#کوچک_اما_کارهایش_بزرگ_بود
«ازسن نوجوانی جذب پایگاه بسيج محله شد.وظایف زیادی برعهده گرفته بود وكمتردر خانه حضور داشت.خصلت اعضای بسيج هم بر او تاثیر گذاشته بود وهمین عامل باعث می شد اطرافیان از کارها ورفتار او لذت ببرند.»
هنوز صحبت های مادر تمام نشده که حاج عزيز پدرشهید پس ازگفتن اين جملات سکوت کوتاهی کرده و ادامه می دهد:«برای حفظ امنیت محله بعد از انقلاب،يک گروه 5 نفره شده بودند.داود درکنارعباس كارگر،عباس آقايی،علی وكيلی و يكی از آنها كه در حال حاضر نامش در خاطرم نيست،درمحله نگهبانی می دادند و نزديک سحر برای استراحتی كوتاه به خانه های خود می رفتند.هر دو عباس مثل داود من شهيد شدند وهیچ وقت آنها را فراموش نمی کنم.»
در همین لحظه مادر به خاطره دادن نفت برای گرم نگه داشتن پایگاه بچه ها اشاره می کند ومی گوید:«داوود و دوستانش تا پاسی از شب درجایی شبیه زیر پله می ماندند و به نوبت نگهبانی می دادند.زمستان های آن سال ها خیلی سرد بود و آنها نفت زیادی برای روشن نگه داشتن آن فضا نداشتند.یک شب آمد و به دور از چشم پدر به بند انگشت خود اشاره کرد و گفت یه کم به من نفت می دهی.گاهی وقت ها احساس می کنم داوود از همان در وارد می شود ویواشکی مثل آن روز با من صحبت می کند.»
سرباز کوچک
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