سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_۶۹ به روایت امیرحسین ┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄ وای خدایا آبر
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۰
به روايت حانيه
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
اميرحسين_ سلام.
_ سلام. خوبيد؟
اميرحسين_ الحمدالله. شما خوبي؟
_ ممنون.
اميرحسين_ راستش، ان شاءالله دو هفته ديگه اردو راهيان نور از طرف مسجد هستش، ميخواستم ببينم اگه موافقيد با خانواده صحبت كنيم اگه اجازه دادن بريم.
واقعا ميمونم كه چي بگم ، سفري كه حسرتش از عيد به دلم مونده بود، سفري كه از وقتي با شهدا انس گرفته بودم شده بود آرزوي هر روز و شبم، با مردي كه شده بود همه دنيام، همه زندگيم.
اميرحسين_ الو؟؟؟؟
_ جانم؟
بعد از چند ثانيه سكوت ادامه ميده _ جونتون سلامت.فكر كردم قطع شده.
_ من از خدامه بيام. فقط اگه مامان ، بابا اجازه بدن.
اميرحسين_ اجازه ميدين من باهاشون هماهنگ كنم؟
_ ممنون ميشم.
اميرحسين_ پس فعلا بااجازتون.ياعلي
_ ياعلي.
گوشي رو قطع ميكنم ، سريع وضو ميگيرم، دو ركعت نماز شكر و بعد سجده ي شكري طولاني كه خدارو شكر ميكنم بابت مهربوني هاش، بابت همه نعمتاش .
بابت حضور اميرحسين، بابت اين آرامش ، غافل از طوفاني كه منتظرم ايستاده
دو هفته بعد
.
توي آينه نگاهي به خودم ميندازم، روسري آبي رنگي كه صورتم رو قاب كرده و سياهي كه روش نشسته، زيبايي خاصي داشت، كيف كوچيك مشكيم و ساک نسبتا کوچیکی که با کمک فاطمه آماده کردم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق بيرون ميرم.
امیرحسین کنار بابا روی کاناپه نشسته و به سفارشات بابا درمورد اینکه حواسش به من باشه گوش میده ، مامان بابا هنوزهم فکر میکنن من بچم، خندم میگیره اما به لبخندی اکتفا میکنم و با صدای نسبتا بلندی خطاب به امیر حسین میگم، بریم؟
بابا و امیرحسین هردو به سمت من برمیگردن ، برق تحسين رو تو نگاه هردو به وضوح ميشه ديد.
بابا_ بريد به سلامت بابا جان.
اميرحسين با اجازه اي ميگه و به سمت من مياد، ساك رو از دستم ميگيره و به طرف در ميره
.
از مامان ، بابا خداحافظي ميكنيم به مسجد ميرسيم، فاطمه و اميرعلي هم همزمان با ما ميرسنن.
_ عليك سلام.كجا غيبتون زد؟
فاطمه _ چفيه ها دست من بود خونه جا گذاشته بودم.
_ خسته نباشي.
فاطمه_ سلامت باشي
سه هفته بعد
روي تخت قلطي ميزنم و خاطرات رو مرور ميكنم.
#خاطره_نوشت
چشمم به تپه نسبتا خلوتي ميخوره. بي توجه اميرحسين كه مدام صدام ميكنه به سمت تپه ميرم، چيزي رو احساس نميكنم، صدا گنگ و بي معني به نظرم ميرسن، حتي ديگه اشكي هم نمونده كه بخوام بريزم.
روی خاک ها میشینم ، مرور میکنم هرچیزی رو که این چند روزه شنیدم و دیدم ، اشک هام بی اجازه روانه صورتم میشن ، گریه نمیکنم زجه میزنم ، شهدا به خاطر حفظ حجاب از همه چی گذشتن ، رفتن که کسی چادر از سر بانوان این سرزمین نکشن ، اما من چی؟ من حتی حاضر نیستم چادری رو سرم باشه که یادگار مادرم حضرت زهراست.
با احساس کشیده شدن چادرم سرم رو بالا میارم.
امیرحسین کنارم زانو میزنه و بوسه ای روی چادرم میشینه.
