#فرازی_از_وصیت_نامہ
●به خدا قسم هنگامی که به مرخصی میآیم و چشمم به خانواده شهدا میافتد آنقدر پیش این خانوادهها شرمنده میشوم که از خدا میخواهم که مرا در این عملیات سرنوشتساز از این همه درد و رنج نجات دهد و شهادت را نصیب این بنده حقیر بکند.
●اگر پاهایم از پیکرم جدا نشده بود آنها را به حالت دو بگذارند تا ببینند چگونه با جهش سریع و حرکت شتابد از به سوی معشوق روان بودم و اگر شهید گمنام شدم روزهای پنج شنبه(شب های جمعه) که می آئید گلزار شهدا رو به سوی کربلا کنید و برایم فاتحه بخوانید.خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) همه ما را به مقام رفیع شهادت اعطا بفرما.
📎معاون گردان انصارالرسول لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_داوود_تهمتن
●ولادت : ۱۳۳۸ فسا ، شیراز
●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ شرق دجله ، عملیات بدر🕊🌹🕊
به یاد پهلوان سعید
که در سن ۷سالگی
بازوبند پهلوانی کشور را
از آن خود کرد!
و در سن ۱۵ سالگی
مدال پرافتخار شهادت را ...
#پهلوان_شهید_سعید_طوقانی
#شهادت_۲۲اسفند۱۳۶۳
#عملیات_بدر🕊🌹🕊
کاش می شد
حال خوب را ،
لبخند زیبا را،
بعضی #دوست داشتن ها را ،
خشک کرد..
لای کتاب گذاشت
و نگهشان داشت...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🕊🌹🕊
#ڪلام_شهید
✍همه حركتهاى ما بر مبناى عقيده و ايمان است. مى بينيم كه امام حسين(ع) در جنگ عقيدتى خويش شكست نخورد و اكنون راه حسين(ع) زنده است و امام حسين(ع) توانست براى هميشه عقيده خويش را زنده نگه دارد و گسترش دهد. اى خدا، تو مى دانى كه من براى هيچ چيز، جز عشق تو به جبهه نيامده ام. اى خدا، من شرمنده از خون شهدا هستم كه تا كنون زنده مانده ام. اى خدا، ياريم كن كه رهرو خون شهيدان باشم.
📎فرماندهٔ گردان عمارلشگر۵نصر
#سردارشهید_علیاصغر_منفرد
●ولادت : ۱۳۴۱ مشهد
●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ عملیات بدر🕊🌹🕊
#خاطرات_شهید
●به سوره واقعه علاقه خاصی داشت و همیشه آن را قرائت می کرد در وصیت نامه هم سفارش کرده بود موقع تشییع جنازه بجای شعار دادن سوره واقعه را با ترجمه روان بخوانند.
📎پ ن : فرمانده محور چزابه
#شهید_مهدی_صبوری🕊🌹🕊
✍ شهادت اجر کسانی است
که در زندگی خود مدام
درحال درگیری با نفس اند وزمانی که
نفس سرکش خود را رام نمودند،
خداوند به مزد این جهاد اکبر،
شهادت را روزی آنها خواهد کرد.
#شهید_محمدمهدی_لطفی_نیاسر🕊🌹🕊
سَرِ ما درد میکُند به جُنون ...
اسفند ۱۳۶۳ ؛ هورالهویزه
انتقال مهمات به منطقه درگیری
#عملیات_بدر 🕊🌹🕊
بهترين روزهاى كنار هم بودن
سر تاسر اطاق را رختخواب پهن
مى كرديم و رديفى مى خوابيديم
خواب كه نه تا صبح صداى
خنده هامون كل حياط را پر میكرد
اصلا آدم استرس و فكر وخيال را
فراموش مى كرد. صبحونه و ناهار
و شام رو تو ايوان ميخورديم
چه لذتى داشت
چقدر دوست داشتم اين خانه و
آرامشش تو زندگيم هميشگى بود
ولى مى دونستم كه نيست و بايد
با خاطراتش زندگى كنيم🌸