eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
216 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
13.5هزار ویدیو
101 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃نیمه های شب بود سکوت عجیبی حوزه علمیه را فرا گرفته بود تمام طلبه ها خواب بودند جوان در حجره خود مشغول مطالعه بود که ناگهان زیبا وارد اتاق شد و به سرعت در اتاق را بست،با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ چیزی نگوید.دختر پرسید:ببینم شام چی داری؟؟ 🌼🍃 جوان هاج واج مانده بودو تمام بدنش خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود،هرچه غذا داشت برای دختر آورد.دختر جوان که آن شهر بود قصد داشت شب را در اتاق طلبه بخوابد آن هم در اتاقی که فقط خودش بود و آن جوان،به هر شکلی بود دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و به اعتماد کرده بود 🌼🍃 اما صبح که از خواب بیدار شد آنچه که نباید اتفاق بیفتد اتفاق افتاده بود. 🌼🍃 مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و جوان گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست خواهد داد! 🌼🍃شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از جوان پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ 🌼🍃 طلبه جوان 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می‌کرد، هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. 🌼🍃 از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد طلبه جوان در آوردند 🌸🌸🌸