eitaa logo
از فکه تا دمشق
205 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
58 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا رِیحانَةُ الحُسین(علیه‌السلام) ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17344486346515 تبادلات: @R_khalili2004
مشاهده در ایتا
دانلود
من در دبیرستان دکتر علی شریعتی مربی ورزش بودم. یادم هست در سال تحصیلی ۱۳۸۹-۱۳۸۸ در ایامی که زنگ ورزش، بعد از اذان ظهر می خورد، از بین دانش آموزان یکی دو نفری بودند که برای خواندن نماز از من اجازه می گرفتند. یکی از آن ها عباس بود. خبر شهادتش را که شنیدم در دل گفتم کسی که نماز اول وقت بخواند به چه درجاتی می رسد... ◾️کانال از دمشق تا فکه https://eitaa.com/sardar_313_martyr
بعد از نماز، چند دقیقه ای سر به سجده می گذاشت و دعا می کرد. بار ها خواستم از او سوال کنم که در این سجده ها با خدا چه درد دلی می کند اما باز می گفتم که بگذار در حال خودش باشد... به حالش غبطه می خوردم. بعد از نماز ها مشغول تعقیبات می شد و بعد از تعقیبات، با دوستان بسیجی اش گپ و گفت می کرد. ◾️کانال از دمشق تا فکه https://eitaa.com/sardar_313_martyr
در دوران دبیرستان، در دفتر سر رسیدش دیدم که ساعات روزانه و ایام هفته را برای خود برنامه ریزی کرده بود. فلان ساعت مطالعه، فلان ساعت نماز و ... . می خواست با برنامه ریزی وقت خود را خوب مدیریت کند. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
من در دوران دبیرستان برای مطالعه به کتابخانه فرهنگسرای کومش می رفتم. عباس هم مرتب به کتابخانه می آمد. آن جا با هم یک گپ و گفتی داشتیم و گاهی کنار هم می نشستیم. آن خاطره ای که بیادم هست وقتی اذان در محوطه فرهنگسرا پخش می شد او خودکارش را روی میز می گذاشت و کتاب را می بست و به نمازخانه ی کتابخانه می رفت. این صحنه را بار ها من دیده بودم. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
به ورزش بسیار علاقه‌مند بود. با دوستان خوبی که در مسجد داشت قرار می‌گذاشت و با هم فوتبال بازی می‌کردند و اصلا همین علاقه به ورزش بود که او را سر زنده و سر حال و شاداب نگه می داشت. منتظر نمی ماند که اتفاقی بیفتد و روحیه اش را عوض کند، خودش دست به کار می شد. گاهی در خانه با هم کشتی می‌گرفتیم! گاهی هم در حیاط خانه فوتبال بازی می‌کردیم. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
صدای اذان که در دانشگاه می‌پیچید، عباس خود را برای رفتن به مسجد مهیا می‌کرد. از جلوی در هر اتاقی که رد می‌شد و می‌دید که سرباز ها در آن هنوز مشغول کارند، با خوشرویی و محترمانه می‌گفت: " کار تعطیل! " اگر همکارانش را هم می‌دید، غیر مستقیم آن ها را به نماز دعوت می‌کرد و می‌گفت: " ما رفتیم نماز! " جزو اولین کسانی بود که وارد مسجد می‌شد. بعضی از شب ها که عباس در اتاق من استراحت می‌کرد، هنگام اذان صبح که از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم که عباس رفته است. برای خواندن نماز شب به اتاق خودش می‌رفت تا با خدایش خلوت کند. او دوست داشت که در سکوت و خلوت، نجوایی عاشقانه با خداوند داشته باشد. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr
گاهی که می‌خواستم از سمنان به دانشگاه امام حسین (ع) بروم، با عباس هماهنگ می‌کردم و سوارش می‌کردم و با هم به تهران می‌رفتیم. همشهری بودیم. در سه چهار باری که با او همسفر شدم می‌دیدم که او به نماز اول وقت بسیار مقید است. همان اول سفر مسجد بین راهی را که قرار بود در آن نماز بخوانیم مشخص می‌کردیم. جوان آرام و متینی بود و حرف‌های لغو و بیهوده نمی‌زد. وقتی همراهم بود یک قوت قلبی برای من بود. ◾️کانال از دمشق تا فکه @sardar_313_martyr