌ام برنگردد... شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
‏شهید مدافع حرم ‎#فاطمیون "محمداسحاق نادری" ملقب به "حبیب فاطمیون" شهید نادری سال ۱۳۴۸ در یک خانواده مذهبی و جهادی در افغانستان بدنیا آمد خانواده ای که شیفته امام(ره) و انقلاب اسلامی بودند و ردپایشان در جنگ با شوروی، طالبان، ایران و عراق و در نهایت با داعش را میتوان مشاهده کرد. خانواده شهید نادری سال ۷۸ به ایران مهاجرت و مشهد الرضا را برای سکونت انتخاب کردند با هجوم داعش به دمشق ایشان همراه برادر و پسرش عازم سوریه میشوند رزمندگان فاطمیون احترام خاصی به شهید داشتند، شهید نادری آنها را به یاد حبیب بن مظاهر می‌انداخت و او را "ماما اسحاق" صدا میزدند. ماما اسحاق معتقد بود برای به اهتزار درآوردن پرچم اسلام باید هر کاری کرد و خودش نیز مجروح جنگ افغانستان و شوروی بود. ایشان بشدت حق الله و حق الناس را رعایت میکرد، حرفش در بین محله سند بود و از احترام خاصی برخوردار بود. در یکی از عملیاتها باید رزمنده‌ها روی قله‌ای مستقر میشدند. ‏پوتین یکی از نیروها موجب اذیتش میشود، پوتین خود را به او میدهد و با اینکه کهولت سن داشتند تمام مسیر را با پای برهنه طی میکند و نفر اول به محل عملیات میرسد. حبیب فاطمیون سرانجام در منطقه عملیاتی حماء سوریه در ۴ فروردین ۹۶ به فیض شهادت میرسد. شهید مدافع حرم #محمد_اسحاق_نادری 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷سعید خیلی به نفس خود مسلط بود، هیچگاه او را عصبانی و یا پرخاشگر ندیدم، در این مواقع سکوت می کرد. 🌷 با وجود اینکه بسیار  شاد و شوخ بود اما هیچگاه از حد اعتدال خارج نمی شد و هرگز کسی را با مزاح و خنده هایش نمی رنجاند. ببسیار مراقب بود که گناه نکند. نظم خاصی داشت بویژه در خصوص نماز بسیار دقیق و منظم بود. 🌷به نماز که می ایستاد بسیار، سنگین، باوقار و متواضع بود، گاهی اوقات به او نگاه که می کردی با خود می گفتی آیا این همان سعید شاد و شوخ است که این چنین باوقار به نماز ایستاده است؟  اهل تعقیبات و ذکر و اهل دعا و مناجات بود شهیدمدافع حرم ✍ راوی: برادر شهید 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌹ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینه ت ؟ لبخند زد و گفت : این باطریه نباشه قلبم♥️ کار نمیکنه 🌹شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