eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
216 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
13.5هزار ویدیو
101 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 در نقل های تاریخی هست که امام علی (علیه السلام)، کسی را می خواست به عنوان فرماندار به شهری اعزام کند. به او فرمود فردا بعد از نماز نزد من بیا. آن شخص نقل می کند که فردا بعدازظهر، به همان جایی رفتم که امام فرموده بود. دیدم در مقابل امام، یک کاسه خالی و یک کوزه آب هست. مقداری که گذشت، به خدمتکارش اشاره کرد و فرمود که آن بسته را بیاور. دیدم بسته سر به مُهری را آوردند. این کیسه، مهر و موم شده بود تا کسی نتواند آن را باز کند. با خودم فکر کردم که حضرت من را امین دانسته و می خواهد گوهر گران بهایی را به من نشان بدهد یا امانتی را به من بسپارد. حضرت مهر را شکست و در کیسه را باز کرد. دیدم در این کیسه، شِویق (غذایی بود که از آرد سبوس دار گندم و جو تهیه می شد) وجود دارد. بعد حضرت یک مشت از آنها را آورد، داخل کیسه ریخت، مقداری هم آب از کوزه روی آن ریخت و به هم زد و به عنوان ناهار خورد. مقداری را هم به من داد و گفت بخور. من حیرت زده شدم. عرض کردم یا امیرالمؤمنین، شما این را می خورید؟! عراق با این همه نعمت در اختیار شماست؟! شما چرا این طور درِ کیسه را می بندید؟ حضرت فرمود سوگند به خدا، من که در این کیسه را مُهر کردم، به خاطر بخل نیست که حیفم بیاید از این سویق کسی بخورد. من به قدر حاجت شخصی خودم، از این غذا تهیه می کنم. می ترسم کسی این کیسه را باز کند و چیزی داخل کیسه بریزد و من خوش ندارم که در شکم خود، غدایی وارد کنم که طیب و پاکیزه نباشد. می خواهم غذایی پاکیزه بخورم، غذایی که از مال خودم است و مال کسی در آن نیست. مبادا چیزی را که حلال بودن آن را نمی دانی تناول کنی و تناول فقط خوردن نیست. او را در اختیار نگیر، مگر یقین کنی که حلال است. ⚫️⚫️⚫️
🌸🍃🌸🍃 شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. ⚫️⚫️⚫️
🌸🍃🌸🍃 فرعون در حال خوردن خوشـه‌ایی انگور بود، که ابلیس نزدیک او آمد و گفت: هیچ کس تواند این خوشه انگور تازه را مروارید سازد؟ فرعون گفت: نه! ابلیس به لطایف سحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت. فرعون تعجب کرد و گفت: عجب استاد مردی هستی! ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت دعوی خدایی چگونه می کنی؟ ⚫️⚫️⚫️
میگفت: میترسم این "آقابیا" های دعایم، از نامه های کوفیان سبقت بگیرد..!💔 -امام‌زمانم🌱-
|آخرین‌جشنِ‌تولد| داداش کوچک آرمان تعریف می‌کند: «خستگی برای داداش معنا نداشت. وقتی به حوزه رفت، فقط هفته‌ای ۲ روز می‌آمد خانه. با این که درس‌های حوزه خیلی زیاد بود، اما شب‌ها که همه خواب بودند بیدار می‌ماند و آن‌ها را انجام می‌داد. نمی‌خواست مامان و بابا ناراحت شوند.» او یاد آخرین جشن تولد آرمان می‌افتد و می‌گوید: «آخرین جشن تولدش از او پرسیدیم چه آرزویی داری؟ چیزی نگفت. کمی بعد آرام به مادرم گفته بود «شهادت». _به‌روایت‌از‌برادرشهید،محمدامین
محمد رضا توی جبهه بود. خوابش را دیدم. از در که آمد داخل لباس خدام امام رضا (ع) را به تن داشت . یک روحانی سید هم همراهش بود. انگار که عجله داشته باشد. آمد جلو و گفت: امام رضا (ع) مرا به خادمی خود قبول کرده. حالا هم آمدم با تو خداحافظی کنم. این را گفت و رفت. از خواب که بیدار شدم خیلی پریشان بودم تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. حساب که کردم همان شبی که آمده بود به خوابم، مهمان امام رضا (ع) شده بود. شهید محمد رضا نظافت🕊🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
