❣نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها”
یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود
ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🌹🕊
❣از مادرم میخواهم که زینبوار مقاومت نماید. زیرا من امانتی بودم نزد شما. خداوند این امانت را به شما داده بود و من از آن خدا بودم نزد شما. خدا این امانت را از شما پس گرفت. شما باید افتخار کنید که فرزندتان را در راه خدا دادهاید. انسان یکروز به دنیا میآید و یکروز هم از دنیا میرود. چه خوب است که با افتخار و سربلندی از این دنیا برود.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: مصطفی پور خنجر
تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۴/۱۶
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۹/۱۷
محل شهادت: بستان
نام عملیات: طریق القدس🕊🌹🕊
❣خداوندا، ای عزیز! من سالها است از كاروانی بهجا ماندهام و پیوسته كسانی را بهسوی آن روانه میكنم، اما خود جا ماندهام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلكه در قلبم و در چشمم، با اشك و آه یاد شدند.
بخشی از #وصیت_نامه
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🕊🌹🕊
❣به همه...
عزیزان سفارش میکنم؛
به نماز اول وقت توجه کنند که
نماز در بردارنده همه چیز است...
#شهید_محمد_شالیکار🕊🌹🕊
❣شهبازی می گفت: وقتی کاری تکلیف شد، روی چند و چونش نباید حرف زد، بلکه باید عمل کرد. واقعا هم همین طور بود. همان حاج محمودی که در راه مقر فرماندهی، مثل کوه سفت و سخت ایستاده بود که نباید عملیات کنیم، حال که پای تکلیف شرعی شده با تمام وجود آماده ی انجام عملیات بود.
#شهید_محمود_شهبازی🕊🌹🕊
❣فرمانده پا برهنه با دکمه های لنگه به لنگه سردار شهید محمد نصراللهی...
🔹تا لباسی را پاره و نخ نما نمی کرد دست از سرش بر نمی داشت در این عکس یادگاری هم که با حاج قاسم انداخته مشخص است از لباس چند سال کار کشیده و دکمه هایش با هم متفاوت هست.
🔸در مسجد یک نفر اشتباهی پوتین هایش را پوشیده بود و رفته بود وقتی همه از مسجد خارج شدند یک جفت پوتین در کنار جا کفشی مانده بود.
🔹هر چه اصرار کردند پوتین ها را به جای مال خودش بپوشد قبول نکرد و پا برهنه از مسجد خارج شد.
🔹می گفت : می ترسم این پو تین ها را بپوشم و نتوانم صاحبش را پیدا کنم.
🔸آن شب فاصله مسجد تا قرارگاه را پا برهنه رفت و از آن به بعد به شوخی پا برهنه صدایش می زدند.
#شهید_محمد_نصراللهی🕊🌹🕊
❣چند ماهی جبهه بود و برگشت. تعریف می کرد می گفت مادر این بار به خیر گذشت, برای نماز صبح رفتم وضو بگیرم, برگشتم دیدم خمپاره امده روی سنگرم!
اماده شد دوباره برگردد. گفتم علی, بابات که جبهه است. منم که ناخوش احوالم, برادرت هم که مریضه. بمان بعد برو.
گفت مادر, بابا برای خودش رفته جبهه من هم باید برای خودم برم. برای تو و برادرم هم دعا می کنم.
علی رفت. پدرش برگشت. من هم در بیمارستان بستری شدم. یک روز ظهر هر چه منتظر شدم کسی ملاقاتم نیامد. شب قبلش مرتب خواب های عجیب می دیدم, دلم شور می زد. اخر وقت شوهرم امد. گفتم علی چی شده؟
گفت امانتی خدا بود, حالا پس دادی, دیگه نباید منتظر برگشتنش باشی.
دوزاریم افتاد, علی شهید شده.
🌷 دخترم ۴-۵ سالش بود. با اینکه بردیم جنازه علی را دید, اما شهادت و نبودن او را باور نمی کرد. تا چند روز کارش گریه بود و صدا زدن علی. یک شب عصبانی شدم. او را دعوا کردم و گفتم علی شهید شده, دیگه نمیاد, بس کن. صبح شد. رفتم کنار جوی اب بیارم. وقتی برگشتم دیدم مادرم که نابینا بود میگه ننه,این دختر دیونه شده!
گفتم چرا؟
گفت مرتب با خودش حرف می زنه . دیدم دخترم ارام گوشه ای نشسته, پیراهنش هم مشت در دست گرفته. گفتم چی شده؟
گفت دیدی گفتن داداش علی زنده است. امد پیشم, ناز و نوازشم کرد. بهم شکلات داد, گفت من زندم, دیگه اذیت مادر نکن.
دستش را باز کرد یک ۲۰ تومنی کاغذی نشانم داد و گفت این را هم داداش بهم داد.
دیگر هیچ وقت بهانه برادرش را نگرفت, آن پول متبرک را سال ها داشتیم.
هدیه به شهید علی مرزبان صلوات🕊🌹🕊
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
- دَری شکستہ میشَـود ..
دو دَست بستہ میشَـود ..
یَلی سُکوت میکند ؛
بہ اِحترامِ فاطمھ :)
گره های کفنت،
به کار علی گره انداخت ...💔
17.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسوه ی من مادرمه(:
مادر من،باورمه✨💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ عاشورا درحال تکرار است...
ندای "هل من ناصر"
لحظه به لحظه داره اتفاق میفته❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تسبیح فاطمه بعد الله اکبر
حیدرحیدر یاحیدر 🖤