#پلاک_پنهان
@sarbazekoochak
#قسمت_شانزدهم
سمانه وکمیل خیره به تجمع کنار دانشگاه،که دانشجویان ،پوستر به دست ،ضد نامزدی که رئیس جمهور شده بود، بودند. سمانه شوکه از دیدن بچه های بسیج بین دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند،خیره شد. سمانه یا خدایی گفت و سریع در را باز کرد،که دستی سریع در را بست،سمانه به سمت کمیل برگشت که با اخم های کمیل مواجه شد.
ــ با این تظاهراتی که اتفاق افتاده،میخواید برید؟؟
ــ یه چیزی اینجا اشتباهه،ما به بچه ها گفتیم که نتایج هر چیزی شد نباید بریزن تو خیابون اما الان...
خودش هم نمی دانست که چرا برای کمیل توضیح می دهد ،به پوستر و بنرها اشاره کرد؛
ــ ببینید پوسترایی که دستشونه همش آرم بسیج و سپاه داره،اصلا یه نگاه به پوسترا بندازید همش توهین و تهمت به نامزدیه که الان رئیس جمهوره،وای خدای من
دیگر اجازه ای به کمیل نداد و سریع از ماشین پیاده شد. از بین ماشین ها عبور کرد و به صدای کمیل که او را صدا می زد توجه ای نکرد. چندتا از دخترهای بسیج را کنار زدو به بشیری که وسط جمعیت در حال شعار دادن بود رسید،و با صدای عصبانی فریاد زد:
ــ دارید چیکار میکنید؟؟قرار ما چی بود؟مگه نگفتیم هیچ کاری نکنید بشیری با تعجب به او خیره شده بود
ــ ولی خودتون..
سمانه مهلت ادامه به او نداد:
ــ سریع پوستر و بنرارو از دانشجوها جمع کنید سریع خودش هم به سمت چندتا از خانما رفت و پوسترا و بنرها را جمع کرد. نمی دانست چه کاری باید بکند،این اتفاق ،اتفاق بزرگ و بدی بود،می دانست الان کل رسانه ها این تجمع را پوشش داده اند. ،متوجه چندتا از پسرای تشکیلات شد ،که با عصبانیت در حال جمع کردن ،پوستر ها بودند،نفس عمیقی کشید چشمانش را بست وسط جمعیت ایستاد و سعی کرد میان این غلغله که صدای شعار و از سمتی صدای جیغ و فریاد آمیخته بود ،تمرکز کند،تا چاره ای پیدا کند چطور این قضیه را جمع کنند،اما با برخورد کسی به او بر روی زمین افتاد ،از سوزش دستش چشمانش را بست ،مطمئن بود اگر بلند نشود،بین این جمعیت له خواهد شد، اما با صدای آشنایی که مردمی که به سمتش می آید را کنار می زد تا با او برخورد نداشته باشند چمشانش را باز کرد. حیرت زده به اطرافش خیره شده بود ،با تعجب به دنبال شخصی که مردم اطرافش را کنار زده بود می گشت، اما اثری از او پیدا نکرد،ولی سمانه مطمئن بود صدای خودش بود.
صدا ،صدای کمیل بود.....
@sarbazekoochak
رویا آب قندی به دست سمانه داد؛
ــ بیا بخور ضعف کردی سمانه تشکری کرد و کمی از آن را خورد وبا عصبانیت گفت:
ــ فقط میخوام بدونم کی این برنامه رو ریخته
ــ کار هرکسی میشه باشه
ــ الان میدونی چقدر وجه بسیج و سپاه خدشه دار میشه اشاره ای به لپ تاب کرد و گفت:
ــ بفرما ،این سایتای اونور آب و ضد انقلاب ببین چه تیترایی زدن عصبی مشتی بر میز کوبید و گفت:
ــ اصلا میخوام بدونم،این همه نیرو داشتیم تو دانشگاه چرا باید من و تو و چندتا از آقای تشکلات اون وسط دانشجوهاروجمع کنیم،اصلا آقای سهرابی و نیروهاش کجا بودن؟؟میدونی اگه بودن ،میتونستیم قبل از رسیدن نیرو انتظامی و یگان ویژه ،بچه هارو متفرق کنیم،اصلا بشیری چرا یدفعه ای غیبش زد
ــ کم حرص بخور،صورتت سرخ شد ،نگا دستات میلرزن
ــ چی میگی رویا،میدونی چه اتفاقی افتاد،دانشجوای بسیج دانشگاه ما کل اوضاع کشورو بهم ریختن،کل جهان داره بازتاب میکنه فیلم وعکسای تظاهراتو
ــ پاشو برو خونه الانشم دیر وقته ،فردا همه چیز معلوم میشه سمانه خداحافظی کرد و از دانشگاه خارج شد ،هوا تاریک شده بود،با دیدن پوسترها روی زمین و مردمی که بی توجه ،پا روی آرم بسیج و سپاه می گذاشتند،بر روی زمین خم شد و چندتا از پوسترها را برداشت و روی سکو گذاشت،به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و زیر لب زمزمه کرد:
ـ کار کی میتونه باشه خدا...