من از این به بعد یه بانوی چادریم
از روی تخت بلند میشم و به پذیرایی میرم .
_ مامان کمک نمیخوای ؟ حوصلم سر رفته.
مامان_ الان که نه، کاری ندارم. میگم میخوای چند روز دیگه امیرحسین اینا رو دعوت کنیم که قرار عقد رو هم بزاریم؟ یک ماه دیگه سالگرد ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) هستش.
_ اره
مامان_ خب حالا. پس بزار بابا بیاد ببینم کی خونست. راستی خب عقدتون رو با فاطمه و امیرعلی هم میتونید بگیرید دیگه.
_ حالا بزار هماهنگ میکنیم.
به اتاق برمیگردم و سریع شماره فاطمه وو از تو مخاطبین پیدا میکنم. بعد از دوتا بوق صداش تو گوشی میپیچه.
فاطمه_ جونم؟
_ ببین میگم شما که میخواید سالگرد ازدواج حضرت فاطمه عقد کنید ، ماهم همون روزیم دیگه. موافقی باهم عقد کنیم یا مشهد یا گلزار شهدا
فاطمه_ نفس بکش. سلام
_ سلام.
یه دفعه با یه لحن ذوق زده تر از من گفت _ وای اره اخ جون. عالیه.
_ خجالت بکش. دختر انقدر برای ازدواج ذوق میکنه؟
فاطمه_ نه اینکه خودت ذوق نکردی?
_ خب حالا. فعلا…
فاطمه_ ياعلي
_ یا حق
گفته بودم دلبرم بهتر که چادر سر کنی
کعبه ی احرام من! با چادرت بانو تری
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @sarbazegomnam
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️دانشجویی که سال قبل در مقابل حسن روحانی حرف دل مردم ایران را بی پرده به حسن روحانی گفت .
اینبار نیز بدون تعارف در مقابل شیخ حسن روحانی طوفان بپا کرد.
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی میگیم صهیونیستها مثل سگ از حزبالله میترسن دقیقا منظورمون چیه؟!
🔹دیروز همشون جمع شده بودن از ترس ۶ ساعت دوربین حزب الله رو تحت نظر گرفته بودن احمقا...
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🔥❌ #حتما_بخوانید
👈زمان پیامبر اعظم (ص) بود، زنى در غیاب
شوهرش زنا كرد، ولى پس از این عمل زشت ،
پشیمان شده ، سخت ناراحت شد، در حالى كه
بسیار پریشان بود، در یكى از كوچه هاى مدینه
مى گذشت و فریاد مى زد: دلونى على رسول
اللّه : مرا به رسول خدا (ص) راهنمائى كنید
پیامبر (ص ) او را دید، و از او پرسید: چرا
پریشان هستى و فریاد مى زنى؟
او عرض كرد: در غیاب شوهرم ، زنا كرده ام ،......
❌برای خواندن ادامه ماجرا وپاسخ عجیب پیامبر کلیک کنید👇👇👇
eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097
هدایت شده از سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
یاالله یا زهـ️ــــــــرا سلام الله علیها
«دعاے زیباے فرج »
بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹
قرار هرروزما
براے عاشقان مهدے بخوانیم تا هر شب میلیونها دعا خواندہ شود
🍃🌺🍃🌺🍃
هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج را زمـزمـه کـند. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای آن جـوان دعا میفرمایند❣
التماس دعا💚💚
🌷 @sarbazegomnam🌹
فوروارد یادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقیقت و باطن غرب و لیبرالیسم اینه
فریادهای یک زن معترض فرانسوی بر سر پلیس:
بیا به من شلیک کن،چیزی برای از دست دادن ندارم ،ما گرسنهایم ، چیزی جز جانم برایم نمانده
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🔴وقتی بحث از حمایت کالایی ایرانی میشود ، (خبیثانه) پراید را مثال میزنند !!
❌ تا انتها بخوانید تا حقیقت را بدانید..👇
⬅️ چند سال پیش ،جمشید آرین ، خودروی برقی ای ساخت که بدنه سورن داشت و با یک بار شارژ ۵۴۰ کیلومتر راه میرفت
🔸در برنامه ثریا ، این خودرو تست شد ، به راحتی به سرعت بالای ۱۲۰ کیلومتر می رسید ، بدون ذره ای آلایندگی یا سر و صدا .
