#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
@sardarbakery
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی🍃🌸🍃
ميتوان #زيبا زيست ...
نه چنان سخت که از عاطفه #دلگيرشويم ،
#نه چنان بي مفهوم که بمانيم ميان بدوخوب
#لحظه ها ميگذرند ،
#گرم باشيم پرازفکرواميد ،
#عشق باشيم وسراسرخورشيد ،
#زندگي همهمه مبهمي از ردشدن #خاطره هاست ،
#هرکجاخنديديم ،
#هرکجاخندانديم ،
زندگاني #آنجاست ....
✹﷽✹
گم شده ام
لابلاے رنگ هاے دنیا
بین #خاطره هامان
بہ دنبال رنگ
#شهادت میگردم
#شهید_محمدرضا_علیخانی
#صبحتون_شهدایی🕊🌹🕊
#خاطره
| غیـر قـابل بخشش 🥀 |
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... او اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است!
او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند... اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
• به روایت مـادر شهیــد
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره✨
+اونیهقهرمانبودش...
وقهرمانمهست
_بزرگشدیمیخوایشبیهداداشتبشی؟
+آره!
ولینمیتونیممثلِخودِداداششیم
_چرا؟
+چوناوناسطورهبود!
_دلتبرایداداشتتنگشده؟
+آره...💔
پ.ن: بغضِصداش🥲
_محمدامینبرادرِشهید
شهید آرمان علی وردی
#خاطره✨
|علاقهبهورزشهایمختلف|
آرمان به ورزش علاقه زیادی داشت. معتقد بود آدم هم فکری و هم جسمی باید رشد کند و به همین خاطر ورزش کشتی و شنا را دنبال میکرد.
حتی در رشته شنا مدال قهرمانی دارد. جالب است بدانید که به مکعب روبیک هم علاقه و در درست کردن آن مهارت داشت.
چند وقت قبل بود که ۵۰ نفر از روبیکبازها در برج میلاد تصویر آرمان را با ۶ هزار مکعب روبیک درست کردند. نکته جالبی که وجود داشت این بود که عوامل این کار اطلاعی از علاقه و مهارت آرمان در روبیک نداشتند.
اول قرار بود با گُل این کار را انجام دهند، اما موفق نشده بودند.
بعد تصمیم گرفتند با مکعب روبیک این کار را انجام دهند و در نهایت تصویر آرمان را طراحی کردند.
بعد هم به صورت نمادین، برای جایگذاری آخرین روبیک، از مکعب روبیک خود آرمان استفاده کردند.
_بهروایتازپدرِبزرگوارِشهید
شهید آرمان علی وردی
#خاطره✨
|علاقهبهحضرتِآقا|
همیشه سخنرانی های حضرت آقا را گوش می کرد و برای عمل به آنها فکر میکرد.
وقتی نوجوان بود در جریان انتخابات سال ۹۶ حقانیت و مظلومیت رهبری را درک کرد و کم کم سیر خودش را شروع کرد.
همیشه یک عکس از رهبری و حاج قاسم داخل اتاقش داشت.
_بهروایتازرفیقِشهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره✨
|علاقهبهحضرتِرقیه(س)|
آخرین سفری که با هم رفتیم ، سفر قم و جمکران بود. داخل اتوبوس هم موقع رفت و هم موقع برگشت کنار هم نشسته بودیم. روضهای از حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودند که دختر بچهها این شعر: حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی رو میخوندند... آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود و میگفت: خیلی گریه کردم، خیلی قشنگ بود...
آرمان عاشق حضرت رقیه(س) بود.❤️
_بهروایتازرفیقِشهید
#خاطره✨
|آخرینجشنِتولد|
داداش کوچک آرمان تعریف میکند: «خستگی برای داداش معنا نداشت. وقتی به حوزه رفت، فقط هفتهای ۲ روز میآمد خانه. با این که درسهای حوزه خیلی زیاد بود، اما شبها که همه خواب بودند بیدار میماند و آنها را انجام میداد. نمیخواست مامان و بابا ناراحت شوند.»
او یاد آخرین جشن تولد آرمان میافتد و میگوید: «آخرین جشن تولدش از او پرسیدیم چه آرزویی داری؟ چیزی نگفت. کمی بعد آرام به مادرم گفته بود «شهادت».
_بهروایتازبرادرشهید،محمدامین
✹﷽✹
گم شده ام
لابلاے رنگ هاے دنیا
بین #خاطره هامان
بہ دنبال رنگ
#شهادت میگردم
#شهید_محمدرضا_علیخانی
#صبحتون_شهدایی🕊🌹🕊
#خاطره✨
|غیرقابلبخشش...|
آرمان از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن توضیح مفصل میداد. او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی، برای دیگران هم نپسند.
اگر ادامه میدادند، آن جمع را ترک میکرد.
شـہیدآرمانِعلیوردی
#شهیدانه
بهش گفتم: راضی ام شهید شوی ،ولی الان نه! توی پیری.
محمدحسین گفت: لذتی که #علی_اکبرِ امام حسین علیه السلام بُرد ،حبیب نبُرد...
#خاطره🌱
مرامهای خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمزها این بود: محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشمخورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی
قرارداد که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکسها هم نو میشد، یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکسهای بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی♥️
راوی: همسر شهید
#خاطــره
دوست شهید نوری:
یک روز قبل از سالگرد شهادت بابک بود.
هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم را به مراسم برسانم.
از این که کارهام پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم.
به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به مهمونیش برسم.
شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم:
خیلی بی معرفتی ، دلت نمیخواهد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوستت دارم هرچند ازت دلخورم.
توی همین فکر ها بودم که خوابم برد.
خواب بابک را دیدم:
بهت زده شده بودم زبانم بند امده بود.
بابک خونه ی ما بود.
میخندید میگفت: چرا ناراحتی؟!
گفتم:بابک همه فکر میکنن تو مردی.
گفت: نترس، اسیر شده بودم ازاد شدم.
با هیجان بغلش کرده بودم به خانوادم میگفتم: ببینید بابک نمرده.اسیر بوده.
بابک گفت: فردا بیا مهمونیم.
گفتم : چه مهمونی؟!
گفت: جشن سالگرد ازادیم.
گفتم : یعنی چی؟
گفت:جشن ازادیم از اسارت این دنیا.
بغضم گرفت شروع به گریه کردم.از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم.
با چشمام پر از اشک نماز صبح خوندم.
برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد ونفهمیدم چطوری رسیدم به سالگرد بابک.
گفتم بابک خیلی مردی..
🦋💙
#شهیدانه
#شهید_بابک_نوری🌹