eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
663 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
407 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
*با اون قد کوچک و سن کمش می‌اومد داخل جلسات حزب جمهوری قرآن می‌خوند. اون روز دیر کرده بود. رئیس جلسه گفته بود تا نیاید شروع نمی‌کنیم. تا اومد بهشتی به احترامش ایستاد و مثل یه مرد باهاش دست داد. قاری کوچک ذوق زده شده بود. @sarbazekoochak
3.mp3
10.5M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق منبع : iranseda.ir #پایی_که_جا_ماند #سید_ناصر_حسینی_پور @sarbazekoochak
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 ﷽ 🌸 🍃 🌼 @sarbazekoochak 🌹جامانده براي خانوادة شهدا خيلي احترام قائل بود. هميشه سـفارش مـي كـرد حتماً به اين خانواده ها سر بزنيد. يك بار كه به مرخصي آمده بود، بچه ها را برداشتيم و رفتـيم بهـشت رضا. در حين عبور از قبور شهدا چشمم به محمـد افتـاد؛ آرام و بـيصـدا اشك مي ريخت. از كنار مزار شـهيدي عبـور كـرديم، از دوسـتانش بـود. فرزندم را كه هنوز كوچك بود بغل گرفت و بـه نزديكـي عكـس شـهيد رفت. بعد با لحني بغض آلود اما مهربان گفت: «عزيزم بيا عكـس عمـو را ببوس.» ديگر طاقت نياورد، بلندبلند گريه مي كرد و بريده بريده مي گفت: «اينها رفتند و من هنوز مانده ام.» 75-شهید گلمحمد غزنوی 🌕 سرباز | کوچک http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb 🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
4.mp3
11.24M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق منبع : iranseda.ir #پایی_که_جا_ماند #سید_ناصر_حسینی_پور @sarbazekoochak
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 ﷽ 🌸 🍃 🌼 @sarbazekoochak 🌹 خيلي زيباتر هيچوقت براي رفتن به جبهه مانعش نشدم، اما اخلاقم را مي دانـست كه چقدر زود دلواپس مي شوم. به همين دليل بعد از هر عمليات بـه من زنگ مي زد و خبر سلامتي اش را مي داد. چند روزي از عمليات گذشته بود و هيچ خبري از او نداشتم. نگران بودم، مي ترسيدم اتفاقي برايش افتاده باشد. خودم را دلداري مي دادم كـه شايد مجروح شده و بستري است؛ اما انگار دلم نمي خواست قبول كنم. دو روزي مي شد كه دوسـتانش بـه خانـه سرمي زدنـد و بـا پـدرش صحبت مي كردند. به خيال خودشان مي خواستند مرا آماده كننـد. كم کم شروع كردند، گفتند: حسن مجروح شده، عكسش را لازم داريم... با شنيدن حرفهايشان به يقين رسيدم كه ديگر حسن را نمي بينم. گفتم: «ما خودمان سالهاست كه با همين حرف هاي راسـت و دروغ خانواده ها را آماده مي كنيم تـا خبـر شـهادت عزيزانـشان را بـدهيم، مـن سالهاست كه آمادگي اش را دارم، اگر شهيد شده راستش را بگوييد.» آنوقت بنده هاي خدا خبر شهادت حسن را بـه مـن دادنـد و گفتنـد: حسن را به معراج آورده اند. همان روز به معراج رفتم؛ او را ديدم. انگار خواب بود. خيلي زيباتر از زمان زنده بودنش. 76-شهید حسن انفرادی 🌕 سرباز | کوچک http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb 🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
5.mp3
9.23M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق منبع : iranseda.ir #پایی_که_جا_ماند #سید_ناصر_حسینی_پور @sarbazekoochak
6.mp3
8.47M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق منبع : iranseda.ir #پایی_که_جا_ماند #سید_ناصر_حسینی_پور @sarbazekoochak
