eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
216 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
13.5هزار ویدیو
101 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
از دزدی بادمجان تا ازدواج💍 ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸 *شیخ علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام مسجد جامع توبه مشهور است. علت نامگذاری آن به مسجد توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا محل منکرات بوده ولی یکی از فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد. یکی از طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد ساکن بود. دو روز بر او گذشته بود که غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به مرگ نزدیک شده است با خودش فکر کرد او اکنون در حالت اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا حتی دزدی در حد نیازش جایز هست. بنابراین گزینه دزدی بهترین راه بود. شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از تفاصیل آن در جریان هستم و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری. این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت. این جوان به پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد. به اولین خانه که رسید دید چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست اما بوی غذایی مطبوع از آن خانه میامد. وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد. این خانه یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به داخل حیاط پرید. فورا خودش را به آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد. باخودش گفت : پناه بر خدا. من طالب علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟ از کار خودش خجالت کشید و پشیمان شد و استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست بفهمد استاد چه می گوید وقتی استاد از درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند. یک زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه صحبت هایشان نشد. شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را جز او نیافت. صدایش زد و گفت : تو متاهل هستی ؟ جوان گفت نه شیخ گفت : نمیخواهی زن بگیری؟ جوان خاموش ماند. شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟ جوان : پاسخ داد به خداوند که من پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟ شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب و نا آشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است. اکنون آمده تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای بدطینت در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟ جوان گفت : بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟ زن هم پاسخش مثبت بود. عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر. دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش راهنمایی کرد. وقتی وارد منزلش شد نقاب از چهره اش برداشت. جوان از زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که واردش شده بود زن از او پرسید : چیزی میل داری برای خوردن؟ گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟ مرد به گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد. زن گفت : این نتیجه امانت داری و تقوای توست. از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید. کسی که بخاطر خدا چیزی را ترک کند و تقوا پیشه نماید خداوند تعالی در مقابل چیز بهتری به او عطا میکند. 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی از ورود جناب به محل نشست خبری لازم است دوستانی که مرتبط با برخی مقامات برجسته کشور هستند به سخنان این مقامات به دقت گوش دهند و مواردی که نیاز به تصحیح دارد را یادآور شوند تا تکرار نشود. این گونه خطاها از یک مقام عالیرتبه کشوری مانند ایران با آن سابقه عظیم فرهنگی، تمدنی و ادبی شایسته نیست. محض نمونه باید به ایشان یادآوری کرد که امروز در جهان جایی و کشوری بنام شوروی وجود ندارد. شوروی در سال 1991 میلادی فروپاشید و از بین رفت. نمونه دیگر: کشور همسایه شرقی ما افغانستان است و مردم آنجا افغانستانی هستند، نه افغانی. افغانی واحد پول افغانستان است. همینطور افغان فقط به پشتون ها گفته می شود، نه به همه مردم افغانستان. و نکات بسیار دیگر... اگر مرحوم رئیسی اسم موشک یادش می رفت محمد مهاجری اصلاح طلب دق مرگ می شد و رسوا می کرد ولی یارانش تشویق می کنند و کف وسوت می زنند. ایشان هرکاری بکند نشان علم و دانایی است ولی رئیسی بی سواد است ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اظهارات نسنجیده ، زبان آمریکا را دارازتر کرد خبرنگار: 🔸رئیس جمهور ایران دیروز گفت ما با آمریکای ها برادریم و آن‌ها باید دشمنی با ایران را خاتمه دهند و آمریکایی‌ها باید حسن نیست خود را در عمل نشان دهند. آیا شما در این باره نظری دارید؟ سخنگوی وزارت خارجه: 🔸قطعا ما با مردم ایران ارتباطات گسترده‌ای داریم و جامعه بزرگی از مردم ایران در آمریکا زندگی می‌کنند که به نظر ما این اتفاق بسیار بزرگی است. 🔸این برادری باید در عملکرد ایران نشان داده شود نه در گفتارشان. اگر آن‌ها می‌خواهند برادری با آمریکا یا سایر کشورها در جهان نشان دهند باید حمایت از گروه‌های ترروریستی را متوقف کنند و فعالیت های اتمی خود را متوقف کنند و از انتقال موشک به روسیه جلوگیری کنند و حقوق بشر را رعایت کند./ مهر یا
