♦از کوزه همان برون تراود که در اوست
🔹شخصی که توهین میکند و به دیگران حرفهای زشت و ناپسندی می زند، در حقیقت مثل همان کوزه است که درونش به جای چیزهای معطر و خوشبو متاسفانه در درونش چیزهای بدبو وجود دارد و وقتی درِ کوزه را باز می کند، یعنی زمانی که دهانش را باز می کند و حرف می زند، تمام پلیدی های درونش را بیرون می ریزد.
🔹همه ی ما ، متاسفانه در زندگی با چنین افرادی روبرو شدیم و جان و روح ما از گفتارشان آزرده شده و شاید همیشه خاطره زخم کلامشان در یادمان باقی بماند.
🔹اما یادمان باشد در مقابل کسی که به ما حرف زشتی می زند، یا توهین و اهانت می کند، بهترین و منطقی ترین و زیباترین واکنش، #سکوت است. سکوت کن و از او دور شو...
♦زیرا :جواب عده ای فقط خاموشی است
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زنـدگے بهشت است
💕براے آنهـایے ڪہ
🌸؏اشقانہ ؏شق میورزند
💕بے پروا محبت میڪنند
🌸وڪمتر ازدیگران انتظار دارند
💫خدایا🙏
💕قلب دوستانم راجایگاه ؏شق
🌸و زندگیشان را بهشت گردان
الهـی آمیـــن 💓
دوشنبه تون پراز موفقیت 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣از زبان مادر🍃
«در طى سفرهایى که به مشهد رفته بودم این سفر باروح ترین سفر بود.
با تأکید او مرتّب به حرم میرفتم
می گفت: مادرم، اگر قصور و خطایى از من دیدى ببخش!
مادرم، اگر زمانى صدایم ناخودآگاه بر روى شما بلند شد، مرا ببخش!
مادرم، اگر فرزندى مطیع و فرمانبر نبودم، مرا ببخش!
مادرم، در این مشهد مقدس دعایم کن شهید شوم!»
و من در جوابش چنین مىگفتم:
من دعا نمیکنم که شهید شوى، بلکه دعا مى کنم که خدا هرچه صلاح توست، مقدّرت گرداند.
ولى او در جوابم میگفت: نه، حتماً باید دعا کنى که شهید شوم، چون روز قیامت برسد در مقابل حساب خداوندى زانوهاى بزرگان سست مىشود و تو اگر مى خواهى شفیعى در آن دنیا داشته باشى، دعا کن که شهید شوم»
#شهید_رسول_گلبنحقیقی
آخرین مسئولیت: مسئول محور
#شهادت: ۱۳۶۲/۵/۷
#ارتفاعات_حاجعمران
#عملیات_والفجر۲🕊🌹🕊
❣یه وقتایی که
سرگرم کانال های
مجازی هستی
یادت نره
یه روزایی بعضیا،
تو کانال های حقیقی جبهه
برای امروز تو
جنگیدن و شهید شدن
🌴 #شادی_روحشون_صلوات🕊🌹🕊
﷽
❣#محرم_نامه_شهدایی②①
🖤شهید مدافعحرم محمود رادمهر
▪️در مأموریتها همه رزمندگان چفیه میانداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر!
▪️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان، ما عزادار امامحسین علیهالسلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفر نیست!
▪️گفت: مادرم، عزادار امامحسین علیهالسلام بودن محرم و صفر نمیخواهد! ما همیشه عزادار حسینیم...
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
شهید#محمود_رادمهر🕊🌹🕊
❣«مهمانِ شهید»
مهمان حبیب خداست آقای هنیه.ما ایرانی ها آدمهای مهمان نوازی هستیم.بخدا این را همه دنیا می دانند.
شرمنده ایم.
آقای هنیه یادتان هست روزی که خبر شهادت پسرها و نوه هایتان را شنیدید چقدر آرامبودید؟
یادتان هست رفتید به همسرتان که بستری بود سرسلامتی دادید؟
آقای هنیه....
حالا غم شهادت شما را کی به ام الشهدا سر سلامتی بدهد؟
کاش توی تهران ما شهید نمی شدید.شما مهمان ما بودید!
کاش دروغ بود.
یا صاحب الزمان ادرکنی😭🕊🌹🕊
❣ شب جمعه بود.من و حسن نگهبان بودیم.نوبت نگهبانی حسن بود, رادیو را روشن کرده و دعای کمیل گوش می داد. یک لحظه رد شدم, دیدم صدای هق هق گریه اش همراه با فرازهای کمیل بلند است.
صبح, دوباره نوبت نگهبانی به حسن افتاد و دوباره روی همان جا نشست و این بار دعای ندبه گوش می داد.
دعا به فراز های أین بقیه الله رسیده بود. صدای افتادن چیزی امد. دویدم سمت اتاق. دیدم اسلحه یک سمت افتاده, حسن هم یک سمت. حسن به شدت می لرزید, مثل کسانی که دچار تشنج می شوند. هر چه صدایش زدم فایده نداشت. یک خودکار گذاشتم بین دو انگشت پایش و محکم فشار دادم, از درد به حال اولش امد و شروع کرد به گریه.
هرچه پرسیدم چه شد نگفت.
یکی دوماه گذشت.
حسن مقدمات اعزامش را انجام داده و اماده رفتن. بود. با موتور از جایی رد می شدیم. گفتم حسن اخر جریان ان صبح را نگفتی؟
موتور را نگه داشت. گفت می گم, اما تا زنده ام به کسی نگو!
گفت:ان روز صبح خیلی صدای اقایم زدم که بیاید, بلاخره امد. اما اقا یک دریا بود, ظرفیت وجودی من به اندازه یک استکان, بنابراین تاب دیدنش را نداشتم و افتادم!
گفتم خوب؟
گفت خوب, ان چیزی را که از ایشان می خواستم گرفتم!
گفتم چی؟
گفت بماند!
وقتی یکی دو ماه بعد, پیکر شهیدش از عملیات فتح المبین برگشت فهمیدم چه خواسته!
🌷روز بعد از شهادت حسن بود. می خواستم برم شاهچراغ، باران شدیدی گرفت، چتر نداشتم. حسن چتر بدست آمد و گفت: «مادر بیا زیر چتر! زبانم بند آمده بود مرا رساند و برای همیشه رفت!»
🌿🌹🌷🌹🌿
هدیه به شهید محمد حسن روزی طلب صلوات- 🕊🌹🕊