#خاطراتي_از_شهيدمحمدعلي_رجايي
#خاطره_۱
«محمدعلی» تا آمد دست چپ و راستش را بشناسد یاد گرفت که کار کند و کار کند.
دست فروشی که می کرد همان جا کنار خیابان بساط ناهار را پهن می کرد و شکم گرسنه اش را با نان و خیاری آرام می کرد.باز هم کار بود و زحمت...
#خاطره_۲
مثل هر هفته،جوان های فامیل جمع شده بودند خانه رجایی!یک نفر نیامده بود، وقتی سراغش را گرفت جوانی بلند گفت: چون مشروب خورده خجالت می کشد داخل شود.
هیچ کس نفهمید رجایی در گوشی چه حرفی به جوان زد، دستش را گرفت و آورد سر سفره و گفت: با هم غذا می خوریم
- ولی دهان من نجس است
«تو مهمان من هستی» را گفت و غذا را شروع کرد، جوان می گفت که دیگر سراغ آن کار حرام نرفتم چون رجایی من را به لجاجت نینداخت.
#خاطره_۳
شیخ دانشسرا! به محمد علی و کاظم می گویند که ته ریش دارند و رفتارهایی که نشان مذهب دارد.کاظم را کشیده کنار و می گوید: اگر می خواهی مثل بقیه باشی، با همان شوخی ها و رفتارها بهتر است اول ریشت را از ته بتراشی!
مکثی می کند و بعد می گوید: من و تو با این ظاهر دینی اگر خلاف کنیم همه متدینین را به تظاهر متهم می کنند.
بحث حسابی گرم شده بود؛ یکی رجایی استدلال می آورد، یکی آن طرف کمونیست.
یک نفر توی جمع که ناظر بود یک دفعه فحشی پراند به لنین عصبانیت رجایی را که دید گفت: به لنین فحش دادم شما چرا ناراحت شدید ؟!
با خشم فروخورده گفت: حق نداریم به کسی که مورد احترام دیگری است توهین بکنیم چرا که به خود او توهین کرده ایم...
✅اثر این #احترام و #منطق را بعدها دید وقتی جوان کمونیست به آغوش #اسلام بازگشت.
#خاطره_۴
ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید
اين جمله با همه حرف می زد...نصب كرده بود پشت ميزش ....
خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد .از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت، هيچ وقت.
#خاطره_۵
آقای رجایی شما حزب اللهی هستید؟
خبرنگار این را پرسید
زيركي كرده بود
مي خواست جواب نخست وزیر را بسنجد.
- اگر حزب اللهی باشم از نوع لاجوردیهاست...
#خاطره_۶
این چه وضعیتی است؟
- چه وضعیتی آقای رجایی؟
- آسفالت کوچه را می گویم !
- ببخشید، بد آسفالت کرده اند؟ می گویم درست کنند.
- نه آقا! هیچ کوچه ای آسفالت نشده آنوقت آمده اید کوچه ما را درست کرده اید.
- آخر شما ...
آخر نداره. این ها اخلاق طاغوتی است ما که با اسم کاری نداشتیم؛ مشکلمان با رسم بود.
#خاطره_۷
هر کس رجایی را دوست دارد، برود
همه از این حرف تعجب کرده اند
گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛
آنوقت فحشش می ماند برای من و شما.
#خاطره_۸
دوست داری به من خدمتی کنی؟
ـ این چه سوالی است؟ هر کسی دوست دارد به رجایی رئیس جمهور خدمت کند
این سوال مثل صاعقه از ذهن مرد گذشت که روبروی رجایی نشسته و او را خطاب کرده است.
- بفرمایید، سراپاگوش !
ـ همیشه به یادم بیاورید که من محمد علی رجایی ام، پسر عبدالصمد و اهل قزوین. کاسه بشقاب فروش و دوره گرد مرد بهت زده فقط به رئیس جمهور کشورش نگاه می کند.
#خاطره_۹
باورش سخت بود، برای همه؛ همین دو ماه قبل بود که بهشتی و 72 تای دیگر...
برای خیلی ها انگار همه چیز به پایان رسیده بود.
فقط قلب آرام امام بود که همه را آرام کرد
آرام آرام وقتي فرمود:
«رجایی و باهنر اگر نیستند #خدا که هست»
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