eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
285 دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
24هزار ویدیو
118 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 مبادا خاطرات خانواده شهدا از دست برود خاطرات والدین و همسران شهدای دفاع مقدّس، مثل جواهر قیمتی در دسترس ما است که اگر غفلت کنیم، از دست ما خواهد رفت، کما اینکه بسیاری از والدین شهدا از دنیا رفته‌اند؛ بسیاری از آنها دچار فراموشی شده‌اند. ۱۳۹۸/۰۷/۰۸
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
سرداران ورزمندگان عاشورایی
#خاطرات_شهید 🔹درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانوا
آقا سيد كاسب و مغازه دار بود و از قديم در ميان مغازه داران اعتبار خاصي داشت. گوني گوني پول به جبهه مي آورد تا نيازهاي رزمنده ها را از اين طريق برطرف كند. به جنگ هاي نامنظم اعتقاد داشت و هميشه بر اين باور بود كه نبايد بين اجراي يك عمليات تا عمليات بعدي هشت ماه فاصله باشد و هميشه مي گفت: «ما آن قدر بايد حمله كنيم تا نيروهاي دشمن خسته شوند. نبايد به آنها فرصت بدهيم تا جان بگيرند و تجديد قوا كنند.» . نيروهاي فدائيان اسلام تحت فرماندهي شهيد هاشمي دائما در حال جنگيدن با دشمن بودند و بعضي مواقع در يك شب در سه محور به عمليات مي رفتيم. به طوركلي ما هر هفته حداقل پنج بار شبيخون مي زديم تا نيروهاي عراقي را با حملات پي درپي خسته كنيم، به همين دليل آقا سيد مجتبي را ممنوع الجبهه كرده بودند. خیلی در کارهایش ابتکار داشت. یکی از همرزمانش تعریف می کرد قرار بود براي آزادي ميدان تير آبادان عملياتي انجام دهند، اين ميدان، مساحت زيادي داشت و عراق از آنجا جاده هاي ارتباطي شهر آبادان را با خمپاره مورد هدف قرار مي داد. چندين ماه بود كه سيد مجتبي براي آزادي اين منطقه نقشه مي كشيد و هر شب به عراقي ها شبيخون مي زدند. يكي از شب ها 300 نفر عراقي را كشتند و 400 نفر را اسير كردند و بيش از 10 تانك را منهدم ساختند، اما سيد مجتبي آرام نمي شد و هر روز يك نقشه جديد مي كشيد تا زمينه را براي حمله نهايي آماده كند. به همين علت 10 الي 12 عدد بشكه 220 ليتري نفت تهيه كرد و آنها را به فاصله چند متر از يكديگر چيد و به همرزمانش گفت: «با ميله هاي آهني يا چوب، محكم روي آنها بكوبيد.» در تاريكي شب صداي وحشتناكي ايجاد شد و عراقي ها شروع كردند به شليك توپ و خمپاره و به اندازه يك انبار مهمات، منطقه را بي هدف آتشباران كردند. 📎فرماندهٔ جنگهای نامنظم و فرماندهٔ گروه فداییان اسلام در جنگ ولادت : ۱۳۱۹/۸/۱۹ تهران شهادت : ۱۳۶۴/۲/۲۸ ترور توسط منافقین، تهران🕊🌹🕊
📌اخلاق شهدایی... 🔸به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید 🔹شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم.
