🔰مجید بربری
به قلم کبری خدابخش دهقی
کتاب حاضر، روایتی جذاب و خواندنی از حر زمانه ما، جوان دهه هفتادی، شهید مدافع حرم مجید قربانخانی است. بخش اول زندگی او، بخش تاریک و خاکستری آن است. او در یافت آباد تهران قهوه خانه دار بوده و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن درگیر هستند. از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش.
اما بخش دوم زندگی او، عنایتی است که به او می شود و مسیر زندگی اش عوض می شود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد و او گر چه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند و می شود مدافع حرم.
مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است، اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش.
قصه مجید بربری، قصه ای از جنس شاهرخ ضرغام حر انقلاب است.
شهید مدافع حرم
#مجید_قربان_خانی
کتاب #مجید_بربری
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 23
یک جوری اوضاع راباحرف هاورفتارش جمع وجورمیکرد.
باپدرومادرم سرساعت چهاربه محضررسیدیم؛خیابان فلسطین،محضرخانه ی 125،روبه روی مسجدمحمدرسول ا...صلی ا...علیه وآله.بعدازنیم ساعت پدرومادرحمیدوسعیدآقارسیدند.
باآنهااحوال پرسی کردم ونگاهم به دربودکه حمیدهم بیاید،ولی خبری ازاونشد.خشکم زده بود.این همه آدم آمده بودیم،ولی اصل کار،آقای دامادنیامده بود!
جویاکه شدم دیدم بله،داستان سری قبل بازتکرارشده است!آقاوسط راه متوجه شده شناسنامه همراهش نیست!تاحمیدبرسدساعت ازپنج هم گذشته بود.
چون پدرمن نظامی بود،روی وقت حساس بود.
ساعت چهارباساعت چهاروپنج دقیقه برایش فرق داشت.ماهم به همین شکل بزرگ شده بودیم.ازاین دیرآمدن ناراحت شده بودم.کاردمیزدی خونم درنمی آمد.
حمیدباپدرومادرش یک طرف اتاق نشسته بودند،من هم باپدرومادرم دقیقاروبه روی آن ها بودیم.عاقدگفت چون به موقع نرسیدیم وبقیه ازقبل نوبت گرفته اند،بایدصبرکنیم تاکارهمه انجام بشودونفرآخرعقدمارابخواند.
عروسهاودامادها
یکی یکی می آمدندوبرای خطبه عقدداخل میرفتند؛ماهم شده بودیم تماشاچی!
حمیدوقتی دیدناراحت هستم،
پیام داد:"دارلینگ من!ناراحت نباش.حتماحکمتیه که من شناسنامه رودوبارجاگذاشتم."وقتهایی که میدانست ناراحتم،به من میگفت"دارلینگ"؛به زبان انگلیسی یعنی"همسرعزیزمن"
.آن موقع هاکه وقت خالی داشت کلاس زبان میرفت.خیلی دوست داشت زبان انگلیسی رایادبگیرد،.میگفت برای بچه شیعه لازم است.یک روزی به دردمان میخورد.گاه وبیگاه ازاین کلمات استفاده میکرد.
پیام راخواندم،ولی جواب ندادم.واقعاناراحت شده بودم.دوباره صدای پیامک گوشی من بلندشد.وقتی نگاه کردم دیدم این باربرایم جوک فرستاده بود!نتوانستم جلوی خنده ام رابگیرم.
حمیدتاخنده ی من رادیدلبخندزد.همین طوری خیلی راحت ازدل هم درمی آوردیم.اگرهم بحثی یاناراحتی ای پیش می آمد،ساده میگذشتیم؛خیلی ساده!
حمیدکت قهوه ای روشن باشلوارقهوه ای تیره ولباسی که خریده بودیم راپوشیده بود.پرسیدم:"پیراهن اندازه شد؟خوب بود؟
"عمه تااین سوال من راشنیدبه حمیدنگاهی کردوخندید.مادرم پرسید:"آبجی میخندی؟چیزی شده؟"عمه گفت:"حمیدکه خونه رسید،بهش گفتم پیراهنت رواتوکردم،آماده است.بپوش تادیرنشده بریم سمت محضر.زیربارنرفت.
گفت همین پیراهنی که تازه خریدیم رومیخوام بپوشم.هرچی گفتم این پیراهن اتوشده،آماده است به خرجش نرفت.کلی هم وقت گذاشتیم این پیراهن رواتوکردیم!"خیلی خوشحال شدم که سلیقه من تااین اندازه برای حمیدمهم است.
هفت عروس ودامادقبل ماعقدشان خوانده شد.
محضرزیبایی بودباپرده های کرم قهوه ای که دوطرف عروس ودامادصندلی چیده شده بود.بالای سرسفره ی عقدهم حجله ای باپارچه های نباتی رنگ درست شده بود.
نوبت ماکه شد،داخل رفتیم وکنارسفره ی عقدنشستیم.عاقدپرسید:"عروس خانم مهریه رومیبخشندکه صیغه ی موقت روفسخ کنیم؟
"هرهفت عروسی که قبل ازماداخل رفته بودندمهریه عقدموقت رابخشیده بودند.به حمیدنگاه کردم،گفتم:"نه،من نمیبخشم!"
نگاه همه باتعجب به سمت من برگشت.ماتشان برده بود
.پدرم پرسید:"دخترم،مهریه رومیگیری؟"رک وراست گفتم:"بله،میگیرم"حمیدخندیدوگفت:"چشم،
مهریه رومیدم.همین الان هم حاضرم نقداپرداخت کنم."
