خاطره ای از #شهید_مظفری_نیا محافظ #شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی:
در ایام #سیل_خوزستان و #سفر_حاج_قاسم به مناطق #سیل_زده ما طبق شرایط کاری خود نگران حضور حاج قاسم بوده و می بایستی اصول حفاظتی و امنیتی را دقیقا رعایت کنیم.
اما در جایی حاج قاسم به من گفت: من با این مردم سالها زندگی کرده ام، مراقب باش کاری نکنید که مردم ناراحت شوند.
ما که عاشق و فدایی حاج قاسم بودیم و از طرفی نیز با جَذَبه ی تذکر او در شرایط بسیار سختی قرار می گرفتیم.
حفظ و رعایت حفاظت یک شخصیت و از طرفی دقت در برخورد با مردم از سخت ترین شرایط کاری ما بود که ما آن را انجام می دادیم.
#شهید_مظفری_نیا می گفت: #حاج_قاسم بارها ما را #می_بوسید و می گفت از اینکه #مراعات_مردم را می کنید #ممنونم.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#لبخند_های_خاکی
هفت - هشت تا مجروح بودیم در یک اتاق بزرگ، از هر ملیتی! اصفهانی، لر، آذری، شیرازی، کرد و بلوچ !
از هر کدام مان صدایی بلند میشد: اصفهانی ناله می کرد، لره با یا حسین (علیهالسلام) گفتن سعی می کرد دردش را ساکت کند، بلوچه از شدت درد میله های دو طرف تخت را گرفته بود و فشار می داد و شرشر عرق می ریخت و من هم خجالت و رودربایستی را گذاشته بودم کنار و یک نفس نعره می کشیدم و ننه ام را صدا می کردم!
فقط نفر آخر که یک رشتی بود، هم درد می کشید و هم میان آه و ناله هایش کرکر می خندید . کم کم ماهایی که ناله می کردیم توجه مان به او جلب شد.
حالا ما هفت نفر داشتیم او را نگاه می کردیم و او آخ و اوخ می کرد و بعد قهقهه میزد و می خندید. مجروح بغل دستی ام که جفت پاهایش را گچ گرفته و سر و صورتش را باندپیچی کرده بودند، با لهجه اصفهانی و نگرانی گفت ببینم مگر بخش موجی ها طبقه بالا نیست؟
مجروح آن طرفی که بلوچ بود گفت: فکر کنم هم مجروح شده هم موجی.
با نگرانی گفتم: نکند یکهویی بزنه سرش و بلند شود و دخلمان را بیاورد؟!
مجروح رشتی خنده اش را خورد چهرهاش از درد در هم شد و با لهجه غلیظ گیلکی گفت: شماها نگران من هستید؟
مجروح بلوچ گفت: بیشتر نگران خودمانیم. تو حالت خوبه؟
بنده خدا دوباره به قهقهه خندید و ما بیشتر نگران شدیم. داشتیم ماستهایمان را کیسه می کردیم. من یکی که اگر پاهایم آش و لاش نشده بود، یک لحظه هم معطل نمی کردم و جانم را بر می داشتم و می زدم به چاک.
مجروح رشتی ناله جانسوزی کرد و گفت: نترسید من حالم خوبه؟
مجروح اصفهانی گفت: معلومه!
و به سر و وضع او اشاره کرد مجروح رشتی دوباره خندید و گفت: نترسید من همه اش یاد مجروح شدنم می افتم و به خاطر همین می خندم.
با تعجب پرسیدم: مگه تو چه طوری مجروح شدی که خنده داره؟
اولش نمی خواست ماجرا را برایمان تعریف کند اما من و بچه های دیگر که توجه شان جلب شده بود آنقدر به مجروح رشتی اصرار کردیم تا اینکه قبول کرد واقعه مجروح شدنش را برایمان تعریف کند مجروح رشتی چند بار ناله و هروکر کرد و بعد گفت: من و دوستانم که همه با هم همشهری بودیم، در محاصره دشمن افتاده بودیم. دیگر داشتیم شهادتینمان را می خواندیم.
دشمن هم لحظه به لحظه نزدیکمان میشد بین ما هیچکس سالم نبود همگی لت و پار شده و نای تکان خوردن نداشتیم.
داشتیم خودمان را برای رسیدن دشمن و خوردن تیر خلاصی و رفتن به بهشت آماده می کردیم که...