🔹مدتی بعد ، با فشار یکی از دولتیها، پخش برنامه ثریا تعطیل شد.
اما چرا؟ ، مگر در این برنامه چه گفته شد.
🔸مجري برنامه (آقای مقصودی) از جمشید آرین (مخترع) پرسید ، چرا اجازه تولید خودروی تو را نمیدهند؟
او پاسخ داد:
⬅️به دو دلیل، اگر خودروی برقی من تولید انبوه میشد :
🔹اولا ، وارد کننده خودروهای چینی ضرر میکرد
دوما، وارد کننده بنزین ضرر میکرد و دیگر خارجی ها نمی توانستند ما را تحریم بنزین کنند
🤔وارد کننده خودرو های چینی کیست؟
زیر مجموعه یک شرکت کرمانی است، قطعه خودرو را ارزان وارد میکنند، سر هم میکنند ، گران میدهند دست مشتری!
یک بنگاه کاملا خصوصی است که شرکای بزرگ آن عبارت اند از:
😳برادر خانم مرحوم مغروق در استخر فرح و جمعی از همشهریانش
⬅️اما بحث واردات بنزین که میشود یاد این سخن عضو کمیسیون انرژی مجلس می افتیم:(با رانت ایجاد شده، همسر یکی از مسولين دولتی، مسئول واردات بنزین خارجی شده است...!
🔺مسئولين ایران خودرو و سایپا ، دولتی هستند و عدم سود دهی این شرکتها ، ذره ای به جیب مسولينش ضرر نمی رساند.
🔺یکی از دوستان که در بخش طراحی ایران خودرو است، میگفت مدیران از طرح های جدید، هیچ استقبالی نمیکنند!
❗️اما چرا؟
⬅️جالب است بدانید :
جمشید آرین اصل، با شکایت خانم سبزپوش حامی فتنه، تحت فشار قرار میگیرد و به آلمان مهاجرت میکند.
👇😍حمایت از تولید ایرانی، یعنی حمایت از تولیدات امثال جمشید آرین، نه خودروی پراید!
🔺یک روزنامه نگار در صفحه توييترش نوشته بود: از مسئول طراحی های موشکی سپاه پرسیدم، شما پیشرفته ترین موشکهای جهان را میسازید، چرا نمی توانید یک خودروی بدرد بخور بسازید، او پاسخ داد: اگر ساخت خودرو، بدست بچه های من بود، بهتر از بنز تحویل میدادیم.
⬅️ به #انقلابی ها رای دهید تا انقلابی تولید کنیم تا وقتی جناح چپ و راست هست تولید #پراید هم هست! اما انقلابی که باشی هسته ای میاد، موشکی میاد!!
🌐 افشاگری
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🔴 ماجرای طرح ترور قاسم سلیمانی توسط آل سعود...
🔹روزنامه "نیویورک تایمز" به نقل از سه مقام آگاه نوشته است مقامات اطلاعاتی نزدیک به "بن سلمان" ولیعهد سعودی، سال گذشته با جمعی از بازرگانان درباره ترور مقامات ایرانی توسط شرکتهای خصوصی رایزنی کردهاند.
🔹در جریان این مذاکرات، "ژنرال العسیری" دست راست بن سلمان حضور داشته و خواستار ترور قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران شده بود.
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_۷۰ به روايت حانيه ┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄ اميرحسين_ سلام.
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۱
میوه هارو خشک میکنم و تو ظرف میزارم.
با صدای زنگ به طرف اتاق میرم ، چادر رنگیم رو از روی تخت برمیدارم ، روی سرم میندازم و برای استقبال کنار مامان بابا و امیرعلی کنار در وایمیستم.
بعد از سلام و علیک های معمول و پذیرایی خانواده ها میرن سر اصل مطلب
بابا _ خب نظر خود بچه ها چیه؟ میخواید صحبت کنید باهم ؟ البته فکر کنم تا الان صحبتاتون رو کرده باشید نه؟
پیش دستی میکنم و در جواب بابا میگم_ نه.
