eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
214 دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
13.3هزار ویدیو
101 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
این ساعت ها نگاه به این تصاویر حال دیگه ای به آدم میده...💔 برای شادی ارواح طیبه و،شهدای و شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹🌹🌹❤️🙏 نزدیڪ هستیم التماس دعا🙏🌹
‌ وقتی‌متولدمیشویم،دَرْگوشمان می‌گویند؛ وقتی‌ازدنیا‌می‌رویم،برپیکرمان میخوانند؛ اذانِ‌روزِتولدمان‌رابرای‌نمازروزِوفاتمان‌میگویند. زندگی،تعبیر‌کوتاهی‌است‌میانِ‌آن‌اذان‌تاآن‌نماز، اختیارِ‌هیچ‌کدامشان‌را‌نداریم..🤷🏻 خوشابه‌حال‌آنانڪه‌به‌جای‌دل‌بستن‌به‌زمان، به«صاحب‌الزمان»دل‌می‌بندند.🌙
نماز اول وقت مقید به شرعیات و فرائض بود هیچگاه ندیدم که اول وقتش ترک شود همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن اول وقت تشویق و ترغیب می‌کرد صدای همیشه از تلفن همراهش پخش میشد... به روایت پدر شهید ‌✨ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🕊🌹🕊
❣گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... 🕊🌹🕊
یا رب به کرم بر منِ درویش نگر در من منگر، در کرم خویش نگر هر چند نِیَم لایق بخشایش تو بر حال من خسته‌ی دلریش نگر 🕋 نزدیک التماس دعا 🤲
تشنگی امانش را بریده بود از خط بر می گشت... بود به سنگر که رسید را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام... لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب... الهی أنت أنت و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش.🕊🌹🕊
🌷 مقید به شرعیات و فرائض بود هیچگاه ندیدم که اول وقتش ترک شود همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن اول وقت تشویق و ترغیب می‌کرد صدای همیشه از تلفن همراهش پخش میشد... به روایت پدر شهید