نميدانم #شهادت
شرط زیبا دیدن است
یادل بہ دریا زدن؟
ولی هر چہ هست
جز #دریادلان
دل بہ دریا نمیزنند...
#فرمانده_شهید_محمد_کیهانی
#صبحتون_شهدایی🕊🌹🕊
#خاطرات_شهید
●پیش از سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت.
.
●زمانی آمد و اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد. شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با دختری دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است
.
● قبل از شروع عملیات، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام سخنانم، متوجه شدم مجید با یکی دیگر از دوستان در حال کندن یک کانال است. بلند گفتم مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبیات مشخصه. چند بار گفتم بپوشون». پاسخ داد «این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود». این آخرین شوخی مجید بود.
.
فردای همان روز مجید به وسیله موشک کورنت به شهادت رسید وتمام خالکوبی هایش پاک شد...
#شهید_مجید_قربانخانی 🕊🌹🕊
❇️ خاطره ای حسینی از انسانی حسینی
آقای قرائتی خاطره ای را از پدرشون اینچنین نقل میکند: پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم؛ در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست؛ «در بزم غم حسین، مرا یاد کنید» بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده؟!
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه ای میرفتم که مردی حدوداً پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم؛ ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد؛ در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند! از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت؛ حسین آقا قربان اسمت، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد؛ من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟! کدوم بنایی؟! من طلبی از حاجی نداشم؟!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد؛ گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد؛ آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند؛ من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است؛ حواله آقا امام حسین علیه السلام است؛ لطفا به دامادتان نگویید که من دادم! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده؛ بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید؛ و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم!
لذا وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشید؛همانگونه که در عزا بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده؛ و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده و یک حسینی حسینی راستین بوده است.
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخرة
✍ گاهی با خود میگویم وای بر ما؛ وقتمون کمه و راه طولانی و نیاز به توشه بسیار! چه کرده ایم و چه میکنیم؟! نکنه بدون آمادگی و دست خالی برای سفر ابدی حاضر شویم؟! خلاصه کلید حل این معما حسین است یا حسین!
👈 امین فرخان
آغاز هفته دولت و سالروز شهادت شهیدان رجایی ، باهنر وشهدای خدمت گرامی باد.
#هیئت_وارثان_ثارالله_شاهد_تبریز
#ستاد_شهدای_گمنام_تبریز
22.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴💔تمام شدن زائر در منطقه المدینه
جنوب عراق و گریه موکب دارها
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این خانوم روز گذشته چادر خودشو پهن کرده بود وسط راه ،تا زائران حسین ع از روی این چادر رد بشن و تبرک بگیره
اول هر کسی چادر و میدید فکر میکرد حتما چادر افتاده شده و میومدن چادر و جمع کنند
این خانوم دید اینطوری نمیشه
رفت از خادمین موکب کمک گرفت تا راحت تر زائرین از رو چادرش رد بشن و خاک پای زائران تبریک چادرش بشه ....🥺
9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام علیکم🙏🌹قبولی حاجات مومنان توسط خداوند با واسطه آقا امیرالمونین علی(ع)🌹با را هنمای مرحوم علامه امینی نویسنده کتاب الغدیر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه آباد شدم!
¹روز مانده
#اربعین