eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
218 دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.7هزار ویدیو
102 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
نیایش صبحگاهی 🌺🍃🌺 خدای مهربان در آخرین شنبه آبان مـاه 🌸 برای همه دوستان و عزیزانم لطف بیشمارت رزق و روزی فراوان شادي بی حساب و آرامش توام با آسایش را تمنا دارم 🌸🙏 آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 🙏 ای پروردگار جهانیان 🙏 @zekrosalavat
از دیروزت درس بگیر برای امروزت زندگی کن به فردایت امیدوار باش لحظات زندگیتون سرشاراز عشق
خدایا به حق نام بزرگ و با عظمتت همان نامی که همه درهای بسته را می گشاید و سختی ها را آسان می کند همان نامی که همه تاریکی ها را می زُداید و دشواری ها را برطرف می کند به حق نام عظیمت همان که کهکشان ها را می آفریند یا زیر و زِبَر می کند دستهایمان را بگیر,, تا در سیاهی ها و تاریکی هایی که ما را احاطه کرده اند طریق تو را گم نکنیم و در فراز راه ها و نشیب ها؛ مقصد و مقصود را فراموش نکنیم و جز خواست تو؛ به هیچ چیز دیگری تن ندهیم مگذار یک لحظه، حتی یک لحظه تو را از خاطر ببریم و مگذار به یک لحظه بی حضور تو به زندگی کردن راضی شویم! آمین 🍁♻️🍁♻️🕊♻️🍁♻️🍁
سلام بر مولایم✋🌸 سرور عـــشق سلام بر توکه درکوچه های انتظار منتظری تا ما از غربت گــــــناه به درآییــــــم. السلام علیڪ یا صاحب الزمان(عج)
گاهی برای آرام شدن باید وقت بگذارید نفس بکشید مکانی زیبا بیابید و به هیچ چیز فکر نکنید... 🌸لحظاتتون زیبارو دلپذیر🌸
هنگامی که برای "انسان ها" "آرزوی سعادت" می کنی "نیروی درونت" به تمامی انسان های پاک طینت متصل می شود و راهی می شوی برای عبور تمامی "دعاهای خیری" که از *تمامی مردم* فرستاده شده... آن گاه "انرژی دعاها" و برکت انسان های روی زمین وارد زندگیت می شود! برای هم "دعای خیر" کنیم... ♡دکتر الهی قمشه‌‌ای♡
بسیجی واقعی کسی است که چشم بر حقایق نبسته وتا آخرین قطره خون خود از مظلوم دفاع خواهد کرد ، نه طرف ظالم است و نه دستش به خون مظلوم آلوده . هفته بسیج برشما بسیجیان عزیز مبارکباد .
چند سال بعداز اينكه... از دنيا مي رويد، هيچكس به خاطر نخواهد آورد كه چقدر ثروتمند و زيبا بوده ايد، اما همه يادشان خواهد ماند... كه چه تأثيري روي دلها و ذهن ها گذاشته ايد...
❖ حتما حتما بخونید ارزش خوندن داره...👇👇 خاطره ای تکان دهنده از استاد نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... (استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...) پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما........ 😔 حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان.... پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند، گمان کردم شاید درست باشد...!!