eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
214 دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
13.4هزار ویدیو
101 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
دوشنبه تون عالی 💗 🌼💫دعای امـروز من 💗✨برای تک تک تون 🌷💫آرامش و خیـر و برکت 🌼✨الهی 💗💫شـادی و زیبـایی 🌷✨نصیب لحظه هاتون بشه 🌼💫الهی 💗✨خوشبختی حک در 🌷💫سرنوشت تون باشـه 🌼✨الهی 💗💫به آرزوهاتون برسیـد 🌷✨روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا 🌸🍃
دوشنبه تون آباد ان شاءالله امروز بهترین روززندگیتون باشه دلخوشی همراهتون خداکنارتون خوشبختی مهمون تون خیروبروکت ودعای خیر بدرقه راهتون 🌷🌼 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خروس می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان! مرد ، خوشحال از این که ... زن چنان پاکدامنی دارد که حتی از خروس هم دوری می کند ، به بازار برگشت و خروس را به فروشنده اش که پیر مرد دنیا دیده ای بود پس داد. پیرمرد که ماوقع را شنید ، گفت: اشکالی ندارد؛ من خروسم را پس می گیرم ولی برو درباره زنت بیشتر تحقیق کن! کسی که درباره یک خروس چنین می کند ، لابد ریگی به کفش دارد و می خواهد رد گم کند. ⚫️⚫️⚫️⚫️
☘️داستانی واقعی ☘️ 💠دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. 💠از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… 💠وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم… 💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… 💠یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!! 💠خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم 💠از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن… 💠اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست 💠نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: ❣️👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی ⚫️⚫️⚫️⚫️
همین الان می‌خوام یه روز مامانم اومد خونه، گفت زود باش. پرسیدم چی رو؟ گفت سورپرایزه! مبل‌ها و فرش و میز ناهارخوری و کلاً دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد و زنگ در رو زدن. هول شد از خوشحالی. گفت چشماتو ببند. چشمامو بستم. دستمو گرفت برد دم در. در رو باز کرد. گفت حالا چشماتو باز کن. چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکی، همونی که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود. حالا نمی‌دونم همون بود یا نه. اما همونی بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم. خیلی جا خورده بودم. گفت چی می‌گی؟ گفتم چی می‌گم؟ می‌گم حالا؟ الان؟ واقعاً حالا؟ بیشتر ادامه ندادم. پیانو رو آوردن گذاشتن اون جای خالی‌ای تو خونه که مامان خالی کرده بود. من هم رفتم تو اتاقم. نمی‌خواستم بزنم تو پرش. ولی هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من می‌خوره!؟ من که خیلی سال از داشتنش دل کندم. ده سالی تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه عموم. یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال ازم بزرگتر بود، رفت فرانسه، اون جا با یه زن فرانسوی که چند سال ازش بزرگتر بود ازدواج کرد. منم که نمی‌خواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم واسه خودم داستان ساختن. ته داستانم هم این‌طوری تموم می‌شد که یه روزی بر می‌گرده، وسط داستان هم این‌جوری بود که داره همه تلاشش رو می‌کنه که برگرده. این وسطا هم گاهی به من از فرانسه زنگ می‌زد و ابراز دلتنگی می‌کرد. بعد از هفت سال خیالبافی دیدم چاره‌ای ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم. شروع کردم به دل کندن. من هی دل کندم و هی خوابش رو دیدم که برگشته. دوباره دل کندم و باز خوابش رو دیدم که برگشته، تا اینکه بالاخره واقعاً دل کندم! چند سال بعدش تو فیس بوک پیدا کردیم همو. اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعاً الان؟ من خیلی وقته که دل کندم! یه دوستی داشتم کاسه صبرش خیلی بزرگ بود. عاشق یه پسری شده بود که فقط یک ماه باهاش دوست بود. اون یک ماه که تموم شده بود، پژمان رفته بود پی زندگیش و سایه مونده بود با حوضش! بعد چند سال یه روز بهش گفتم دل بکن. خودت می‌دونی که پژمان برنمی‌گرده. گفت ولی من صبر می‌کنم. هر کاری هم لازم باشه می‌کنم. یک سال بعد رفت پیش یک دعانویس. شش ماه بعدش با پژمان ازدواج کرد. اون روزا دوست بیچاره‌ام خیلی خوشحال بود. به خودم گفتم حتماً استثنا هم وجود داره! دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن. پیداش کردم. خیلی عصبانی بود. پرسیدم چی شده؟ گفت پژمان اونی نبود که من فکر می‌کردم. گفتم پژمان همونی بود که تو فکر می‌کردی، ولی اونی نبود که الان می‌خواستی. پژمان اونی بود که توی اون روزا، همون چندسال قبل تو می‌خواستی که باشه، و وقتی نبود، باید دل می‌کندی! ⚫️⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 فاطمه هداوند ملی پوش تیم ملی دوچرخه سواری سرعت: 🔺در کنار جمعی از قهرمانان ورزشی به عشق علیه السلام در راهپیمایی حسینی شرکت کرده ایم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طارق سویدان: جسارتم را ببخشید، اما همه ما در شکست خوردیم، جز شیعیان... ⚠️ سعودی ها از این جملات بسیار عصبانی شده‌اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨❗️هشدار هشدار این ویدیو بسیار مهم میباشد دجال در پیاده روی به کمین نشسته است 📲حتماببینید  و منتشر کنید تا از انحراف دیگران جلوگیری بشه 🪧
یادمان باشد: به خاطر جونمون از عقاید و دین و اسلام و کشورمون نگذریم و مثل برادران مون تا آخرین قطره خون حتی لحظه مرگ حواسمون بهشون باشه شهادت را به بهاء میدهند نه به بهانه
زن‌ها در تاریخ به اسم سهمی از شهادت ندارند اما رسم بعضی‌هایشان جز شهادت نیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ کَما تُعینُ تُعانُ 🔅 همان گونه که یاری می رسانی، یاری می شوی 📚 غررالحکم و دررالكلم
『☔️| 』 🕊| شهيد پنجعلی چراغی در سال ۱۳۳۵ در اروميه به دنيا آمد. تحصيلات خود را تا سال سوم نظری ادامه داد و در سال چهارم به علت تهيه اسلحه به انقلابيون تحت تعقيب قرار گرفت و نتوانست به تحصيلات خود ادامه دهد. در شكل گيری و پيروزی انقلاب فعالانه كوشيد و پس از پيروزی انقلاب وارد سپاه لشگر ۱۴ شد و به صف دليرمردان پيوست.🪴 او فردی آگاه و مومن به انقلاب، اسلام، قرآن و ولايت فقيه بود. حقوق خود را صرف دو خانواده نيازمند می‌نمود و به خانواده اش می‌گفت: «برای آخرت پس انداز می‌کنم.» وی در سال ۱۳۵۸ در جاده كمربندی اروميه در حين درگيری با ضد انقلاب با ۱۰ گلوله مجروح شد و به بيمارستان انتقال يافت. پس از يک هفته بعد حال او دگرگون و خونريزی نمود و در بيست و ششم اسفند ماه ۱۳۵۸ شهيد اعتقاد و ايمان خود شد.🕊
امام على عليه السلام: 🔹أفضَلُ العِبادَةِ الزَّهادَةُ برترين عبادت، دل بركندن از دنياست 📚غررالحكم حدیث ۲۸۷۲ 🔹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعايى كه پيوسته مى خواند ـ : اللّهُمَّ... لا تَجعَلِ الدنيا أكبَرَ هَمِّنا و لا مَبلَغَ عِلمِنا پروردگارا... دنيا را بزرگترين همّ ما و نهايت دانش ما قرار مده 📚ميزان الحكمه ج۴ ص ۱۱۱
🌸🍃 🌸 امیرالمومنین علیه السلام: 🍃از زمین خوردن کسی شاد مشو، که نمی‌دانی گردش روزگار برای تو چه در آستین دارد... 📚 غررالحکم