♥️
خوشا به بخت بلندم که در کنار منی
تو هم قرار منی هم تو بی قرار منی
👤هوشنگ ابتهاج
پنـاه بر "آغـوشـت"
ڪہ تمـام زخـمهاے دلـم را
همچـو طبیبی مـداوا میڪند...
💔💔💔
امروز تو صف نونوایی یه پیرمرده جلو صف بود وقتی نونشو گرفت اومد به من گفت چنتا میخوای؟ گفتم یه دونه،
یه دونه از نوناشو بهم داد گفت تو جَوونی نباید وقتتو تو صف نونوایی بگذرونی!
🔮🔮
-2146230527_-1477937621.mp3
8.6M
🎵 سامان جلیلی • آروم جون ♥
#جـدیـد
❣بهش گفتند: برامون یه شعر میخونی؟
گفت: میشه دعای فرج بخونم؟😍
گفتند بخون و چقدر زیبا خوند!
گفتند: بَهبَه چقدر زیبا خوندی!
گفت: من روزی هزار بار دعای فرج میخونم!
ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟!
گفت:اینقدر میخونم تا امام زمان ظهور کنه
آخه میگن: اگه امام زمان ظهور کنه ،شهدا هم باهاش میان
شاید یه بار دیگه بابامو ببینم...
تصویر مربوط به فرزند شهید مدافع حرم شهید اکبر زوار جنت
خشنودی ارواح مطهر شهدا صلوات
🕊🌹🕊
❣آرپیجیزن ناخواسته
روز دوم عملیات خیبر گردان سیدالشهدا قرار بود توسط بالگرد به پشت سر نیروهای عراقی و در جاده خندق (منطقه الچرده) پیاده شوند. نیروها با سلاح و تجهیزات کامل درحال سوار شدن به بالگردها بودند. من و چند نفر جزء آخرین نفراتی بودیم که خواستیم سوار شویم، یک لحظه پشت سرخود را نگاه کردم ببینم کسی از نیروها جای نمانده باشد که دیدم دو نفر از دور دوان دوان به سمت ما میآیند نزدیک که شدند دیدم یکی از آنها شهید امرالله راد است که با اصرار از من خواست که با گردان ما در عملیات شرکت کند.به او گفتم که سازمان ما تکمیل شده است و اسلحه و تجهیزات نداریم که به شما بدهیم.آن عزیز ضمن پافشاری و اصرار بسیار به اطراف خود نگاه کرد تا شاید اسلحه بیابد. ناگهان یک قبضه سلاح آرپیجی 7 که از نیروهای گردان قبلی جا مانده بود و شاید فرشتگان برای پرواز این شهید به ملکوت اعلی ارمغان آورده بودند توجه او را به خود جلب کرد و با خوشحالی فریاد کشید این هم اسلحه من و فورا دوید و آرپیجی را برداشت و سوار بالگرد شد.و شد آرپیجیزن گردان در عملیات. بعداز هدف قرار دادن چند تانک دشمن در یک درگیری شدید و هنگام پاتک دشمن به لقاء الله پیوست
راوی: سردار حاج یدالله مواساتی🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣حس غرور
دوم یا سوم خرداد سال 61 بود. چند دقیقه از ساعت دو عصر می گذشت. توی خانه نشسته بودم. صدای کوبیده شدن ممتد در خانه بلند شد. با هراس و نگرانی به سمت در دویدم و در را باز کردم. همسایه روبرویی بود. بی مقدمه گفت: ننه حسن، رادیو را روشن کن، حسن هلیکوپتر زده دارن باهاش مصاحبه می کنن.
به سمت داخل دویدم و سریع رادیو را روشن کردم. صدای حسن در خانه پیچید. با لهجه شیرازی اش می گفت: موشک به دم هلیکوپتر خورد و در بین نخل ها افتاد.
حس غرور در تمام خانه کوچک ما پیچید.
هدیه به شهید حسن صفرزاده(حسن عراقی) صلوات،، شهدای فارس🕊🌹🕊
❣خاطرات شهدا
شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا
▫️توی حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش میرساند. ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم، با چراغِ خاموش میرفتیم.
▫️ یک شب که با حسن میرفتیم تا غذا به بچهها برسونیم، چراغ موتورش روشن میشد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناصها بزنند!!!!
▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را میزنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندهای؟ که شب روی خاکریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد. نیروهاش میگفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری». در جواب میگفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».
▫️حسن میخندید و میگفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاقهایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!
راوے: شهید مصطفی صدرزاده🕊🌹🕊
❣مقاومت 45 روزه خرمشهر
در کنار شهید جهان آرا
در زمان فرماندهی ایشان در سپاه پاسداران امیدیه یعنی از فروردین ماه سال 59 اولین نیروهای سپاه امیدیه و آغاجاری با هماهنگی سردار شهید محمد جهان آرا به مرز خرمشهر، پاسگاه خَیِّن منتقل میشوند و تا 31 شهریور این پاسگاه تحت حفاظت و کنترل بچههای سپاه امیدیه قرار میگیرد و از 20 شهریور روز شهادت شهید ایرج دستیاری اولین شهید جنگ از نیروهای سپاه امیدیه تا 4 آبان 59 که خرمشهر سقوط میکند و به مقاومت 45 روزه معروف است نیروهای سپاه امیدیه و آغاجاری در کنار نیروهای سپاه خرمشهر و سایر نیروها افتخارات بزرگی را میآفرینند و سردار شهید حاج اسماعیل دقایقی اولین فرماندهای بود که به همراه نیروهایش در کنار سردار شهید جهان آرا در مقاومت 45 روزه خرمشهر بوده است.
راوی: حسین دقایقی
✍ حسن تقیزاده بهبهانی🕊🌹🕊