***
ــ سمانه،سمانه،باتوم سمانه
کلافه برگشت:
ــ جانم مامان
ــ کجا میری ،امشب خواستگاریته میدونی؟؟
ــ بله میدونم
ـــ پس کجا داری میری ساعت۹ میان
ــ من دو ساعت دیگه خونم .خداحافظ سریع از خانه خارج شد و سوار اولین تاکسی شد. از دیشب مادرش بر سرش غر زده بود که بیخیال این رشته شود،آخرش برایش دردسر میشوداما او فقط سکوت کرد،صغری هم زنگ زد اما سمانه خیلی خسته بود و از او خواست حضوری برایش توضیح دهد. کنار دانشگاه پیاده شد و سریع وارد دانشگاه شد،دفتر خیلی شلوغ بود،رویا به سمتش آمد:
ــسلام ،بدو ،جلسه فوری برگزار شده کلی مسئول اومده الان تو اتاق سهرابی نشستن
ــ باشه الان میام سمانه به اتاقش رفت ،کیفش را در کمد گذاشت ،در زده شد قبل از اینکه اجازت ورود بدهد،خانمی چادر و بعد آقای کت و شلواری وارد اتاق شدند ،سمانه با تعجب به آن ها خیره شد،نمی توانستند که مراجع باشند و مطمئن بود دانشجو هم نیستند.
ــ بفرمایید
ــ خانم سمانه حسینی؟
ــ بله خودم هستم!
ــ شما باید با ما بیاید
سمانه خیره به کارتی که جلوی صورتش قرار گرفت ،لرزی بر تنش نشست و فقط توانست آرام زیر لب زمزمه کند:
ــ نیروی امنیتی
❣سرباز کوچک 💕
eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
#شهید_حجت_الله_رحیمی
ولادت: ۲۴ اسفند ۱۳۶۸
شهادت: ۱۸ اسفند ۱۳۹۰
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#زندگی_نامه_شهید_حجت_الله_رحیمی
در ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۸هجری شمسی
مطابق با ۱۷ شعبان سال ۱۴۱۱ هجری قمری
در روستای زیرمورد دهستان هپرو از توابع شهرستان باغملک
در یک خانواده ی مذهبی دیده به جهان گشود .
وی پس از پایان تحصیلات دبیرستان
راهی دانشگاه شد
و در دانشگاه آزاد واحد شهرستان باغملک
در رشته ی کامپیوتر مشغول تحصیل شد
و از ابتدای ترم جدید
به عنوان مسئول بسیج دانشجویی این دانشگاه
فعالیت خود را در این سمت آغاز کرد.
این شهید عزیز ،
همیشه کارهایش را برای رضای خدا انجام می داد
و اخلاص در عمل سرلوحه ی کارش بود ،
به اهل بیت علیهم السلام
بویژه حضرت فاطمه ی زهرا سلام ا… علیها
عشق می ورزید ؛
همیشه ذکر #یا_زهرا بر لب داشت
و دوستان خود را با این ذکر نورانی بدرقه می کرد .
از کارهای بزرگ و ماندگار این شهید والامقام
راه اندازی هیئت نورالائمه علیهم السلام
در تابستان سال ۱۳۸۸ بود
که با این حرکت فرهنگی ،
گام بلندی در ترویج
فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام
در سطح شهرستان باغملک
بویژه در بین جوانان و نوجوانان منطقه برداشته شد .
از کارهای دیگر شهید رحیمی
در منطقه ی باغملک این بود که
علاوه بر #عزاداری در #دهه ی #اول_ماه_محرم ،
که در بین عموم مردم مرسوم بود
مراسمات گوناگون مذهبی دیگری نیز
در ایام #موالید و #عزاداری
در #حسینیه ی #حضرت_ابالفضل_العباس_علیه_السلام
در خیابان امام خمینی (ره) باغملک که
محل ثابت #هیئت_نورالائمه_علیهم_السلام بود
برگزار می کرد
و بنیان گذار این قبیل مراسمات در سطح شهرستان شد .
این #مداح_بسیجی
علاوه بر برگزاری #جشن و #سرور در ایام #ولادت
و مراسم سوگواری در ایام #شهادت_ائمه_ی_اطهار_علیهم_السلام ،
به بزرگداشت ایامی چون
وفات #حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها ،
#شهادت_حضرت_مسلم_بن_عقیل
و #شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
نیز توجه ویژه ای داشت .
عشق به #ولایت_فقیه و #مطیع_امر_رهبر بودن
از خصوصیات بارز این #بسیجی_شهید بود
به طوری که هیچگاه آنرا کتمان نمی کرد ؛
همیشه نام مقتدای خود ،
#حضرت_امام_خامنه_ای را
بر زبان داشت
و خود را سرباز جان برکف #ولایت می دانست .
از ویژگی های دیگر این #شهید_نسل_سومی
انس با #شهدا بود
و همیشه و در همه حال
عشق سبکبار و سبکبال شدن در سر داشت
که این را همه ی اطرافیان
بویژه دوستان و پدر و مادرش اذعان دارند.
