#نماز_صبح_بیدارش_نکردم
در ادامه حاجیه خانم قلعه کوب آهی کشیده ودرحالی که لبخندتلخی به لب دارد می گوید:«يک شب پس از گشت شبانه داوود به خانه آمد. چشمانش به خاطر بی خوابی سرخ شده بود وخستگی تمام وجودش راگرفته بود.هواخيلی سرد بود. كنار كرسی دراز كشيده و سفارش كرد نمازصبح بيدارش كنم.می دانستم پس از نماز بازهم برای گشت خواهد رفت.وقتی خوابيد،دلم نيامد بيدارش كنم.آنقدرمعصوم و زيبا خوابيده بود كه بالای سرش نشستم و او را تماشا كردم.موقعی بيدار شد که آفتاب زده واز وقت نماز گذشته بود.ازاينكه برای خواندن نماز صبح بيدارش نكردم و نمازش قضا شده بود،خيلی ناراحت شد.»
پدرشهید هم در ادامه صحبت های همسرش می گويد:«يكی از دامادهايم كه اهل كرمانشاه بود و در ورآورد كرج زندگی می كرد،در پايگاه بسيج آن منطقه فعاليت داشت.داود هم به اوپيوست و به صورت شبانه روزی در پايگاه بسیج فعاليت داشت.حتی چند خانه تيمی ازمنافقان هم كشف كردند كه اقدام مهمی درآن سال ها بود.»
سرباز کوچک
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