واقعا خنده دار بود که بعد از تقریبا یک ماه و نیم هنوز در مورد عقد حرف نزده بودیم.
بابا_ باشه بابا جان. خب با اجازه آقای حسینی حرفاتون رو بزنید بعد.
پدر امیر حسین _ اختیار دارید اجازه ماهم دست شماست.
با اجازه ای میگم و به سمت اتاق میرم ، امیرعلی هم متقابلا بعد از اجازه گرفتن دنبالم میاد.
امیرحسین _ خوبید؟
_ ممنون . شما خوبید؟
امیرحسین _ با خوبیه شما. الحمدالله. خب شما نظرتون چیه؟
_ راستش چون امیرعلی و فاطمه هم عقدشون میخوان همون روز باشه، گفتم اگه موافق بودن با هم باشه ، مزار شهدا یا حرم امام رضا.
با این حرفم امیرحسین سرشو بالا میاره و با ذوق نگاهم میکنه.
امیرحسین _ واقعاااااا؟؟؟؟؟؟
لبخند میزنم و جواب میدم_ بله.
امیرحسین _ خب…خب…اینکه عالیه. چی بهتر از این؟
_ خب بریم ببینیم نظر خانواده ها چیه؟
امیرحسین _ بله بله حتما.
زودتر از من از روی صندلی بلند میشه و در رو باز میکنه و کنار وایمیسته تا من خارج بشم، لبخند میزنم و بدون تعارف از اتاق بیرون میرم.
برای خانواده ها توضیح میدیم، همه موافقت میکنن و با شوق میپذیرن به جز پدر امیرحسین که ظاهرا مخالف بود، بعد از حرف ما اخم میکنه و اولش کمی مخالفت اما بعد از دیدن موافقت جمع دیگه چیزی نمیگه .
*****************
وارد پاساژ میشیم. فاطمه و امیرعلی کنارهم و من و امیر حسین هم کنار هم راه میریم. با اینکه محرم بودیم اما تا حالا هیچ تماسی باهم نداشتیم.
.
.
.
.
بلاخره بعد از نیم ساعت فاطمه و امیرعلی حلقه هاشونو میگرن و اما من……
_ اه من اصلا از اینا خوشم نمیاد.
امیرحسین _ خب میخواید بریم یه جای دیگه.
با تعجب به امیرحسین نگاه میکنم
_ خسته نشدید؟
امیرحسین _ شما خسته شدید؟
_ نه اما اخه آقایون خیلی از خرید خوششون نمیاد.
امیرحسین _ نه مشکلی نداره.
رو به فاطمه اینا میگم_ بچه ها شما صبح هم بیرون بودید خیلی خسته شدید میخواید شما برید؟
فاطمه هم با لبخند شیطونی میگه _ تو هم که نگران خستگی مایی نه؟
_ کوفته. برو بچه.
فاطمه خطاب به امیرعلی_ آقا امیر دلم براش سوخت بچم. میخواید ما بریم؟
امیرعلی هم لبخند میزنه و میگه_ هرچی امر بفرمایید .
فاطمه سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه.
بعد از خداحافظی و رفتن امیرعلی و فاطمه و به گشتن ادامه میدیم. تقریبا هوا تاریک شده بود ، با ناامیدی تمام تو خیابون راه میرفتیم و به حلقه ها نگاه میکردیم که چشمم به یه حلقه ظریف و ساده میوفته یه دفعه با صدای نسبتا بلند میگم همینه و بعد جلوی دهنم رو میگیرم و رو به امیرحسین که با تعجب به من نگاه میکرد عذر خواهی میکنم. بعد از گرفتن حلقه ها به سمت کافی شاپی که اون سمت خیابون بود میریم.
.
.
.
امیرحسین _ خب چی میل دارید.
منو رو روی میز میزارم و رو به امیرحسین میگم_همون چای لطفا
امیرحسین _ و کیک شکلاتی؟
با تعجب نگاش میکنم ، فوق العاده هوس کیک شکلاتی کرده بودم ولی روم نشد بگم .