آقای دنیامالی، وزیر ورزش و جوانان دولت چهاردهم! دم شما گرم که گفتید موفقیت کاروان المپیک و پارالمپیک ایران مربوط به زحمات و کارنامه دولت #شهید_رئیسی است و ربطی به عملکرد دولت فعلی ندارد. 🗣دانیال معمار #پزشکیان #ایران_قوی_ورزش_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢حزب‌الله: مسئول عملیات تروریستی لبنان 🔹حزب‌الله در بیانیه دوم خود رژیم صهیونیستی را مسئول عملیات تروریستی انفجار پیجرها معرفی کرد. 🔸در بیانیه حزب‌الله آمده است بعد از بررسی های دقیق و اطلاعات موجود درباره تجاوزی که بعدازظهر امروز به وقوع پیوست، مسئولیت کامل این تجاوز جنایتکارانه که به شهادت و مجروحیت جمع کثیری منجر شد را متوجه می‌دانیم. ۱۴۴۶
💢 نبرد سرنوشت ساز ▪️ در این پنج روز اخیر هر چندساعت یک خودرو در نقاط مختلف سرزمین های اشغالی منفجر می‌شد و جبهه قدرت نفوذش را به رخ می‌کشید. ▪️ و صهیونیست‌ها هم در مقابل می‌خواستند با این حرکت قدرت‌نمایی کنند جنگ است دیگر... آن هم بین دو ابرقدرت جهان هر دو طرف هرچه در چنته دارند رو میکنند تا پیروز این نبرد سرنوشت ساز باشند ⏪ البته پیروزی از آن مومنین است... {فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ}
حزب‌الله عراق: آمادۀ ارسال نیرو به لبنان هستیم گردان‌های حزب‌الله عراق در واکنش به انفجارهای بیروت توسط رژیم صهیونیستی اعلام کرد: آماده‌ایم که تمامی امکانات خود را در اختیار برادران لبنانی خود قرار دهیم و سطوح فنی و لجستیکی از حزب‌الله حمایت کنیم.
وقتی تاریخ مراسم عروسی قطعی شد، از فردای ماه رمضان افتادیم دنبال مقدمات مراسم. قرار بود از جهیزیه چهار وسیله یخچال، تلویزیون، فرش و ماشین لباس شویی را حمید بخرد. بقیه جهیزیه را تا حد امکان همراهیم می کرد تا بخریم. در همان روز اول خرید حمید گفت: وقتی حضرت آقا گفته اند از کالای ایرانی حمایت کنید، ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم.🌱 هر فروشگاهی که می رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما هم همین بود تا حد امکان جنس ایرانی. شهید حمید سیاهکالی🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از عالمی پرسیدند: برای خوب بودن، کدام روز بهتر است؟! عالم فرمود: یک روز قبل از مرگ گفتند: ولی مرگ را هیچکس نمیداند عالم فرمود: پس هر روز زندگی را روزِ آخر فڪر کن و خوب باش شاید فردایی نباشد 🍃
‌‌انسان در مبارزه میان حق و باطل به کمال می رسد ؛ چه در درون خویش که جهادِ اکبر باشد‌ و چه بیرون از خود که جهاد اصغر ! [ شهید سید مرتضی آوینی ]
•●🔗❁♥️●• _ همیشه می گفت ؛ _ با انگشتاتون‌ زیاد ذکر بگید چون‌ _اون‌دنیــا هـمین‌ انگشتا شفاعت‌می‌کنند"
{🦦🤎} • • 📖 ☺️ 😂سلمونی😂 ☘نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم.😕 ☹مانده بودم معطل در آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم.🤷‍♂ 🍃تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را می کند رفتم سراغش.😃 😀دیدم کسی زير دستش نیست. کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش.💪 🤦‍♂اما کاش نمی نشستم. چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم.😁 😉ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!😅 🙃از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می كردم.🤔 😉پيرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و گفت:😠😡تو چت شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند😤 🍀گفتم:راستش به پدرم سلام می کنم. پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:چی؟😧 به پدرت سلام میکنی؟😳 کو پدرت؟⁉ 😂اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم😄😄 😜پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت: بشکنه این دست که نمک نداره😣 🌺مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد🤣🤣🤣 ‌• •
•●🔗❁♥️●• «جدی گرفته ایم زندگی دنیایی را «و شوخی گرفته ایم قیامت را «کاش قبل آنکه بیدارمان کنند «بیدار شویم .» ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ· ✧ ·ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ
- توان ما به اندازه امکاناتِ در دسترس ما نیستن؛ توان ما به میزانِ اتصال ما به خداست"(✨. ــــــــــ ـــــ ـ - | شهیدعبدالله‌میثمی .