لشکر امام حسین در شهرک دارخوین مستقر بود و یگان دریایی هم داخلش. با حسین می‌خواستیم برای سرکشی به یگان دریایی برویم. باید از دژبانی عبور می‌کردیم. سربازی با لهجه روستایی در دژبانی ایستاده بود. ازم کارت تردد خواست، نداشتیم . گفت اگر کارت تردد ندارید، نمی شود باید برگردید. من گفتم ایشان فرمانده لشکر هستند. سرباز باورش نمی شد. گفت اگر ایشان فرمانده لشکر پس من هم فرمانده تیپم. هرچه صحبت به درازا می کشید، حسین از او خوشش می آمد. پرسید: فرمانده لشکر باید چه شکلی باشد. سرباز گفت: آقا! ساده گیر آوردی. وقتی فرمانده لشکر بخواهد بیاید ساز و دوهل و خدماتش به دنبالش می آیند. شیپور می زنند اعلام می کنند. شما دو نفر می خواهید رد شوید، می گوید فرمانده لشکرید. من کلاه سرم نمی رود. قسم هم خوردم باور نکرد. در این لحظه مسئول دژبانی آمد. حسین را می شناخت، به سرباز گفت: ایشان آقای خرازی فرمانده لشکر امام حسین هستند. سرباز با تعجب گفت همین آقا؟! راه را باز کرد؛ اما مطمئن بودم هنوز ته دلش قبول نداشت که حسین فرمانده لشکر باشد. راوی غلامحسین هاشمی شهید حاج حسین خرازی🕊🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
علی عباس در ورزش مستعد بود و خوش می درخشید. در رشته دومیدانی جوانان نائب قهرمان کشوری بود. می گفت: من هم از نظر روحی باید پرورش پیدا کنم و هم از نظر جسمی تا انشاءالله بتوانم روی آن عقاید و نظریاتی که دارم به نتیجه برسم. در زمان عملیات به جبهه اعزام می شد. وقتی بر می گشت نرمش و تمرین را فراموش نمی کرد. اتفاقا دو بار آن هم از ناحیه پاهایش مجروح شد. اما با وجود مجروحیت، در تمرین های مسابقه دو با مانع شرکت می کرد. به شوخی بهش می گفتم: «اون پاهات که باهاش مانع ها رو رد می کردی چیکارشون کردی؟ تو دیگه باید تو مسابقات معلولان شرکت کنی». اگر شبی را در پایگاه بسیج می گذراند، صبح اولین کسی بود که برای نماز بلند می شد و بعد از نماز صبح ورزش می کرد و دیگران را هم به ورزش تشویق می کرد. می گفت: کمتر استراحت کنید و کمتر بخوابید و بیشتر به امورات معنوی بپردازید. در اردوها و مسابقات وقتی که اذان می شد، مقید به نماز اول وقت بود. می گفت: اگر برای نماز به مسجد نمی توانیم برویم؛همین جا توی استادیوم نماز می خوانیم. شهید علی عباس حسین پور✨🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"اللهم ارزقني حبَّك" پروردگارا دوست داشتنت، را روزی‌ام‌ گردان..!🤍
🍃 هرخانمےڪِہ‌چادُربِہ‌سَرڪُنَد ۅَعِفَّٺ‌ۅَرزَد ۅهَرجَۅانے‌ڪِہ‌نَمازِاَۅݪ‌ۅَقٺ ‌رادَرحَدِتَۅان‌شرۅع‌ڪُنَد اَگَردَسٺَم‌بِرِسَدسِفارِشَش‌رابِہ ‌مُۅݪایَم‌اِمام‌حُسِین خۅاهَم‌ڪَردۅَاۅرادُعامےڪُنَم. شہیدحسین‌محرابے🌸
از مادر شهید پرسیدن: حالا که بچه ات شهید شده،میخوای چیکار کنی؟ ایشونم دست گذاشتن روی شونه ی نوه شون و گفتن: «یه مصطفی دیگه تربیت میکنم❤️:)»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 چشمانی که به نگاه حرام عادت کند... ‌ شهید هادی ذوالفقاری ❣ ‌
|🕊🥀| این عکس رو ببینید تعدادی از بچه های دیده بان هستند که پشت سرهم نشستن، نکته جالب اینه که به همین ترتیبِ زمانی شهید شدن!!! این عکس معروفه به ...
