eitaa logo
از فکه تا دمشق
170 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا رِیحانَةُ الحُسین(علیه‌السلام) ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17344486346515
مشاهده در ایتا
دانلود
📨 🟡شهید مدافع‌حرم 🔷جهیزیّــــه دختــــر نیازمنــــد 🌻به روایت همسر شهید: سعید به صدقه‌دادن خیلی اهمیت می‌داد. هروقت می‌خواست صدقه بدهد یا به در راه‌مانده‌ای پولی بدهد، درشت‌ترین پولی را که در جیبش بود، می‌بخشید. بعدها شنیدم که هر ماه هزینه‌ای را کنار می‌گذاشت و به یکی از آشنایان می‌داد تا در تهیّه‌ی جهیزیه برای دختران نیازمند شریک باشد. وقتی سعید شهید شد از این موضوع مطلع شدم. 🌻دختری جوان در تشییع جنازه سعید، با هر قدم اشک می‌ریخت. می‌گفت:«این شهید برایم پدری کرد. در بدترین شرایط، دستمان را گرفت. در آستانه‌ی ازدواج بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و مادرم بیمار شد. شهید انصاری جهیزیه را تمام و کمال تهیه کرد. ▪️ڪــــانــــال از دمشــــق تا فڪـــه https://eitaa.com/sardar_313_martyr
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️از دفاع مقدس تا جبهه مقاومت 🌻شهید بزرگوار بسیار مردم‌دار، خاکی و متواضع بود و اراده‌ای قوی داشت و هر تصمیمی که داشت، انجام می‌داد تا به نتیجه برسد. حلّال مشکلات و دست به خیر بود. ❤️او از سال ۱۳۵۹  و ۱۳۶۰ با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه‌ها حضور یافت و بعد از جنگ هم برای آموزش نیروهای حزب‌الله به لبنان رفت و بعد از بازنشستگی هم به آموزش پاسداران دعوت شد مشغول بود. 🌻شهید دایی‌پور اولین کسی بود که در آموزش نیروهای حزب‌الله لبنان تانک‌های مرکاوا را منهدم کرد و تا قبل از آن، این توان وجود نداشت. 🎙راوے: برادر شهید ▪️ڪــــانــــال از دمشــــق تا فڪـــه https://eitaa.com/sardar_313_martyr
💌 🟢شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: پدر شهید 🍄سید مصطفی در تهران متولد شد و مقطع دبستان و راهنمایی را با نمرات عالی سپری کرد. من کارمند وزارت دفاع بودم. برای همین سید‌مصطفی وارد هنرستان جنگ‌افزارسازی شد که وابسته به صنایع دفاع بود و ادامه تحصیل داد. ☘پسرم بعد از اخذ دیپلم برق الکتروتکنیک، در صنایع مهمات‌سازی مشغول شد و پس از آنکه مدرک کارشناسی‌اش را گرفت، در سازمان انرژی اتمی ایران مشغول به خدمت شد. 🍄اواخر سال۱۳۹۳ بود که مصطفی برای تعمیر و بازسازی یکی از مساجد شهرستان‌مان در طارم زنجان به کمک بچه‌های جهادی رفته بود. بی‌نام و نشان؛ کسی او را نمی‌شناخت و از هویت او اطلاع نداشت. ☘حضورش باعث دلگرمی بچه‌ها شده بود. می‌گفت می‌خواهم من هم در ساخت این مسجد سهیم باشم. بعد از شهادتش، وصیّت کرده بود که یک میلیون تومان از حقوقش را برای مسجد هزینه کنیم. کمی بعد وقتی شنید می‌خواهند برای روستایی دیگر راه بسازند، باز هم رفت و به‌عنوان کارگری ساده کار کرد. ▪️ڪــــانــــال از دمشــــق تا فڪـــه https://eitaa.com/sardar_313_martyr
🕊 به سوریه که اعزام‌ شده‌ بود بعضۍ‌شب‌ها‌ با‌ هم‌ در‌ فضای مجازۍ‌ چت می‌کردیم بیشتر‌ حرفهایمان احوالپرسۍ‌ بود او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم و‌اندڪ‌ آبۍ‌ می‌ریختیم‌ بر‌ آتش دلتنگۍ‌مان... روزهای آخر ماموریتش بود گوشۍ‌ تلفن‌ همراهم‌ را‌ که روشن‌ کردم دیدم‌ عباس‌ برایم‌ کلۍ پیام فرستاده‌ است...! وقتۍ‌ دیده‌ بود‌ که‌ من‌ آنلاین نیستم نوشته بود: آمدم‌ نبودۍ؛‌ وعده‌ۍ‌ ما‌ بهشت..💔 🌿 ◾️ کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
🔮 هر شب صد آیه علاقه زیادی به قرآن داشت و هرشب در منزل ۱۰۰آیه قرآن را میخواندند😊😊 وپس از نماز عشا سوره واقعه را تلاوت می کرندوپس ازنماز صبح زیارت عاشورا و سوره حشررا می خواندند. همچنین پس از هر نماز؛آیت الکرسی؛تسبیحات حضرت زهرا ؛سه مرتبه سوره توحید؛صلوات و ایات دو و سه سوره طلاق راحتما تلاوت می کردند.تاکید ویژه ای به نماز شب داشتند و اگر نماز شبشان قضا می شد می گفتند:شاید در روزگناهی مرتکب شده ام که برای نماز شب بیدار نشدم😔😔 شهید مدافع حرم 🕊🌹 @sardar_313_martyr
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم :چرا؟ گفت:چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. ✍راوی: همسر شهید 🌷🌱 ‌‎‌‌‌ ✨کانال از دمشق تا فکه✨ ╔══🍂•°🌻 °•🍂══╗ @sardar_313_martyr ╚══🍂•°🌻 °•🍂══╝ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با حبيب و خواهرم حرفش شده بود. كناری نشسته بود و هيچی نمی گفت. - ابراهيم! چی شده؟ - هيچی. بعداً ميگم. می‌دانستم هيچ وقت نمی‌گويد. بوسيدمش و به حال خودش گذاشتمش. هر وقت با هر كدام ما دعواش می‌شد، همين طور بود. چند دقيقه ساكت می‌نشست يك گوشه. ولی خيلی طول نمی كشيد كه می‌آمد، آشتی می‌كرد و همان ابراهيم كوچولوی خودمان می شد. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌
💠آخرین عکس 🔰 «همسرم در ادامه مأموریت‌های کاری‌اش به کازرون منتقل شده بود. خانه‌ای در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت. ۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد که می‌خواهم به سوریه بروم. گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بی‌تاب تو است. ان‌شاءالله دفعه بعد می‌روی. 🔰شهید گفت: نه من باید بروم. بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم.موقعی که می‌خواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان می‌شود. وقتی این صحبت‌ها را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمی‌شود.از طرفی هم نمی‌خواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم. 🔰هشت صبح آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت. قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب کودکانه بود، عکس گرفت و با من که نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را برای لحظه‌ای بگیرم، خداحافظی کرد». ✍راوی؛ هـمسر شـهید 🌷