#سلام_مولاجـانم❤️
چه خوشبختم که صبحم
با سلام بر شما آغاز می شود
و ابتدا عطر یاد شما در قلبم می پیچد
چه روز دل انگیزی است روزی که
نام شما بر سردرش باشد
و شمیم شما در هوایش ...
من در پناه شما آرامم ،
دلخوشم ، زنده ام ...
شکر خدا که شما را دارم ...
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت141
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
از وقتی رسیدم همش دارم به این موضوع فکر می کنم ، راستش خودم راضیم حتی برای یک روز هم شده به امیر علی محرم بشم ولی از واکنش مامان می ترسم
-فکر کنم پوست از سرم بکنه
بیخیال دختر باید راضیش کنی من نمیزارم چند ماه یکی دیگه محرم امیر علی بشه حالا که من انتخاب امیر علی بودم پس باید خودم هم این چند ماه کنارش باشم
تا غروب عین مرغ سر کنده خونه رو بالا پایین می کردم ، دیگه هوا رو به تاریکی می رفتم که مامان اومد بعد از ریختن یک لیوان شربت کنارش نشستم:
-ممنون دخترم
-خواهش
-زود اومدی امروز؟
-آره ظهر اومدم فردا هم که کامل شیفتم
-موفق باشی
- قربونت
کلافه بودم نمیدونستم چطور موضوع رو به مامان بگم ولی انگار مامان خودش کلافگیم رو فهمید:
-دریا مامان چیزی شده انگار کلافه ای؟
-ها؟... نه..نه .. نیستم
-ولی انگار چیزی شده؟
- اووف آره مامان ، چیزی شده ولی نمیدونم چطور بهت بگم
- هرطوری که راحت تری بگو
-میدونی مامان از من برای شرکت توی یه عملیات نظامی دعوت شده
با تعجب گفت:
-عملیات نظامی؟اونم تو ؟چرا باید همچین پیشنهادی بهت بدن ؟
-خوب دوتا پزشک برای رسیدگی به گروهشون میخوان
-حالا چطور شده تو رو انتخاب کردن؟
-راستش....فرمانده عملیات دوست...دوست امیر علیه
- بازم ربطش رو نمی فهمم؟
-خوب اونا امیر علی رو انتخاب کردن اونم من رو پیشنهاد کرده
ابروی بالا پروند و گفت اینم قسمتی از شغل ماست اگه مشکلی برات پیش نمیاد میتونی قبول کنی
نویسنده : آذر_دالوند
═✧❁🌷❁✧┄
@dyareeshgh
═✧❁🌷❁✧┄
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت143
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
وای دریا وای معلوم هست چی داری میگی ؟ میخوای با آیندت بازی کنی ؟ به این فکر کردی بعد این مدت جواب مردم رو چی میخوای بدی؟ها ن ؟
-مامان این یه عقد ص وریه فقط برای اینکه ما راحت باشیم قرار نیست چیز دیگه ای باشه و قرار نیست کسی با خبر بشه بجز من و شما تازه امیر علی هم حاضره هر تضمینی بده
دوباره عصبی شد .
-بیخود کرده تضمیین اون به چه درد من میخوره اصلا گیریم همه چی درست، درد من یه چیز دیگیه
-چی مامان؟
-دل وامونده تو این عشقی که به جونت افتاده ا ون هیچ نگاهی هم بهت نمی ک نه تو اینطوری دیونش شدی ، هیچ به این فکر کردی بعد این محرمیت چی به سرت میاد ، فکر کردی بعد چند ماه نزدیکش بودن چی به سرت میاد ؟ میخوای د ق مرگم کنی دختر ؟
فاصلم رو باهاش کم کردم و دستاش رو گرفتم ت وی دستم ، از عصبانیت می لرزید بوسه ای روی دستاش نشوندم و گفتم:
- قربونت برم هیچی نمیشه بهت قول میدم
درمانده گفت:
-نکن این کارو بخدا داغون میشی عاشق تر میشی اون تورو نمیخواد سرخورده میشی
اشک رو گونم جاری شد:
-از این سرخورده تر نمیشم مامان نترس من میدونم امیرعلی من رو نمیخواد بیشتر دل نمی بندم قول میدم
-چطور روی قولت حساب کنم ؟ وقتی چند ساله داری جلوم نابود میشی نکن دریا این کارت خود زنیه نابودی خودته
پیشونیم رو روی دستاش گذاشتم:
نویسنده : آذر_دالوند
═✧❁🌷❁✧┄
@dyareeshgh
═✧❁🌷❁✧┄
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