عاقدلبخندی زدوگفت:"پس مهریه طلب عروس خانوم،حتمابایدآقاداماداین مهریه روپرداخت کنه."بعدازفسخ صیغه،مقدمات راخواند.
میخواستم قرآن رابااستخاره بازکنم،ولی حمیدپیشنهاددادسوره یاسین رابیاورم.
لحظه ای که خطبه خوانده میشد،گفت:"فرزانه!دعاکن.ازخدابخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه."نگاهی به چهره ی حمیدانداختم.نمیدانستم دعایش چیست.
دوست داشتم بدانم درچنین لحظه ای به چه دعایی فکرمیکند.ازته دل خواستم هرچیزی که ازخداخواسته،اگربه صلاح وخیراست همان طوربشود.
حاج آقاسه باراجازه خواست که وکیل عقدماباشد.گل راچیدم،گلاب راآوردم
وبعدگفتم:"اعوذبالله من الشیطان الرجیم،بسم ا...الرحمن الرحیم.بااجازه ی امام زمان عجل ا...تعالی فرجه الشریف وپدرومادرم وبزرگترها،بله."حمیدهم دقیقاهمین جمله راگفت.عاقدخیلی خوشش آمده بود.
گفت:"خیلیهااومدن اینجاعقدکردن،ولی نه بسم ا...گفتن،نه ازامام زمان عجل ا...تعالی فرجه الشریف اجازه گرفتن."
این بارهم تابله راگفتم،اذان مغرب شد.حمیدخندید.دست من راگرفت وگفت:"دیدی حکمت داشته.قسمت این بوده توبله هابه من روموقع اذان بگی.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘ببینید | فتح خرمشهر
🔻 ویژگیهای فتح خرمشهر در کلام شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
💞معرفی شهید 💞
مهدی(مرتضی)بیدی در یکی از محلات جنوب شرقی پایتخت زندگی میکرد. در دوران نوجوانی، زمانی که هنوز ریش در نیاورده بود، راهی جبهه شد. همان تجربه چند ماهه در جبهه، دلش را عاشق شهادت کرد. وی سالها با لباس بسیجی به مردم خدمت کرد تا اینکه جنگی نابرابر در سوریه و عراق آغاز شد. وی با وجود همسر و۳ فرزند۱۷،۱۱و۹ساله ، چند مرتبه قصد اعزام داشت که هر بار با مشکل روبرو شد تا اینکه اواخر سال ۹۵ در اوج مظلومیت و گمنامی، پا به میدان آتش و جنگ گذاشت.
او چهارمین شهید مدافع حرم از شهرستان سبزواراست.شهید مهدی بیدی در عملیات ۲۷ محمد رسول الله بر اثر تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید.
💚✨روایت همسر شهید:
همسرم میگفت ما جاماندهایم؛ هر وقت دوباره دری برای جهاد باز شود من اولین نفر خواهم بود.
💚🌷روايت پدر شهید:
پسرم هدیه به رهبر و مملکت ایران است.
✅وصیتنامه🌱 🌷
شهدا وصیت مالی ندارند. وصیتشان معنوی و جهادی است. همسرم دوست داشت و سفارش کرد که فرزندانش سرباز امام زمان (عج) و شیعه علی (ع) باشند.
شهیدمدافعحرم #مهدی_بیدی
متولد:۱۳۵۰سبزوار،تهران
شهادت:۱۳۹۵/۳/۲۸حلب،سوریه
مزار:گلزارشهدای سبزوار
🔴@sarbazanzeynab🔴
هدایت شده از قاصدک
آهنگ های جدید امروز رو گوش دادی؟؟
میدونستی آهنگ های جدید رو زودتر از بقیه تو کانال ما میتونی پیدا کنی!!
🔥 #بانک_موزیک رو داشته باش حتما عاشق آهنگاش میشی🔥
⚠️هرچی موزیک خفن که رو کلیپ میذارن اینجا میتونی پیدا کنی⚠️
🆔 https://eitaa.com/joinchat/110035352C70692cfa41
بیا تو #بانک_موزیک دیگه به خودت زحمت گشتن نده👆👆👇👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/110035352C70692cfa41
aviny-khoramshahr.mp3
1.44M
با هم بشنویم...
شقایق خون رنگ
فایل صوتی(ویرایش نشده) با صدای شهید سید مرتضی آوینی «خرمشهر شقایقی خون رنگ است که داغ جنگ بر سینه دارد؛ داغ شهادت. ویرانههای شهر را قفسی در هم شکسته بدان که...»(11:59)
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم #زینبیون
"زینت علی جعفری"
او از فرماندهان غیوری بود که لشکر زینبیون به حضور و وجودش در جبهه مقاومت اسلامی افتخار میکرد، او با سفر به ایران راهی سوریه شد و بعد از مجاهدتهای فراوان در روند آزادسازی نبل و الزهرا به شهادت رسید
یکی از همرزمانش میگفت: برایم سخت بود که باور کنم این آخرین لحظات همراهیم با فرمانده زینت است،در آغوش گرفتمش. زینت گفت: عزیز فکر میکنید من به اتکای این تجهیزات و مهمات به میدان نبرد میروم! نه امیدم به صاحب الزمان(عج) است ما برای ایشان میجنگیم و او ما را تنها نمیگذارد
مزار: بهشت معصومه قم.
شهید مدافع حرم
#زینت_علی_جعفری
🔴@sarbazanzeynab🔴
✨بسم رب الشهدا ✨
🍀اُولَءکَ الذین امتحن الله قُلوبَهم للتقوی
🍀آن ها کسانی هستندکه خدا قلب هایشان را برای تقوا امتحان کرده🍀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
🔴@sarbazanzeynab🔴