امیرحسین _ چیزی شده ؟
_ شما از کجا میدونید؟
امیرحسین _ اخه اون روز دیدم کاکائو رو با ذوق میخوردید ، حدس زدم باید کیک شکلاتی هم دوست داشته باشید.
لبخندی زدم و گفتم _ بله . من عاشق شکلاتم.
با حالت خاص و خنده داری بهم نگاه میکنه و میگه_ شما با من تعارف دارید.
سرم رو پایین میندازم .
وای که چقدر این مرد دوست داشتنی بود و واقعا لایق ستایش.
.
.
.
از کافی شاپ خارج میشیم و به سمت ماشین حرکت میکنیم ، بارون کم کم شروع به باریدن میکنه ، وسط تابستون و بارون تو تهران؛ عجیب بود و البته شیرین . ماشین تقریبا یه خیابون پایین تر پارک بود، چون امیرعلی و فاطمه از صبح خرید بودن اونا جدا و ما هم جدا اومده بودیم.
با صدای گوشی، کیفم رو از روی شونم برمیدارم و دنبال گوشیم میگردم ، با دیدن شماره عمو لبخند میزنم و دایره سبز رو به قرمز میرسونم_ سلام عموجان.
عمو_ سلام تانیا جان . خوبی؟
با خطاب قرار دادنم به اسم تانیا ناخداگاه اخمام تو هم میره .
_ ممنون . شماخوبید؟
عمو_ مرسی عمو .میگم کجایی الان ؟ تنهایی؟
با لحن خاصی سوالش رو پرسید، موقعیت رو مناسب نمیبینم برای گفتن حقیقت پس بعد از مکث کوتاهی میگم _بیرونم . اره . چطور؟
_ مطمئنی تنهایی؟
استرس بدی تمام وجودم رو فرا میگیره، از دروغ گفتن متنفر بودم ولی الان وقت مناسبی نبود برای گفتن حقیقت.
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @sarbazegomnam
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فیلمی دردناک از یمن
◀️ تلاش پدر یمنی برای نجات کودک شیرخواره ۵ماههاش، عقیل... او بیش از ۳ ساعت با پای پیاده راه رفته تا به مرکز پزشکی برسد. نوزادش به خاطر سوء تغذیه حاد به حالت احتضار رسیده است!
کادر درمانی تلاش می کنند با امکانات اولیه او را احیاء کنند اما.. فرزند جلوی چشم پدر جان می بازد..
همانجا کفنش میکنند و به پدرش تحویل می دهند!
خدا آل سعود و همراهان غربی و ایرانی شان را لعنت کند..
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥از اسلام تا لیبرالیسم!
#اسلام_شهید_حججی
🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_۷۱ میوه هارو خشک میکنم و تو ظرف میزارم. با صدای زنگ به
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۲
_ اره. چطور ؟
عمو_ هیچی. همینطوری. راستی یه سوال. تو چرا بعد از آرمان با کسی دوست نشدی؟
با شنیدن اسم آرمان استرسم بیشتر و تمام وجودم پر از نفرت میشه . همه خاطرات بد ، برام دوره میشه ، اما بدترین چیز اینه که من هنوز به امیرحسین حقیقت رو نگفتم و فوق العاده از بیانش میترسم.
_ چطور مگه؟ شما که میدونید من اهل این چیزا نبودم و نیستم .
عمو_ اها. باشه. عمو جان من الان کار دارم حالا بعدا بهت میزنگم.
_ باشه. خوشحال شدم. به زن عمو سلام برسونید.
عمو_باش. بای
تلفن رو قطع میکنم و کیفم رو دوباره از روی شونم برمیدارم که گوشی رو توش بزارم که چشمم به کسی میخوره که شروع تمام اتفاقات تلخ زندگیم رو رقم میزنه. کیف و گوشی روی زمین میوفتن . امیرحسین سریع به طرفم برمیگرده و با تعجب بهم نگاه میکنه .
امیرحسین _ چی شد؟
با بهت و ترس سرم رو تکون میدم و زیر لب زمزمه میکنم _ هیچی.
