🌹میدان ژاله ، غرقه درخون شد
♦️ ساعت نزدیک 30: 7 صبح 17 شهریور بود که جمعیت در میدان ژاله و خیابانهای منتهی به آن مستقر شدند.
♦️مدتی بعد یکی از فرماندهان نظامی با بلندگو به مردم اخطار کرد که حکومت نظامی است، چرا تجمع کردهاید؟
♦️ یکی از روحانیون مردم را به نشستن دعوت کرد. جمعیت روی زمین نشست، ولی ظواهر امر نشان میداد که نیروهای فرمانداری نظامی قصد متفرق کردن مردم را ندارند.
♦️راه عبور را از چهار طرف بر روی مردم بستند. ناگهان صدای رگبار از خیابانهای منتهی به میدان بلند شد و همین که جمعیت از چهار طرف به سوی میدان هجوم آوردند،
♦️نیروهای مستقر در میدان نیز از چند سو مردم را به رگبار مسلسل بستند. در مدت چند ثانیه صدها نفر در خاک و خون غلطیدند.
♦️مردم بیمحابا مجروحان و شهدا را بر روی دست به سوی بیمارستانها حمل میکردند. اطاقها، راهروها و حیات بیمارستانها مملو از مجروح و جنازه بود.
♦️مردم اطراف بیمارستانها خانههای خود را برای پذیرش مجروحان مهیا میکردند. هر کس هر چه از لوازم پزشکی، پنبه، پانسمان و ملافه داشت به بیمارستان میآورد.
♦️نفرت مردم به اوج خود رسیده بود. خبر قتلعام مردم در میدان ژاله در تهران پیچید و سرتاسر تهران به جنب و جوش درآمد.
🔴 خاطره رهبرمعظم انقلاب از کشتار هفده شهریور
♦️من از روز هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ خاطرهای در ذهن دارم. قبل از آن که این حادثه خونبار در تهران اتّفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهی به دنبال این بود که مبارزان و به تبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل تقسیم کند.
♦️این، نکته خیلی قابل توجّهی است که امروز مثل آیینهای، همه عبرتها را به ما درس میدهد. کسی که روزنامههای آن وقت و اظهارات مسؤولان رژیم ستمشاهی را مطالعه میکرد، میفهمید که اینها میخواهند کسانی را که در مقابل آنها هستند و مبارزه میکنند، از هم جدا کنند. عدّهای را که طرفداران و علاقهمندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار میکردند، به عنوان تندرو و افراطی و متعصّب معرفی میکردند. در مقابل اینها هم، بعضی از کسانی را که علاقهمند به مبارزه بودند، ولی خیلی جدّی در آن راه نبودند، یا جدّی بودند، ولی دستگاه آنطور خیال میکرد اینها جدیّتی ندارند، به عنوان افرادی که معتدلند و با اینها میشود مذاکره و صحبت کرد، معرفی میکردند. من در آن روز این احساس خطر را کردم.
♦️آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز 14 یا 15شهریور بود. به یکی از آقایان معروف که در قم بود، نامهای نوشتم و سیاست رژیم (مبنی بر تقسیم مبارزان و به تبع آن ملت ایران به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل) را برای آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثتآمیز میخواهند بهانهای برای سختگیری بر مخلصان و عشاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون اینکه خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند. این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم.
♦️روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامهها، خبر کشتار هفدهم شهریور را پخش کردند. فردای آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطلع شدیم. من برداشتم در حاشیه آن نامه برای آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیلهی مسافر، برای آن آقای محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و انقلابیون حقیقی راه انداختن که نمونهاش کشتار هفدهم شهریور بود.
بیانات در دیدار جمعی از پرستاران ۱۳۷۶/۰۶/۱۹
روایت شهیدی که در سرد خانه زنده شد
#سردار_عباس_برقی
👇👇👇
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#روایت_شهیدی_که_در_سردخانه_زنده_شد
#سردارعباس_برقی از همرزمان #حاج_احمدمتوسلیان و #شهیدهمت که در طی عملیاتی فکر میکنند او نیز به همراه یارانش شهید شده است، اما در #سردخانه به خواست #خدا زنده میشود.
به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان،
همه افرادی که کمین خورده بودیم، به رگبار بسته شدیم و من پس از آن که یک تیر به دست، یک تیر به پام خورده بود بیهوش شدم؛ پس از چند ساعت توانستم چشم هایم را باز کنم، سردخانههای زمان جنگ هم مثل الان نبود؛ یک خانم پرستاری بود که داشت در کنار شهدا راه می رفت، گفتم خدایا من اگر شهید شدم، پس چرا این خانم پرستار را میبینم؟
@sarbazekoochak
این روایت #سردارعباس_برقی رزمندهای است که او را #شهیدزنده مینامند، سرداری که در تمامی #عملیاتهای_هشت_سال_دفاع_مقدس حضور پر رنگی داشته، او یکی از همرزمان شهید همت و حاج احمد متوسلیان است.