برای ترمیم سنگرها رفته بودیم، که وقتِ نماز شد. شهید باقری گفت: اول نماز بخونیم. یکی از بچه‌ها گفت: اینجا خطرناکه؛ بهتره وقتی جای اَمنی رفتیم نماز بخونیم. شهید باقری در جواب گفت: کسی که به جبهه میاد نماز اول‌وقت رو رها نمی‌کنه! بعد خودش شروع به خوندن نماز کرد.. آتش دشمن بر سر ما لحظه‌ای قطع نمی‌شد! ما وحشت‌زده شده بودیم ولی اون آروم و بدونِ عجله نمازش رو می‌خوند.. نمازش سرشار از لذت و عشق به خدا بود ❤️ شهید حسن باقری
همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می‌شینی، وقتی می‌خوابی، وقتی از خونه بیرون میری اول وضو می‌گیری؟ گفت: وقتی کنار سفره می‌شینم، مهمان امیرالمومنینم شرم می‌کنم بدون وضو باشم، وقتی می‌خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید رو داره! می‌خوام از اجر شهید محروم نشم.. ✨ شهید رضا پورخسروانی یاد شهدا با صلوات
🌷 📍خونم و جانم فدای 🌟به نام منتقم فاطمه . خواهر عزیز …. سخن بسیار است و فحوای همه یکی؛ پوشش و حجاب. خونم را فدایت کردم، جانم را به خاطر حجاب فدایت کردم و قبل از من هم هزاران شهید به خاطر حجاب جانشان را فدا کردند . پوشش ما پوشش فاطمه زهراست و به خدا سوگند که این گنجینه ماست. قلب صاحب الزمان را با لباست جریحه دار نگردان. مولایمان فاطمه سلام‌الله‌علیها به خاطر حجابش به شهادت رسید. 💌فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ایام عید برای عید دیدنی رفته بودیم منزل یکی از اقوام. چند نفر از بچه های فامیل با همدیگر نشسته بودند و هر کدام از آینده و شغلی که دوست داشتند می گفتند؛ یکی میگفت: من دوست دارم پلیس باشم یکی خلبان... نوبت به مجید که رسید من گوش هام رو تیز کردم ببینم چی میگه؟ برام خیلی مهم بود که مجید من چه آرزویی داره. سینه اش رو سپر کرد و گفت: من دوست دارم بزرگ که شدم برم جبهه و شهید بشم. 📚ابوطاها شهید مجید صانعی 🌱 🕊🌹🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
غلامرضا سال 63 در جبهه غرب و عبدالرضا سال 65 در جبهه جنوب مفقود شدند. سال 80بود. مادرم خیلی بی تابی می‌کرد. شب جمعه بر مزار شهدای گمنام با ناراحتی گفت :عبدالرضا، غلامرضا شما که بی وفا نبودید؟ چرا خودتان را نشان نمی دهید؟ حتی در گلزار شهدا هم جایی ندارم که بر سرش بنشینم و عقده دل بازگو کنم. هفته بعد مادرم خواب‌شان را دید. هر دو در یک دسته زنجیر زنی که فریاد می زدند، "ما بی وفا نیستیم" چیزی نگذشت که کبوترانمان برگشتند. شاید برای آرامش دل مادر بود که سوم خرداد سال 80اجساد هردو با هم کشف شد و در گلزار شهدا قطعه یک خیبر در کنار هم آرمیدند. 🕊🌹🕊
📌روضه‌خوانی که با شهادت، منبرش را در آسمان برپا کرد 🔸شبها تا دیر وقت، زیر نور چراغ فانوس مشغول خواندن و نوشتن بود.می گفت : می خواهم زود خواندن و نوشتن را یاد بگیرم تا روضه خوان امام حسین (ع) شوم. 🔹محرم که می شد مردم را جمع می کرد و برای شان روضه می خواند.وقتی شهید شد، ۱۸ روز روی ارتفاعات کردستان مانده بود ▪️۲۸ روز بعد از شهادت آوردندش برای تشییع، بدنش سالم سالم بود و بوی عطر می داد. ▫️نُه سال بعد از شهادتش هم، وقتی شدت باران قبرش را خراب کرده بود، سنگ لحد را که برداشتیم، جنازه سالم بود. 🔻خواستند بیاورندش بیرون دست های شان خونی شد... 🖋راوی: پدر شهید 🕊🌹🕊
💌 🌕شهید مدافع‌حرم شب عروسی یک بادیگارد 🎙راوے: همسر شهید آقــــا عبداللــــه❤️ از پاسداران سپاه انصارالمهدی(عج) و عضــــو تیــــم حفاظــــت بود و عادت کرده بود به دلیل حفاظــــت از شخصیت‌هایی که همراهش هستند، ابتدا درِ عقب ماشین را باز کند و آن شخص مهم که نشست بعد، خودش برود و جلو بنشیند. روز عروسی‌مون، وقتی که خواست مرا از آرایشگاه به سالن ببَرد در عقب را باز کرد، من سوار شدم. بعد خودش تا رفت جلو بنشیند. فیلمبردار گفت: داری چکار می‌کنی؟ عبدالله خندید و گفت: ببخشیــــد حواســــم نبــــود. وقتی رسیدیم سالن، اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز جماعــــت را در آنجا برپا کرد.
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی داشت ازش خون می‌رفت، یهو به رفیقش گفت: بلندم کن بشينم.. رفیقش گفت: واسه چی؟ تو حالت خوب نیست سجاد! گفت: اربابم اومده می‌خوام بهش سلام بدم و بعد از چند دقیقه، شد🕊