eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
647 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
402 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع) @sarbazekoochak ای علی ، آرزو می‌کردم که بعد از هزار و چهار صد سال انقلاب اسلامی ما پیروز شود ،‌حق و عدل مستقر شود ، حکومتی نظیر حکومت تو بر قرار گردد ، عشق و محبت بین مردم انتشار پیدا کند ،‌ایمان و عرفان در قلوب مردم جایگزین شود ،‌طاغوت‌ها از بین بروند ، انسان‌ها از همه‌ی قید و بندهای مادی و سیاسی و اجتماعی آزاد شوند ، فقط در مقابل کنند ، مدینه‌ی فاضله‌ای به وجود آید که دیگر استثمار و استعمار و دیکتاتوری و ظلم و فساد در آن نباشد ، همه جا نور حق را ببینیم ، از همه جا زمزمه‌ی سبحان الله و فریاد الله اکبر بشنویم ، همه استعدادهای ما بشکفد ، با همه‌ی توان، با اخلاص و ایثار برای خود سازی و سازندگی جامعه بکوشیم . هنگامی که دشمنی حمله کرد ، بی محابا به جنگ او برویم و به آسانی خود را قربانی این مکتب کنیم ، و دیگر دغدغه خاطر و وسوسه‌ای نماند ..... اما ای خدا ، با کمال تعجب می‌بینم که به نامی دیگر رخ می‌نمایاند ، و و در خود را می‌آراید تا جامعه را تسخیر کند. @sarbazekoochak افرادی ناچیز و بی تقوا با تهمت و شایعه ، شیعیان راستین علی رامی‌کوبند تا از صحنه خارج کنند . ای علی ، به لبنان رفتم تا با محرومین و مستضعفین آن جا انیس و هم درد باشم . عده‌ای که لباس دین به تن کرده بودند مرا دشمن می‌داشتند ، از علم و تواضع و فداکاری و استعدادهای من وحشت داشتند ، مرا متهم می‌کردند که یا جاسوسم یا بهایی ؛ زیرا ممکن نیست که کسی با این همه علم و این همه امکانات و مقام و زندگی خوب ، آمریکا را رها کند و با کمال تواضع ، در کمال فقر، بدون هیچ پاداشی ، در دامان خطر در جنوب لبنان با فقرا همنشین و همدرد باشد . از نظر آ‌ن‌ها باید دلیلی دیگر وجود داشته باشد ، لابد زیر کاسه نیم کاسه‌ای است ! @sarbazekoochak
هدایت شده از دانشنامه قرآن کریم
، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود ،همه از من می پرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که می پنداریم تو را برای مردگان ما نازل کرده است... @Qoranekarim @sarbazekoochak
  ۱ «محمدعلی» تا آمد دست چپ و راستش را بشناسد یاد گرفت که کار کند و کار کند. دست فروشی که می کرد همان جا کنار خیابان بساط ناهار را پهن می کرد و شکم گرسنه اش را با نان و خیاری آرام می کرد.باز هم کار بود و زحمت...   ۲ مثل هر هفته،جوان های فامیل جمع شده بودند خانه رجایی!یک نفر نیامده بود، وقتی سراغش را گرفت جوانی بلند گفت: چون مشروب خورده خجالت می کشد داخل شود. هیچ کس نفهمید رجایی در گوشی چه حرفی به جوان زد، دستش را گرفت و آورد سر سفره و گفت: با هم غذا می خوریم - ولی دهان من نجس است «تو مهمان من هستی» را گفت و غذا را شروع کرد، جوان می گفت که دیگر سراغ آن کار حرام نرفتم چون رجایی من را به لجاجت نینداخت.     ۳ شیخ دانشسرا! به محمد علی و کاظم می گویند که ته ریش دارند و رفتارهایی که نشان مذهب دارد.کاظم را کشیده کنار و می گوید: اگر می خواهی مثل بقیه باشی، با همان شوخی ها و رفتارها بهتر است اول ریشت را از ته بتراشی! مکثی می کند و بعد می گوید: من و تو با این ظاهر دینی اگر خلاف کنیم همه متدینین را به تظاهر متهم می کنند.  بحث حسابی گرم شده بود؛ یکی رجایی استدلال می آورد، یکی آن طرف کمونیست. یک نفر توی جمع که ناظر بود یک دفعه فحشی پراند به لنین عصبانیت رجایی را که دید گفت: به لنین فحش دادم شما چرا ناراحت شدید ؟! با خشم فروخورده گفت: حق نداریم به کسی که مورد احترام دیگری است توهین بکنیم چرا که به خود او توهین کرده ایم... ✅اثر این و را بعدها دید وقتی جوان کمونیست به آغوش بازگشت.   ۴ ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید اين جمله با همه حرف می زد...نصب كرده بود پشت ميزش .... خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد .از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت، هيچ وقت.  ۵ آقای رجایی شما حزب اللهی هستید؟ خبرنگار این را پرسید زيركي كرده بود مي خواست جواب نخست وزیر را بسنجد. - اگر حزب اللهی باشم از نوع لاجوردیهاست...   ۶ این چه وضعیتی است؟  - چه وضعیتی آقای رجایی؟  - آسفالت کوچه را می گویم !  - ببخشید، بد آسفالت کرده اند؟ می گویم درست کنند.  - نه آقا! هیچ کوچه ای آسفالت نشده آنوقت آمده اید کوچه ما را درست کرده اید.  - آخر شما ...  آخر نداره. این ها اخلاق طاغوتی است ما که با اسم کاری نداشتیم؛ مشکلمان با رسم بود.      ۷ هر کس رجایی را دوست دارد، برود همه از این حرف تعجب کرده اند  گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛ آنوقت فحشش می ماند برای من و شما.     ۸ دوست داری به من خدمتی کنی؟ ـ این چه سوالی است؟ هر کسی دوست دارد به رجایی رئیس جمهور خدمت کند  این سوال مثل صاعقه از ذهن مرد گذشت که روبروی رجایی نشسته و او را خطاب کرده است. - بفرمایید، سراپاگوش ! ـ همیشه به یادم بیاورید که من محمد علی رجایی ام، پسر عبدالصمد و اهل قزوین. کاسه بشقاب فروش و دوره گرد مرد بهت زده فقط به رئیس جمهور کشورش نگاه می کند.    ۹ باورش سخت بود، برای همه؛ همین دو ماه قبل بود که بهشتی و 72 تای دیگر... برای خیلی ها انگار همه چیز به پایان رسیده بود. فقط قلب آرام امام بود که همه را آرام کرد آرام آرام وقتي فرمود: «رجایی و باهنر اگر نیستند که هست» ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak 👈 عضویت ╚🕊✿ ••••══════╝
بیسیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان را داد، آن هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند. شهید بروجردی بلند شد وضو گرفت و به ایستاد. پر از حضور ؛ پس از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه، ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید، مدتی به نقشه زل زد، بعد با صدای بلند همه فرماندهان را به اتاق فرا خواند و طرحی را برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد؛ طرحی نو که همه را به تعجب وا داشت. همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شكسته شد و رزمندگان آزاد شدند. با خوشحالی به سمت رفتم و در مورد طرح، سؤال کردم؛ اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشكلی مواجه می شوم به می ایستم و توسل به پیدا می کنم. این کار راه هایی را جلوی رویم باز می کند. ۱۵۳-📚زیر این حرف ها خط بكشید؛ ص۷۰ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشكی نماز خواندنش را تماشا می کردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره می خواند مثل این که خدا را می بیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا می کرد. بعدها در مورد نحوه ی ازش پرسیدم، گفت: اشكال کار ما اینه که برای همه وقت می ذاریم، جز برای ! نمازمون رو سریع می خونیم و فكر می کنیم ؛ اما یادمون میره اونی که به وقت ها میده، فقط خود . ۲۲۹-📚مسافر کربلا، ص ۳۲ ،شهید علی رضا کریمی ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
برادرم عبدالله، همیشه لباس های ساده می پوشید. تمیز و مرتب بود. مخصوصاً هنگامی که می خواست بخواند، موهایش را به دقت شانه می کرد. عطر و گلاب بر بدنش می زد و می گفت: می خواهم به دیدار و مهمانی بروم، باید تمیز و نظیف به مهمانی رفت. ۲۳۱-📚کتاب سیرت شهیدان، ص ۴۳ ،شهید عبدالله فلاحی ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