این #دانشجوی_شهید
همه ساله به عنوان #خادم_الشهدا
راهی #مناطق_عملیاتی_جنوب می شد
تا بتواند به کاروان های #راهیان_نور
که از نقاط مختلف کشور
به زیارت #کربلای_ایران
و مشهد #شهیدان_گلگون_کفن #دفاع_مقدس
به #خوزستان می آمدند
خدمت کند و
دین خود را به #شهدای_والامقام ادا نماید .
سال ۱۳۹۰ نیز چون سال های گذشته
از اواخر بهمن ماه #لباس_خادمی_شهدا بر تن کرد
تا راه آنها را که
همان راه #سیدالشهدا_علیه_السلام است
ادامه دهد
ولی این بار ،
با دفعات قبل خیلی فرق داشت
زیرا #شهدا #حجت_ا… را به جمع خود پذیرفتند
و او چون هزاران #شهید_والامقام این مرز و بوم
تنها ۷ روز مانده تا تولد ۲۲ سالگی اش
درساعت ۷ و ۴۵ دقیقه صبح روز پنج شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰
در #خرمشهر مقابل #پادگان_دژ
رندانه شهد شیرین #شهادت را نوشید
و به آرزوی دیرینه خود رسید
و در رضوان الهی
میهمان عمو و شوهر عمه ی خود یعنی
#شهید_جعفر_رحیمی و
#شهید_غلامعباس_شریفی شد و
ستاره ای در آسمان ایران اسلامی شد
تا در تاریکی و ظلمت دنیای امروز
راه راست را به جوانان و نوجوانان این مرز و بوم نشان دهد.
پیکر پاک این بسیجی #خادم_الشهدا
و سرباز جان برکف ولایت
توسط هزاران نفر از مردم قدرشناس
و شهید پرور استان #خوزستان
تا دروازه های #بهشت بدرقه شد
و در زادگاهش #روستای_زیرمورد
و در کنار عموی #شهیدش ،
#شهید_جعفر_رحیمی آرام گرفت.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگی از شهید حجت الله رحیمی
#شهید_حجت_الله_رحیمی
ولادت: ۲۴ اسفند ۱۳۶۸
شهادت: ۱۸ اسفند ۱۳۹۰
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
▪️صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است
▪️احترام عشق هم از احترام زینب است
▪️داوری بنگر که در بیدادگاه شهر شام
▪️با حسین همدست گشتن اتهام زینب است
▪️مشت را کرده گره با هیبت و احساس گفت
▪️این حسین فرمانده عالم، امام زینب است
▪️گرچه بین بانوان زهرا مقام اول است
▪️بعد زهرا رتبه ی برتر مقام زینب است
🏴وفات حضرت زینب(س) تسلیت عرض مینماییم🏴
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_بادپا
یک بار #حاج_حسین_بادپا رو به من گفت #حاج_قاسم از غیب خبر داره!
گفتم یعنی چی؟ گفت: آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم اما... پرسیدم چه خوابی؟
حاج حسین گفت چندی قبل خواب
#شهید_کاظمی را که پیغام #شهید_یوسف_الهی را برایم آورد و گفت تو #شهید نمی شوی دیدم.
در خواب به #شهید_کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی #شهید_کاظمی دعا نکرد،گفتم من دعا میکنم آمین بگو و بعد گفتم خدایا منو به #شهدا برسون باز هم #شهید_کاظمی آمین نگفت و فقط #شهید_کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.
#حاج_قاسم از کجا فهمیده که بهم گفت اگر آن کسی که باید برایت #دعا کند شهید می شوی.
حاج حسین درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار #شهید_کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.
#حاج_حسین آنجا از #مادر #شهید_کاظمی
می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر #شهید_کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از #خدا #عاقبت_بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند.
و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش و حاج حسین یک ماه بعد در سوریه شهید می شود.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#آژیر_خطر
#ضدعفونی_کننده_ای_که_قربانی_می_گیرد.
#سوال
#فرق_اتانول_و_متانول_چیست؟؟؟؟
#سوال
آیا می توان از متانول (الکل صنعتی) به جای اتانول (الکل سفید) به منظور ضد عفونی کردن استفاده کرد؟؟؟
#پاسخ
#متانول را #نباید برای #ضد_عفونی_سطوح استفاده کرد. نه تنها #متانول به #شدت #سمی است بلکه کمترین خاصیت ضد عفونی رو بین الکل ها دارد که می تواند سبب بروز #عوارضی همچون #درماتیک ( التهاب پوست)
#آسیب چشمی از جمله #کوری،
#نارسایی_کلیه ،
#کما و
#مرگ شود.
#سوال
آیا حتما برای #پیشگیری از #شیوع_کرونا #باید با #الکل #دست_های خود را #ضد_عفونی کنیم؟؟؟
#پاسخ
گرچه #اتانول (الکل سفید) #می_تواند برای #ضد_عفونی کردن #دست_ها گزینه #خوبی باشد ،
✅✅✅ اما #بیشتر #زمانی #توصیه_می شود که این #ماده در صورت #نبود#دسترسی به #آب و #صابون و #شوینده_های دیگر مورد استفاده قرار گیرد.✅✅✅✅
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