برای قرار ملاقات و گفتگو با ایشان با همسرش تماس گرفتم، او میگفت حال سردار چندان مساعد نیست و علاقهای هم به گفتگو با رسانهها ندارد، بعد از اصرارهای من او #کرونا را بهانه کرد، اما در نهایت او را راضی کردم تا برای یک گفتگو کوتاه با سردار عباس برقی ملاقات داشته باشم.
قرارمان را بعد از نماز مغرب و عشا در منزل ایشان گذاشتیم، از محل کار به سمت خانه او در غرب تهران حرکت کردم و پس از گذشت یک ساعت به منزل سردار رسیدم، با استقبال گرم سردار و همسرش با ورود به آنجا حس نمیکردم که دفعه اولم است؛ در نگاه اول به دلیل دستگاه اکسیژن بزرگی که به او وصل شده بود میشد فهمید که گذشت زمان نفسش را تنگ کرده است، اما بازهم لبخند بر لب داشت.
پس از سلام و احوال پرسی گفتگو با سردار برقی را آغاز کردم و از او خواستم تا از خاطره شهید شدن و دوباره زنده شدنش در سردخانه برایمان توضیح دهد....
او گفت: سال ۶۲ عملیاتی برای پاکسازی و راه اندازی دوباره منطقه مهران انجام شد و رزمندگان اسلام برگشته بودند به #قلاجه (اردوگاهی که در آن زندگی میکردند)، #شهیدنورانی و #شهیدپکوک متاهل بودند و خانواده شان در اردوگاه ابوذر زندگی میکردند، میخواستند بروند پیش خانواده شان و من را هم به منزلشان (اردوگاه ابوذر) دعوت کردند.
#شهیدنورانی با #شهیدهمت جلسهای داشت و رفت، هنگام غروب بازگشت و به همسرش و همسر شهید پکوک گفت که جنگ تمام شد و میتوانید به پادگان برگردید، ماهم سوار ماشین شدیم تا دوباره به سمت مهران حرکت کنیم، پکوک پشت فرمان بود و ماهم بغلش بودیم، چون پکوک گواهی نامه نداشت جا به جا شدیم و من پشت فرمان نشستم، رسیدیم به میدان اسلام آباد و پر بود از بچههای رزمنده.
@sarbazekoochak
۱۵ نفر از این رزمندهها پشت ماشین تویوتا ما سوار شدند، رفتم بهشون گفتم: برادرا بشینید اینجوری میفتید، بشینید تا من حرکت کنم، در مجموع ۱۰ نفری شدیم و به سمت #قلاجه حرکت کردیم.
در جاده کرمانشاه به اسلام آباد متوجه شدم که #انفجاری شدیدی پشت ماشین اتفاق افتاد در ابتدا فکر کردم که شاید مانور ارتشی هاست به محسن گفتم که اینجا محله مانور... تا گفتم مانور، یک تیر به دست راستم برخورد کرد، یک حالت بیهوشی برای چند دقیقه به من دست داد و سرم روی فرمان افتاد، بعد از چند دقیقه متوجه شدم که ماشین به سمت دره ایستاده است.
میخواستم در ماشین را باز کنم که دیدم هیچکدام از دست هام تکان نمیخورد، اینجا بود که متوجه شدم هر دوتا دستام و پام تیر خورده، به سختی بود سینه خیز خودم از ماشین انداختم پایین، صدا زدم محسن کجایی؟ که یکی داد زد: داد نزن #کمین_خوردیم. تازه متوجه شدم که به ما کمین زدند، همه ما ۱۰ نفر را ردیف کردند و به #رگبار بستند، من هم که جانی در بدنم نبود، بیهوش شده بودم و بعدا متوجه شدم یک تیر هم در سینه من زده است.
یک ماشینی که پشت ما بود وقتی ما را دید همه ما را سوار کرد و برد بیمارستان، کف ماشین از خون رزمندهها پر شده بود، بالاخره رسیدیم به بیمارستان اسلام آباد و من هم آنقدر درد داشتم نمیدانستم کی شهید شده و چه کسی زنده است.
