#خاطره
#شهید_محمد_علی_رجایی
پیش از انقلاب، یکبار او را دیدم که برای خرید میوه، از خیابان ایران به میدان ژاله (شهدا) می رفت.
گفتم: برای خریده میوه چرا این همه راه میروی؟
گفت: آنجا دوستی دارم که دکّه دار و میوه فروش است.
همراهش تا همانجا رفتم و دیدم این بزرگوار بعداز خوش و بش کردن با میوه فروش، دور ازچشم او، میوه های له شده و معیوب را در پاکت می ریزد.
تعجب کردم و برای کمک به او، چند میوه خوب و سالم را در پاکتش ریختم، امّا ایشان بی آنکه میوه فروش متوجه شود، آنها را از پاکت در آورد و به جای آنها، میوه های معیوب را در پاکت ریخت!
بعد از پرداخت وجه در بین راه پرسیدم: قصه چه بود؟ اول چیزی نخواست بگوید، اما در برابر اصرارم گفت: این مرد دو پسر داشت. یکی در جریان مبارزه #شهید شد و دیگری اکنون در #زندان به سر می برد.
ما و برخی از دوستان در طول هفته، بی آن که او بداند، به قصد #کمک به این پدر تنها و دلسوخته، از ایشان به این شکلی که دیدی میوه می خریم.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak 👈 عضویت
╚🕊✿ ••••══════╝