مهدی در شب عملیات می‌گیرد و همه گردان ها را یك یك از زیر عبور می‌دهد. مداوم توصیه می‌كند: برادران! را از یاد نبرید. نام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه كنید. كنید كه كار ما برای باشد. از پشت بی‌سیم نیز همه را به «لاحول و لاقوه الا بالله» تحریض و تشویق می‌كند. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگرما انقلاب اسلامی را به جلو که داره میبره ، رو زیاد بکنیم ، باید به دنبالش بدوه ❣سرباز کوچک 💕 eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
یک بار رو به من گفت از غیب خبر داره! گفتم یعنی چی؟ گفت: آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم اما... پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب را که پیغام را برایم آورد و گفت تو نمی شوی دیدم. در خواب به گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی دعا نکرد،گفتم من دعا میکنم آمین بگو و بعد گفتم خدایا منو به برسون باز هم آمین نگفت و فقط به صورتم نگاه کرد و خندید. از کجا فهمیده که بهم گفت اگر آن کسی که باید برایت کند شهید می شوی. حاج حسین درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند. آنجا از می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از حاج حسین را می خواهد و دعا می کند. و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش و حاج حسین یک ماه بعد در سوریه شهید می شود. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
خاطره ای از مسعود بارزانی، نخست وزیر کردستان عراق! داعـش بـه دروازه هـای اربیـل رسـیده بـود وبیـم آن میرفـت کـه شـهر عنقریـب اشـغال شـود. بارزانـی مـی گویـد مـن پـس ازحملـه داعـش بـا امریکائـی هـا ترکهـا انگلیـس فرانسـه وحتـی عربسـتان تمـاس گرفتـم کـه همـه مقامـات ایـن کشـورها درجـواب گفتنـد کـه فعـا هیـچ کمکـی نمـی تواننـد بکننـد. بارزانـی مـی گویـد : مــن فــورا بامقامــات ایرانــی تمــاس گرفتــم وبــه انهــا صریحــا گفتــم کــه شــهر درحـال سـقوط اسـت اگـر نمـی توانیـد کمکـی کنیدماشـهر راتخلیـه مـی کنیـم. لـذا مقامـات ایرانـی فـورا شـماره تمـاس قاسـم سـلیمانی رابـه مـن دادنـد وگفتنـد نماینـده مـا در امـور مبـارزه با اسـت. لـذا فـورا بـا تمـاس گرفتـم واوضـاع رادقیقـا شـرح دادم. حــاج قاسـم بـه مـن گفــت مــن فرداصبــح بعــداز نمازصبــح اربیــل هســتم. بــه اوگفتــم فــردا دیراســت همیــن حــاال بیاییــد. حاجــی گفــت کاک مســعود فقــط امشــب شــهر را نگهــدار... بارزانـی در ادامـه مـی گویـد فـردا صبـح درفـرودگاه اربیـل بـود و مـن بـه اسـتقبالش رفتـم. حاجـی بـا ۵۰ نفـر از نیروهـای مخصوصـش آمـده بـود. آنهـا سـریعا بـه محـل درگیـری رفتنـد ونیروهـای پیشـمرگه راسـازماندهی دوبـاره کردند ودرعــرض چنــد ســاعت ورق بنفــع مــا برگشــت... درضمــن کمکهــای تســلیحاتی ایــران نیــز بــرای مارســید. بارزانــی مــی گوید چنــد نفــراز نیروهایــش را جهـت مشـاوره نظامـی دراربیـل گذاشـت وخـودش بـه کربـلا بازگشـت. بارزانـی مـی گویـد مـا بعدهـا یـک فرمانـده داعـش را اسـیر کردیـم و از او پرسـیدیم چگونـه شـد شـما کـه درحـال فتـح اربیـل بودیـد بـه یکبـاره عقـب نشسـتید... ؟؟؟؟؟ ایـن اسـیر داعشــی بمــا گفــت نفــوذی هــای مــا در اربیــل بمــا خبــر دادنــد.... دراربیـل اسـت... لذا افـراد مـا بـه و نشسـتیم... بر که همانند مقتدایش نامش بر اندام می انداخت و به یاری بساط را درهم خواهد پیچید. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