7.mp3
8.43M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق منبع : iranseda.ir #پایی_که_جا_ماند #سید_ناصر_حسینی_پور @sarbazekoochak
8.mp3
9.25M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق منبع : iranseda.ir #پایی_که_جا_ماند #سید_ناصر_حسینی_پور @sarbazekoochak
سرباز کوچک: 💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 ﷽ 🌸 🍃 🌼 @sarbazekoochak 🌹حرف از جدايي خوشحال بود. گفت: «خبـر خوشـي دارم.» پرسـيدم: «چيـه؟» گفـت: «فردا حركت ميكنيم، ميريم گيلانغرب.» منم خوشحال بودم كه ميتوانم با او بروم. اما حرف كشيد به شهادت و جدايي من و اصغر. قبلاً هيچ وقت اصغر اجازه نميداد به راحتي درباره مرگ خودم و اتفاقاتي كه ممكن است براي من بيفتد و باعث دور شدن ما از هم شود، حرفي بـزنم. نميدانم؛ ولي آن شب ساكت نشست تا من هر چه ميخواهم بگويم. حس غريبي داشتم. حرفهايي به زبانم ميآمد كه هيچوقت تا قبل از آن بهش فكر نكرده بودم. گفتم: «دير يا زود براي من اتفاقي ميافتـه؛ در آن لحظـه تـو بـالاي سـرم نيستي. بعد خبردار ميشي. وقتي آمدي زياد بيتابي نكن، مبادا منو تنها بذاري. دلم ميخواد با من باشي، تا اون وقتي كه منو به خاك ميسپارين.» اصغر اما هيچ نگفت. بعد آرام و شمرده يـك بـه يـك مراحـل بعـد از خاكسپاري را همانطور كه دوست داشتم برايش شرح دادم. گفتم: «دلم مي خواد بعد از دفن و رفتن مردم، سر خاكم بمـوني. زود نرو. تنها نذار... بعدشم تا تونـستي بيـا سـر خـاكم. بـرايم سـوره ياسـين بخوان. بدون كه صداتو مي شنوم... يادت نره.» اين حرفها را كه مي زدم اصغر فقط تماشا مي كرد. خودم هم تعجب كرده بودم. حرفم كه تمام شد با لحن غم انگيزي گفت: «تو خيال مي كنـي من تحمل اين چيزايي رو كه گفتي دارم؟» ازش خواستم تقاضايم را بپذيرد. اصغر هم در مقابل فقط يك جملـه گفت: «از كجا معلوم من زودتر از تو نرم؟» ۷۷-شهید اصغر وصالی 🌕 سرباز | کوچک http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb 🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 ﷽ 🌸 🍃 🌼 @sarbazekoochak 🌹چهاردهمين نام يك شب قبل از عمليات «والفجر چهار» بود. در يكي از خانه هاي سازماني پادگان الله اكبر اسلام آباد بوديم. به خانه كه آمد، كاغذي را به من نشان داد. سيزده نفري مي شدند؛ اسامي همسنگرانش را نوشـته بـود، امـا جلـوشماره چهارده را خالي گذاشته بود. گفتم: «اينا چيه؟» گفت: «ليست شهداست.» گفتم: «كدام شهدا؟» گفت: «شهداي عمليات آينده.» گفتم: «از كجا مي دوني؟» گفت: «ما مي تونيم بچه هايي رو كه قراره شهيد بشن از قبل شناسـايي كنيم.» گفتم: علم غيب دارين؟» گفت: «نه، شواهد اينجوري نشون مـيده. صـورت بچـه هـا، حـرف زدنشون، كارهايي كه مي كنن، درددلهاشون، دلتنگي هايي كه دارن، كليعلامت مي بينيم.» گفتم: «اينكه سيزده تاست؛ چهاردهمي كيه؟» گفت: «اين يكي رو شما بايد دعا كني قبول بشه حاج خانم.» منظور حاجي را فهميدم. اما چرا من، چطور مي توانستم براي او آرزوي رفتن كنم. من حـاجي را بي اندازه دوست داشتم. 78-شهيد محمدابراهيم همت 🌕 سرباز | کوچک http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb 🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
9.mp3
9.75M
نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق منبع : iranseda.ir #پایی_که_جا_ماند #سید_ناصر_حسینی_پور @sarbazekoochak