امیرحسین خم میشه و گوشی و کیفم رو از رو زمین برمیداره. چند ثانیه با آرمان چشم تو چشم میشم ، پوزخندی میزنه و سریع از اونجا میره. امیرحسین بلند میشه، کیف و گوشی رو دستم میده و مسیر نگاهم رو دنبال میکنه. اما به جایی نمیرسه.
امیرحسین _ حانیه سادات. چی شده؟ چرا رنگت پریده؟
برای اولین بار جمع از روی اسمم برداشته میشه ، احساس میکنم امیرحسین هم خیلی به هم ریخته ، انگار که استرس اون بیشتره ، یه لحظه با فکر کردن به این که ممکنه از دستش بدم حالم بد میشه، پاهام توانشون رو از دست میدن و در اخرین لحظه به پیرهن امیرحسین چنگ میزنم ……..
ترسم نرسد بي تو به فردا دل من
چشمام رو باز ميكنم. به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. “صداي قرآنه؟ آره . فكر كنم . اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ ”
با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه با آرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه.
اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين ، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه.
چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _ خوبي.
صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم . دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم ؛ سرم.
اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود .
با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم.
امیرحسین _ درد داره؟
_ یکم ولی نه به اندازه سری قبل .
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @sarbazegomnam
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
هدایت شده از سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
یاالله یا زهـ️ــــــــرا سلام الله علیها
«دعاے زیباے فرج »
بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹
قرار هرروزما
براے عاشقان مهدے بخوانیم تا هر شب میلیونها دعا خواندہ شود
🍃🌺🍃🌺🍃
هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج را زمـزمـه کـند. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای آن جـوان دعا میفرمایند❣
التماس دعا💚💚
🌷 @sarbazegomnam🌹
فوروارد یادتون نره🙏
هدایت شده از 💞پست نبض💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓چرا باید مرگ بر آمریکا گفت و از آمریکا تنفر داشت ؟
چند نمونه ای از جنایات آمریکا ☝️
☑️ هدف از مرگ بر آمریکا ، نابودی سریع تر حاکمیت فاسد و جنایتکارِ صهیونیستی آمریکا است تا با نابودی آن ، مردم آمریکا و مردم جهان از شرّ جنایت ها و کشتار های این حاکمیت خلاص شوند.
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حال خراب زنگنه بعد از جلسه #اوپک!
- آقای زنگنه فضای جلسه رو چطور دیدید ؟
+ سخت بود، خیلی سخت، سختتر از همیشه
🔹 پ.ن: این فیلم چند پیام مهم دارد:
1️⃣ به دشمنان امید میدهد: ما ترسیدیم، ما خسته شدیم، دیگر به پایان خط رسیدیم؛ لذا شما با فشار بیشتر میتوانید به نتیجه برسید!
2️⃣ دل دوستان را خالی میکند: ما نمیتوانیم، ما خستهایم، ما دیگه به پایان خط رسیدیم؛ مقاومت ما باید شکسته شود!
3️⃣ وابستگی به نفت، به خام فروشی نتیجهای جز این ذلت ندارد
4️⃣ اعتماد به #کدخدا و پا دادن به آمریکا در سیاست خارجه نتیجهای جز این ذلت ندارد!
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
✖️سال ۹۱ در اوج تحریمها هم صنعت هسته ای داشتیم، هم روزی ۱ میلیون و ۳۰۰هزار بشکه نفت ۱۰۰دلاری میفروختیم.
🔺الان #برجام رو پذیرفتیم و توی قلب صنعت #هسته_ای سیمان ریختیم، اما روزی فقط ۱ میلیون بشکه نفت ۵۰دلاری میفروشیم.
❌ ظریف و زنگنه هم قهرمانان ملی هستند. خداقوت دلاور، خسته نباشی اسطوره!
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
#شهیدی_که_روی_هوا_راه_میرفت❗️ #شهید_احمد_علی_نیری #عارفانه 🍃شهید احمدعلی #نیری یکی از شاگردان خاص م
آنچه برای دیدنش به کانال دعوت شده اید☝️☝️☝️
سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_۷۲ _ اره. چطور ؟ عمو_ هیچی. همینطوری. راستی یه سوال. ت
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۳
امیرحسین _ راستش، چیزه ….هیچی فقط حلال کنید …..
فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و
با تعجب و پرسشی نگاش کردم _ چطور؟ چیزی شده ؟
امیرحسین _ نه نه. نگران نشین. آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه…..
حرفش رو قطع ميكنم _ نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتگگ
با صداي زنگ در از جام بلند ميشم. بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم . با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم. با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم.
_ سلام. بفرماييد.
اميرحسين_ سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا.
_خب بفرماييد داخل.
اميرحسين_ كارم كوتاهه طول نميكشه.
گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط. با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم_ واي مرررررسي.
اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه _ بفرماييد ، تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم_ ببخشيد . من گل رز خيلي دوست دارم ، ذوق زده شدم.ممنون
اميرحسين_ قابل شمارو نداره.
گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه _ راستش ، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود ، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم ، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟
تو دلم فقط قوربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش ميرفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم.
_ نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم.
“اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط ”
اميرحسين_ خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم.
_ اختيار داريد. ممنون كه اومديد. راستش…..راستش…..
اميرحسين_ راستش؟
_ هيچي
اميرحسين_ هيچي؟
_ اره
اميرحسين_ راستش؟
_ دلم براتون تنگ شده بود.
بدون اينكه منتظر عكس العملي از جانب اميرحسين باشم ميگم خداحافظ و با حالت دو سريع ميرم تو خونه. در رو ميبندم و پشت در ميشينم. دستم رو ميزارم رو قلبم كه تند تند خودش رو به اين ور و اون ور ميكوبيد. “واااااي داشتم گند ميزدما. ”
اين چند روزه از ترس آرمان گوشیم رو خاموش کرده بودم ، هرچقدر هم که با تلفن خونه به عمو زنگ میزدم خاموش بود. سریع به اتاق میرم ، گوشیم رو از کشوی دراور بر میدارم و روشنش میکنم. ۲۵ تا تماس بی پاسخ از امیرحسین و ۵ تا شماره ناشناس. گوشی رو قفل میکنم و روی میز میذارم ، به سمت پذیرایی میرم که صدای زنگ باعث میشه برگردم. همون شماره ناشناس
“نکنه امیرحسین باشه”
دایره سبز رنگ رو به قرمز میرسونم و گوشی رو کنار گوشم میگیرم.
_ بله؟
با پیچیدن صدای نفرت انگیز آرمان تو گوشی ، سریع تماس رو قطع میکنم و چند دقیقه فقط به صفحه گوشی خیره میشم.
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @sarbazegomnam
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سخنان تکان دهنده و تاثیر گذار و کمتر شنیده شده: امام خمینی (ره)، آیت الله جوادی ، سیدحسن نصرالله ، سیداحمدخمینی (ره) علامه حسن زاده آملی ... درباره رهبر معظم انقلاب
🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🔴فرجام شش مرد زناكار و عمر که گفت: پس از علی خدا زنده ام نگذارد!!
روزی شش نفر مرد زنا كردند، آنان را جهت صدور حكم شرعی و الهی بحضور عمر آورده بودند، تا دستور مجازات آنها را دريافت كنند عمر با عصبانيت گفت: هر شش نفر آنها را سنگسار كنيد.
ولی علی (عليهالسلام) فرمود: ای عمر، حكم بر خون و مال مردم نبايد اين قدر ساده باشد!!
خوبست دستور دهی پيرامون زندگی اين شش مرد گناهكار بررسی به عمل آورند، عمر فرمايش علی (عليهالسلام) را اطاعت كرد:
معلوم شد كه نفر اول مردی مسيحی بود كه با زنی مسلمان هم بستر شده بود.
علی (عليهالسلام) فرمود گردنش را بزنيد زيرا اين مرد ذمی بود و در پناه حكومت اسلامی زندگی میكرد و با اين تعدی قرار ذمه را درهم شكست.
نفر دوم، مردی زن دار بود و زنش هم در كنارش به سر میبرد لذا علی (عليهالسلام) فرمود: بنا به فرمان قرآن سنگسارش كنند.