در بیمارستان یک لحظه متوجه شدم که یک دکتر هندی بالا سر من است، دوباره بیهوش شدم و هیچ حرکتی نداشتم، اما صدای آنها را می شنیدم ، دکتر هندی بعد از چک کردن ضربان قلب من گفت: این هم تموم کرد، ببریدش #سردخانه.
#سردخانههای زمان جنگ هم مثل الان نبود که یک اتاقی بود که فقط #دمای_سرما داشت.
یک خانم پرستاری بود که داشت در کنار شهدا راه میرفت، گفتم خدایا من اگر شهید شدم، پس چرا این خانم پرستار را میبینم؟
ادامه👇👇👇👇
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
تمام توانم را به کار گرفتم تا توانستم یک انگشت پام را تکان دهم و این خانم پرستار دید و فریاد زد: دکتر بدو بیا این زنده است...، که ای کاش نمیدید، برگشتم به این دنیایی که نباید برمی گشتم.
دوباره به بیمارستان منتقل شدم و که به خودم آمدم دیدم تمامی سرداران لشکر آمدن به عیادتم، بعد از اینکه حالم بهتر شد ، من را به بیمارستان شریعتی منتقل کردند، در یکی از این روزها که در بیمارستان بستری بودم #شهیدهمت به عیادتم آمد، اومد بالا سرم و گفت: ناراحت نباش که شهید نشدی، ولله که تو #شهیدزندهای به شرط اینکه بعد از ما مانند #حضرت_زینب(س) عمل کنی.
#سردارعباس_برقی حالا از قافله یارانش جامانده است...
اما او ماند تا به #وصیت_شهیدهمت مانند #حضرت_زینب(س) رفتار کند، او در این عالم ماند تا #یاد و #خاطره_شهدا را #زنده_نگه_دارد
سردار عباس برقی پیش از این روایت گذاری کاروانهای راهیان نور و خاطرات دفاع مقدس بوده است.
سردار برقی می گوید: آنها که #شهید شدند واقعا برنده هستند، ما ماندیم و فقط زجر کشیدیم، این جمله پایانی سردار آن قدر تلخ بود که نشان میدهد چقدر #جانبازان کشور ما بزرگ هستند، #جانبازانی که این مردم و مسئولان برای همیشه مدیون آنها خواهند بود.
#گزارش_از_زینب_امینیان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشییع پیکر #جانبازشهیدحاج_مرتضی_طاهری
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#لوطی_و_آتش
#بر_اساس_زندگی_نامه
#شهید_حسن_باقری(غلامحسین افشردی)
قالب کتاب :گویا
راوی: رامین پورایمان
تهیهکننده رادیویی: اشرف السادات اشرف نژاد
نویسنده: رحیم مخدومی
راوی: رامین پورایمان
قالب: روایی
دستهبندی: رمان و داستان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
#صدای_کتاب
#لوطی_و_آتش
نویسنده: رحیم مخدومی
راوی: رامین پورایمان
قالب: روایی
دستهبندی: رمان و داستان
«لوطی و آتش» روایت داستانی از پنج فراز زندگی تنها استراتژیست دفاع مقدس؛ «غلامحسین افشردی» یا «حسن باقری» است.
کتاب شکل داستانی دارد و در پنج بخش تنظیم شده با نثری روان و زیبا مخاطب را به خود جذب می کند.
لوطی و آتش بخشی از ماجرای جنگ را در خلال زندگی یک سردار بازگو می کند که می تواند برای نسل آینده بسیار مفید و تاثیرگذار باشد. نکته مهمی که در مورد این کتاب به نظر می رسد این است که لوطی و آتش از معدود کتابهایی است که در قالب داستان به زندگی یک شخصیت پرداخته است و در این گونه کاملا موفق بوده و در واقع این ابتکار نویسنده داستان است. نویسنده این مجموعه از سابقه خاطره نویسی که داشته است کمک گرفته و به گونه ای خاطره را با داستان آمیخته است که خواننده مرز میان واقعیت و تخیل را درهم می آمیزد.
از ایرانصدا بشنوید
در کوچه چهارم کتاب «داستان چهارم؛ بیسکویت انفجاری» از زیباترین بخش های کتاب است. داستان دختری که تنها دارایی اش بیسکویتی بوده که آن را با نامه ای روانه جبهه ها کرده و رویش نوشته: «تقدیم به رزمندگان اسلام ... داستان بیسکویت که با دردسرهایی و در اثر اشتباه راننده، همراه بار یک کامیون به قرارگاه نصر می رسد، زیبا است، اما زیباتر رسیدن آن نامه همراه با بیسکویت خرد شده به دست حسن باقری است و تأثیری که این بیسکویت در آغاز عملیات فتح خرمشهر داشت...
👇👇👇
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