. رفیـق ... برایِ شهید شدن‌‌ هنر لازم است...‌‌ هنر رد شدن از سیم خاردارِ نفس..‌ هنر به خدا رسیدن...‌ هنر تَهذیب...‌ ‌ ‌تا هنرمند نشی، شهید نمیشی!!‌ . 🕊 .
🌷پیامبر اکرم (ص) : خداوند هيچ بنده اى را نمى پذيرد، مگر آنکه در دلش علی علیه السلام و دشمنی و بیزاری نسبت به دشمنان وی باشد. 📗إرشاد القلوب، ص۲۰۹
🔴 اتّفاق عجیبی که بعد از ظهور امام زمان رخ می‌دهد 🌕 امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامى كه حضرت قائم عليه السلام خروج كند كسى كه خود را از اهل اين امر مى‌پنداشته از اين امر خارج خواهد شد و افرادى شبیه خورشيد پرستان و ماه پرستان داخل در آن مى‌گردند. إِذَا خَرَجَ اَلْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ خَرَجَ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَرَى أَنَّهُ مِنْ أَهْلِهِ وَ دَخَلَ فِيهِ شِبْهُ عَبَدَةِ اَلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ. 📗الغيبة(للنعمانی)،ص۳۱۷، ب۲۱، ح۱ ✅ محتوای حدیث این است که بعد از ظهور بعضی از شیعه نماها ریزش کرده و برخی از منحرفان از ادیان به امام ایمان‌ می‌آورند. چیزی که ما الان به چشم خود می‌بینیم خیلی‌ها دارند سنگ حضرت را به سینه می‌زنند؛ از اسم حضرت استفاده می‌کنند؛ خودشان را لشکریان حضرت جا می‌زنند.. و گمان می‌کنند وقتی امام تشریف فرما شوند از پیروان و یاران ایشان خواهند بود.. ✅ تعبیر «مانند خورشید و ماه پرستان» هم منظور کسانی‌اند که از آنها پیوستن به امام زمان انتظار نمی‌رفت؛ و این تعبیر شامل تمامی غیر مسلمانان هم می‌شود اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
برادرشهیدم‌تولدت‌مبارک=)🎂
احمد آنچه را که از آیات قرآن یاد می گرفت در زندگی به کار می بست 🌱 تولدت در آسمان ها مبارک 🌸
من شرمنده ام... بخاطر دعاهایی که شما واسه شهادتم کردینو من با گناهام روشو خط خطی کردم🥀 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ· ✧ ·ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ
•●🔗❁🖤●• ''دلبستھ ‌ی عشـق! بستھ ‌ی دنیا نیست.. زنـدگی ختم به شَھادَت نشود، زیبـا نیست🕊'' ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ· ✧ ·ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ
•●🔗❁🖤●• استاد پناهیان‌ مےفرمودند: اگر بیقرارِ "امام‌زمان" هستید این نشانھ‌یِ‌ سلامتے روحے شماست:) ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ· ✧ ·ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ
_ بزرگ‌ترین‌آزمون ❗️ _ ‌زمانی‌ست‌کہ‌چیزی رامی‌خواهید _ و به‌دست‌‌نمی‌آورید؛ _ ‌امابااین‌حال،قادرباشیدبگویید: _ خدایاشکرت..♥️ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ· ✧ ·ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ
•●🔗❁🖤●• ••تقلبانه|جهت‌عاقبت‌بخیری✨•• شماشب‌ازخواب‌بیدارشویدوسجاده‌راپهن کنیدوبشینیدسرسجاده‌حتی‌چرت‌زدن‌سر سجادهٔ نمازشب در زندگی‌اثر می‌گذارد... ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ· ✧ ·ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ
•●🔗❁🖤●• ‼️ _ چه‌حرف‌قشنگی‌میزد _ میگفت: _ بلندترین‌ارتفاع‌برای‌سقوط _ افتادن‌از‌چشم _ آقا امام زمان ‌است..😔🙂 _ مراقب‌باشیم‌از‌چشم‌آقا‌نیوفتیم..:) ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ· ✧ ·ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ
چشم ِامید ندارم به کسی غیر حُسیــﷺــن .