ازاین عکس قشنگا:)
احمد یک عمر با دعا و نماز زندگی کرده بود؛ آن هم در دوره فساد پهلوی. اذان که می گفت تمام بدنش می لرزید و کسانی که صدایش را می شنیدند، گریه می کردند. شهید قاسم سلیمانی عاشق اذانش بود. نمازها را هم پشت او به جماعت می خواندیم. در هر فرصتی از جمع فاصله می گرفت و مشغول نماز می شد. هر چه اصرار می کردم که این چه نمازی است که می خوانی؟ پاسخی نمی داد. آخرش اصرارم به زبانش آورد. داشت قضاهای نماز شبش را می خواند. شهید احمد عبدالهی🌱🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شب جمعه بود و آخرین شب ماه رجب. بعد از نماز مغرب به سعید گفتم: نمی خواهی دعایی بخوانی؟ گفت: چرا دعای یستشیر را آماده کردم برای آخر شب که فقط خودمان باشیم. وقتی دعا را شروع کرد و افتاد روی ریل، رفت تو حال خودش. مثل اینکه کسی را نمی دید و شروع کرد به درد دل با خدا. در ناله هایش می گفت: خدایا بسه دیگه. هر چی گناه و معصیت کردم هر چی ثواب کردم دیگه بسه. منم ببر. دلم واسه دوستام تنگ شده… صبح روز جمعه سعید گفت: «ماه رجب آمد و رفت و ما روزه نبودیم». خیلی تأسف خورد و آن روز را روزه گرفت و رفتیم طرف ارتفاع ۱۱۲ فکه. منطقه را کاملا توجیه شان کردم. حدود ساعت ۹:۳۰ دقیقه بود که صدای انفجار بلند شد. وقتی به منطقه رسیدیم بدن سعید شاهدی و محمود غلامی بر اثر انفجار مین والمری پر از ترکش بود. سعید با گلوی سوراخ شده و زبان روزه به ملاقات خدا رفته بود. سفره ماه رجب برای شان چه پر روزی بود. شهید سعید شاهدی🌹✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
احمد خلبانی به شدن متدین بود. همیشه قبل از پرواز وضو می گرفت. این عادت احمد به ما هم سرایت کرده بود. روز ۱۸ بهمن ۵۷ بود. برای مأموریتی از پادگان پیرانشهر به سمت ارومیه حرکت کردیم. بعد از مأموریت به خاطر وضعیت حاد کشور و تحرکات مرزی عراق، تا ظهر در آسمان بودیم. در حال برگشت بودیم که دستور داده شد تا اطلاع ثانوی در آسمان مناطق مرزی مانور بدهیم. کم کم عصر شد. احمد به خاطر به تأخیر افتادن نماز خیلی ناراحت بود. بالاخره با ذوق و شوق در رادیو گفت: راه حل را پیدایش کردم. مگر حضرت علی (ع) به خاطر شرایط جنگی برخی جنگ ها، بر روی اسب نماز نمی خواند؟ گفتم: گل گفتی. من هدایت بالگردت را به عهده می گیرم، تو نمازت را بخوان. فرامین بالگرد را در دست گرفتم و احمد با خیال راحت نمازش را خواند. این نماز حس بندگی متفاوتی داشت. شهید احمد کشوری🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شهید اسماعیل خانزاده (متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۳ در روستای زنگی کلا دابو شهرستان محمودآباد متولد شد. شهید اسماعیل خانزاده خادم افتخاری آستانۀ مقدسۀ امامزاده عبدالله علیه‌السلام بود. این امامزاده در ۱۲ کیلومترى جنوب غربى آمل و در روستاى اسکومحله قرار دارد. این زیارتگاه مبارکه از شاخص‌ترین و پر زائرترین زیارتگاه‌های ایران به شمار می‌رود. این شهید عزیز در سن ۳۱ سالگی، در ۲۹ آذر ۱۳۹۴، همزمان با شب شهادت امام حسن عسگری علیه‌السلام در منطقۀ حلب سوریه در درگیری با اشرار داعش به شهادت رسید و از این شهید گرانقدر یک فرزند دختر به نام نرگس به یادگار مانده است. این شهید عزیز نخستین شهید مدافع حرم شهرستان محمودآباد بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خدایا خسته ام، شکسته ام، دیگر آرزویی ندارم جز شهادت. احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست. از عالم و عالمیان می گریزم و به سوی تو می آیم. تو مرا در رحمت خود سکنی ده. به گزارش خبرنگار مهر، در مستند لشکر زینبی پدر شهید اسماعیل خان زاده درباره فرزند شهید گفت که در یکی از دست نوشته‌هایش به دیدار این شهید با حضرت ولیعصر اشاره کرد. شهید مدافع حرمی که در شب یازدهم ماه مبارک رمضان، توفیق تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را پیدا کرده بود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