مجروح رشتی بار دیگر به شدت خندید از خنده بلندش ما هم به خنده افتادیم. مجروح رشتی که با هر خنده بلند یک قسمت از پانسمان روی شکمش خونی میشد
ادامه داد: آره... داشتیم آماده شهادت میشدیم که یکهو از طرف خط خودی فریاد یا حسین(علیه السلام) بلند شد من که از دیگران سالمتر بودم! به زحمت تکانی به خودم دادم و نیم خیز شدم. دیدم که دهها بسیجی دارند تخته گاز به طرفمان می آیند با خوشحالی به دوستانم گفتم: بچه ها دارند میآیند.
بعد همگی با خوشحالی و به خیال اینکه آنها از لشکر خودمان هستند شروع کردیم به زبان گیلکی کمک خواستن و صدا زدن آنها.
مجروح رشتی دوباره قهقهه زد و قسمتی دیگر از پانسمان سرخ شد.
- اما چشمتان روز بد نبیند همین که آن بسیجیها به نزدیکیمان رسیدند، یکیشان به زبان ترکی فریادی زد و بعد همگی به طرف ما بدبختها که نای تکان خوردن نداشتیم تیراندازی کردند...
حالا ما مثل مجروح رشتی میخندیدیم و دست و پا میزدیم و بعضاً قسمتی از پانسمان زخمهایمان سرخ میشد.
- بله آن بنده خداها وقتی سر و صدای ما را میشنوند، خیال میکنند ما عراقی هستیم و داریم به زبان عربی داد و هوار میکنیم! دیگر نمی دانستند که ما داریم به زبان گیلکی داد و فریاد میکنیم.
من که از دیگران بهتر فارسی را بلد بودم، شروع کردم به فارسی حرف زدن و امان خواستن و ناله کردن. یکیشان با فارسی لهجهدار فریاد زد: آهای !مگر شماها ایرانی هستید؟
با هزار مکافات توی آن تاریکی و آتش و گلوله حالیشان کردم که ما هم ایرانی هستیم اما گیلانی!
بنده خداها به ما که رسیدند، کلی شرمنده شدند بعدش با مهربانی زخمهایمان را پانسمان کردند و بیسیم زدند عقب تا بیایند ما را ببرند حالا من که در بین دوستانم بهتر فارسی حرف میزدم با کسی که بین ترکها فارسی بلد بود نقش مترجم را بازی میکردیم و هم قربان صدقه یکدیگر میرفتیم و هم فحش میدادیم و گله میکردیم که چرا به زبان آدمیزاد کمک نخواستهایم و منظورمان را نرساندهایم!
تا نیم ساعت درد یادمان رفت و ما هم مثل مجروح رشتی میخندیدیم و ناله میکردیم. پرستار آمد وقتی خنده و نالهمان را دید با تعجب پشت دستش زد و با لهجه ترکی گفت: وا، شماها خل و چل شدهاید؟
هر هشت نفری با صدای بلند خندیدیم و پرستار جانش را برداشت و فرار کرد.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
در به در دنبال آب مى گشتيم
جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم
تشنگى فشار آورده بود
«بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟»
يك تانكر بود
هجوم برديم طرفش
اما معلوم نبود چى توشه
روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه
گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»
با احتياط شيرش رو باز كردم ، #آب بود
به روى خودم نياوردم ،
یه دلِ سير #آب خوردم
بعد دستم رو گذاشتم روى دلم
نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف
بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن
پرسيدند «چى شد؟...»
هيچى نگفتم
دور كه شدم، گفتم «آره... #آبه... شما هم بخورين...»
يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار
#پوتين بود...
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
🔸 دعای هفتم صحیفه سجادیه/ توصیه امروز رهبر انقلاب
🔹️ رهبر انقلاب امروز در مورد مبارزه با بیماری کرونا فرمودند: دعای هفتم صحیفه سجادیه دعای بسیار خوب و خوشمضمونی است که میتوان با این الفاظ زیبا و با توجه به معانی آن با پروردگار سخن گفت. ۹۸/۱۲/۱۳
♨️ متن دعای هفتم صحیفه سجادیه:
➖یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
➖ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
➖فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
➖أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
➖وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
➖وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
➖فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
➖فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
➖وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
➖فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
@Qoranekarim
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