نفر سوم، مردی عرب و مجرد بود و مجازاتش هم صد ضربه تازيانه بود كه حضرت حكم را فرمود.
نفر چهارم، بردهای بود كه مرتكب زنا شده بود لذا مجازات بردگان نيمی از مجازات احرار است. حضرت فرمود: بيش از پنجاه ضربه شلاق كيفر ندارد.
نفر پنجم، پسری بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود علی (عليهالسلام) دستور داد كه تعزيرش كنيد يعنی تنبيهش كنند تا ديگران از اين غلطها نكنند
نفر ششم، را حضرت دستور داد آزادش كنند چرا كه آن مرد ديوانه بود اينجا بود كه عمر به علی (عليهالسلام) عرض كرد: لا ابقاني الله بعدك يا علي، پس از تو خدا زندهام نگذارد زيرا اگر تو نباشی به لغزشهای بزرگی دچار خواهم شد.
منبع کتاب هزارو یک داستان از زندگی امیرالمومنین علیه السلام صفحه 482
✅بزرگترین کانال تخصصی #نهج_البلاغه
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_۷۳ امیرحسین _ راستش، چیزه ….هیچی فقط حلال کنید ….. فکرا
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۴
شماره امیرحسین رو میگیرم ، بعد از دوتا بوق صدای شادش تو گوشی میپیچه _جان دلم؟
دلم قنج میره برای این جان دل گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم_ سلام. میتونید بیاید اینجا؟
با نگرانی سریع میپرسه_ چی شده؟ گریه کردی؟
چیزی نمیگم که با دادی که پشت گوشی میزنه سریع به خودم میام
امیرحسین _ حانیه میگم چی شده؟ چرا چیزی نمیگی؟
_ امیر . فقط بیا. فقط بیا. آدرس رو برات میفرستم.
تلفن رو قطع میکنم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. پاهام قدرت راه رفتن نداشتن ، نمیتونستم جایی برم تنها کاری که از دستم برمیومد ارسال آدرس برای امیرحسین بود ، آدرس رو میفرستم و گوشیم رو دوباره خاموش میکنم . سرم رو روی زانوم میگذارم و به اشکام آزادی میدم. حدود ده دقیقه میگذره سرم رو بالا میارم که با چشمای سرخ امیرحسین که کنار پام زانو زده بود و بهم خیره شده بود مواجه میشم.
امیرحسین _ چی شده که عشق من انقدر بی قراره؟
“هواییم نکن مرد. همینجوری هم نمیتونم با دوریت کنار بیام. ”
_ منو میبری خونه؟
امیرحسین _ اره. اره. حتما.
برای اولین بار دست امیرحسین رو میگیرم ، چاره دیگه ای ندارم. گرماش تا قلبم رسوخ میکنه اما قلبم رو گرم نمیکنه میسوزونه ، میسوزونه از این جدایی.
تورا ديدن ولي از تو گذشتن درد دارد.
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @sarbazegomnam
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
🔴
🚫مسجد آدم کُش در شهر ری😨
🕌مسجدی در نزدیکى ابن بابویه معروف بود به مسجد آدم کش، مسجدی که هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ،😰 فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم شب به آن مسجد نمیرفت.
😱مردم هر چه سعی کردند علت را پیدا کنند موفق نمی شدندو هربار کسی که داوطلب در مسجد میماند صبح ازدنیا رفته بود تا اینکه یک شب دو نفر غریبه گذرشان به آن مسجد افتاد وبی خبر از همه جا واردمسجدشدند.....
👈برای خواندن ادامه ی داستان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097
هدایت شده از سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
یاالله یا زهـ️ــــــــرا سلام الله علیها
«دعاے زیباے فرج »
بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹
قرار هرروزما
براے عاشقان مهدے بخوانیم تا هر شب میلیونها دعا خواندہ شود
🍃🌺🍃🌺🍃
هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج را زمـزمـه کـند. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای آن جـوان دعا میفرمایند❣
التماس دعا💚💚
🌷 @sarbazegomnam🌹
فوروارد یادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 پاسخ رئیسی به سؤالی درباره #اعدام های سال ۶۷
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