از همرزمان و که در طی عملیاتی فکر می‌کنند او نیز به همراه یارانش شهید شده است، اما در به خواست زنده می‌شود. به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، همه افرادی که کمین خورده بودیم، به رگبار بسته شدیم و من پس از آن که یک تیر به دست، یک تیر به پام خورده بود بیهوش شدم؛ پس از چند ساعت توانستم چشم هایم را  باز کنم، سردخانه‌های زمان جنگ هم مثل الان نبود؛ یک خانم پرستاری بود که داشت در کنار شهدا راه می رفت، گفتم خدایا من اگر شهید شدم، پس چرا این خانم پرستار را می‌بینم؟ @sarbazekoochak این روایت  رزمنده‌ای است که او را می‌نامند، سرداری که در تمامی حضور پر رنگی داشته، او یکی از همرزمان شهید همت و حاج احمد متوسلیان است. برای قرار ملاقات و گفتگو با ایشان با همسرش تماس گرفتم، او می‌گفت حال سردار چندان مساعد نیست و علاقه‌ای هم به گفتگو با رسانه‌ها ندارد، بعد از اصرار‌های من او را بهانه کرد، اما در نهایت او را راضی کردم تا برای یک گفتگو کوتاه با سردار عباس برقی ملاقات داشته باشم. قرارمان را بعد از نماز مغرب و عشا در منزل ایشان گذاشتیم، از محل کار به سمت خانه او در غرب تهران حرکت کردم و پس از گذشت یک ساعت به منزل سردار رسیدم، با استقبال گرم سردار و همسرش با ورود به آنجا حس نمی‌کردم که دفعه اولم است؛ در نگاه اول به دلیل دستگاه اکسیژن بزرگی که به او وصل شده بود می‌شد فهمید که گذشت زمان نفسش را تنگ کرده است، اما بازهم لبخند بر لب داشت.  پس از سلام و احوال پرسی گفتگو با سردار برقی را آغاز کردم و از او خواستم تا از خاطره شهید شدن و دوباره زنده شدنش در سردخانه برایمان توضیح دهد.... او گفت: سال ۶۲ عملیاتی برای پاکسازی و راه اندازی دوباره منطقه مهران انجام شد و رزمندگان اسلام برگشته بودند به (اردوگاهی که در آن زندگی می‌کردند)، و متاهل بودند و خانواده شان در اردوگاه ابوذر زندگی می‌کردند، میخواستند بروند پیش خانواده شان و من را هم به منزلشان (اردوگاه ابوذر) دعوت کردند. با جلسه‌ای داشت و رفت، هنگام غروب بازگشت و به همسرش و همسر شهید پکوک گفت که جنگ تمام شد و می‌توانید به پادگان برگردید، ماهم سوار ماشین شدیم تا دوباره به سمت مهران حرکت کنیم، پکوک پشت فرمان بود و ماهم بغلش بودیم، چون پکوک گواهی نامه نداشت جا به جا شدیم و من پشت فرمان نشستم، رسیدیم به میدان اسلام آباد و پر بود از بچه‌های رزمنده. @sarbazekoochak ۱۵ نفر از این رزمنده‌ها پشت ماشین تویوتا ما سوار شدند، رفتم بهشون گفتم: برادرا بشینید اینجوری میفتید، بشینید تا من حرکت کنم، در مجموع ۱۰ نفری شدیم و  به سمت حرکت کردیم. در جاده کرمانشاه به اسلام آباد متوجه شدم که شدیدی پشت ماشین اتفاق افتاد در ابتدا فکر کردم که شاید مانور ارتشی هاست به محسن گفتم که اینجا محله مانور... تا گفتم مانور، یک تیر به دست راستم برخورد کرد، یک حالت بیهوشی برای چند دقیقه به من دست داد و سرم روی فرمان افتاد، بعد از چند دقیقه متوجه شدم که ماشین به سمت دره ایستاده است. میخواستم در ماشین را باز کنم که دیدم هیچکدام از دست هام تکان نمی‌خورد، اینجا بود که متوجه شدم هر دوتا دستام و پام تیر خورده، به سختی بود سینه خیز خودم از ماشین انداختم پایین، صدا زدم محسن کجایی؟ که یکی داد زد: داد نزن . تازه متوجه شدم که به ما کمین زدند، همه ما ۱۰ نفر را ردیف کردند و به بستند، من هم که جانی در بدنم نبود، بیهوش شده بودم و  بعدا متوجه شدم یک تیر هم در سینه من زده است. یک ماشینی که پشت ما بود وقتی ما را دید همه ما را سوار کرد و برد بیمارستان، کف ماشین از خون رزمنده‌ها پر شده بود، بالاخره رسیدیم به بیمارستان اسلام آباد و من هم آنقدر درد داشتم نمی‌دانستم کی شهید شده و چه کسی زنده است. در بیمارستان یک لحظه متوجه شدم که یک دکتر هندی بالا سر من است، دوباره بیهوش شدم و هیچ حرکتی نداشتم، اما صدای آن‌ها را می شنیدم ، دکتر هندی بعد از چک کردن ضربان قلب من گفت: این هم تموم کرد، ببریدش . زمان جنگ هم مثل الان نبود که یک اتاقی بود که فقط داشت. یک خانم پرستاری بود که داشت در کنار شهدا راه می‌رفت، گفتم خدایا من اگر شهید شدم، پس چرا این خانم پرستار را می‌بینم؟ ادامه👇👇👇👇 ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
بیسیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان را داد، آن هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند. شهید بروجردی بلند شد وضو گرفت و به ایستاد. پر از حضور ؛ پس از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه، ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید، مدتی به نقشه زل زد، بعد با صدای بلند همه فرماندهان را به اتاق فرا خواند و طرحی را برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد؛ طرحی نو که همه را به تعجب وا داشت. همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شكسته شد و رزمندگان آزاد شدند. با خوشحالی به سمت رفتم و در مورد طرح، سؤال کردم؛ اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشكلی مواجه می شوم به می ایستم و توسل به پیدا می کنم. این کار راه هایی را جلوی رویم باز می کند. 📚زیر این حرف ها خط بكشید؛ ص۷۰ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
هدایت شده از  ابوذر ۳۱۳
🔰 #خدا ⭕️ ❇️ تبیین قرآنی دنیا به گونه‌ای طراحی شده که بدون عبور از بحران‌ها، امکان رسیدن به قله‌ها وجود ندارد. 🔺هنر انقلاب ایران این است که از دل بحران‌ها، به رسیده است. ♦️ در این بخش فقط به نمونه‌هایی از این بحران‌ها، آنهم فقط در بخش اقتصادی به‌ صورت تیتروار اشاره می شود: ● بلوکه شدن دارایی‌های ایران؛ ● تحریم کالاهای اساسی مورد نیاز؛ ● ممانعت در روند همکاری‌های بانکی ایران با سایر کشورها؛ ● جلوگیری از رشد اقتصادی با تحریم ارزی ایران؛ ● جلب مشارکت کشورها در تحریم ایران؛ ● راه‌اندازی اتاق جنگ با هدف پیگیری لحظه به لحظه‌ی مبادلات ایران؛ ● طراحی توطئه کاستن از سهم فروش نفت ایران؛ ● مدیریت تحولات بازار نفت جهانی علیه ایران؛ ● حمایت جبهه‌ ی استکبار از حمله موشکی بعث عراق علیه زیرساخت‌های حیاتی و اقتصادی کشور؛ ● جلوگیری از صدور نفت ایران و حدود ۲۸۰۰ بار حمله به جزیره خارک؛ ● خروج سرمایه‌های ملی ایران با توطئه آمریکا؛ ● تخریب فضای صنعت داخلی ایران؛ ● خراب‌کاری آمریکا در کارخانه‌های صنعتی و کشاورزی کشور از طریق عوامل نفوذی؛ ● فشار آمریکا بر دیگر کشورها جهت ممانعت از معامله‌ی آنها با ایران؛ ● ایجاد جنگ روانی با عنوان جنگ ارزی؛ ● ایجاد جریان‌های نفوذی در حوزه‌های اقتصادی؛ ● ایجاد تنش‌های شدید در بازار ارز ایران برای اخلال در بازار و قاچاق ارز. 🌐 🎊🎊🎊🎊🎊🎊 📌 @SAboozar313
هدایت شده از  ابوذر ۳۱۳
🍃🌿🌸🍃🌼 📑| 💎کسی که به توکل داشته باشد ، به آمریکا سجده نخواهد کرد. 🔹اگر بنا بود آمریکا را سجده کنیم، انقلاب نمی کردیم. 🇮🇷🌼🇮🇷🌼🇮🇷 🎙بخشی از سخنرانی شهید علی چیت سازان 📚کتاب فداییان ولایت ص ۱۶۸ ╔══════•••• ✿🕊╗    @SAboozar313    ╚✿ ••••🕊══════╝ 🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از  ابوذر ۳۱۳
⭕️ عبدالملک الحوثی،رهبر جنبش انصارالله : 🔹وقتی دریا با توست، جو با توست،خشکی با توست، نفت با توست،پول با توست، مزدوران با تو هستند.آمریکا و اسرائیل و انگلیس و فرانسه و اتحاد کشورهای عربی با تو هستند، اما پیروز نمی‌شوی،یقین بدان که با تو نیست. 🔝 @SAboozar313
هدایت شده از  ابوذر ۳۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ⁉️خیلی وقت ها برامون سوال هست از کجا می تونیم بفهمیم در رشد معنوی هستیم !! 🟡 هرچه در مشکلات آرامش بیشتری داشته باشی نشانه رشد شماهست @SAboozar313
هدایت شده از  ابوذر ۳۱۳
رهبر معظم انقلاب(حفظه الله): او از شهید شدن در راه و باک نداشت، ولی ما در این حادثه‌ی تلخ و سخت که در حریم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است، می‌دانیم. 🔝 @SAboozar313