10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اِلهي لَیْتَ اُمّي لَمْ تَلِدْني
خدای من ای کاش مادرم مرا نمیزایید
چه مناجاتی، چه مناجاتی
😭
(مناجاة الإمام السجاد ع )
سيد مصطفى الموسوي
#ماه_رمضان
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹هفت نصیحت زیـبــا🌹
🌼گشاده دست باش، جاری باش،
کمک کن ، مثل رود
🌺با شفقت و مهربان باش ،
مثل خورشید
🌼اگر کسی اشتباه کرد آن را
بپوشان ، مثل شب
🌺وقتی عصبانی شدی خاموش
باش ،مثل خواب
🌼متواضع باش و غرور نداشته
باش ،مثل خاک
🌺بخشش و عفو داشته باش ،
مثل دریا
🌼اگر میخواهی دیگران خوب باشند ،
🌺خودت خوب باش ، مثل آیینه
🌸🍃
🔘 داستان کوتاه
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
آقایبهجتگفتندخودامامرضــافرمودند:
کهممکننیست،
ممکننیست،
ممکننیست
کسیبهمنپناهبیاورد
ودستخالیبیرونبرود.!♥️
-شآھ خࢪاساݩ
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
حال ما در هجر مهدی(عج)
کمتر از یعقوب نیست...💔
🎥این صحنهها رو می بینم و گریه می کنم
خوش به حال کسایی که برنامه امروز رو شرکت کردند. ما که از تلویزیون و مجازی دیدیم کلی لذت بردیم. چقدددر خوب بود همه چیز. کلی کیف کردیم.
#توییت ♥️🇵🇸
شمایی که عکس اون ۵۰نفری که پشت اتوبوس
رونالدو میدوییدن رو وایرال کردی، قربون دستت
عکس همین صدهزار نفری که اومدن آزادی به اسراییل فحش بدن رو هم وایرال کن…
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل با یاد خدا آرام میگیرد🥲🫀
من زینب تو هستم: خاطرات شفاهی خواهر شهید سعید (رستم) نامدار فرزانه از دوران دفاع مقدس
گردآورنده : معصومه محمدی
ناشر ۲۷ بعثت وابسته به مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت سپاه محمد رسول اله(صلی الله علیه و آله)
💢روایت خواهرانه شهدا در دفاع مقدس از موضوعات بکری است که کمتر به آن پرداخته میشود.
💢 کتاب «من زینب تو هستم» دربردارندۀ زندگی یکی از حُرهای دفاع مقدس است که با روایت خواهر شهید سعید نامدار فرزانهاقدم، تخریبچی لشکر ۲۷ محمدرسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به تصویر کشیده شده است.
💢این کتاب، وفاداری و عشق خواهرانه را ترسیم کرده و زندگی خواهر شهیدی را طی هشت سال جنگ تحمیلی نشان میدهد که در حق برادر بزرگتر از خودش مادری کرده و با مفقودی دو برادرش در یک شب، آسیبهای عاطفی زیادی میبیند. اگرچه شهید سعید نامدار، در آبانماه سال ۱۳۶۱ در عملیات زین العابدین (علیه السلام) منطقه سومار_مندلی به فیض شهادت میرسد؛ اما مفقودالاثر اعلام میشود.
💢در یک شب و در یک عملیات، همزمان دو برادر با هم مفقود میشوند اما با نامهای مشخص میشود که یکی از آنها زنده و در اسارت است؛ تا اینکه پس از ۱۳ سال پیکر شهید با تفحص در عراق و به صورت مبادلهای به خانواده اش باز میگردد و به انتظار این خانواده و خواهر پایان میدهد.
#معرفی_کتاب
#بانوان_بهشتی
🧕