831_806_700_4.mp3
7.98M
قبل از اذان صبح حتما مناجات امیرالمومنین (علیه السلام) با صدای حاج مهدی سماواتی گوش دهید و با آن زمزمه کنید.
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
🌷سردار شهید مهدی "خوشسیرت"؛ ۱۶ عملیات و ۱۳ بار جانبازی.از چورکوچان آستانه اشرفیه گیلان زمین.متولد 1339 .در ایام مرخصی اش نه تنها به خانواده های شهدای گیلان بلکه به خانواده های شهدای مازندران نیز سرکشی می کرد.فرماندهی تیپ و معاونت لشکر قدس 16 گیلان از آخرین مسولیت های او بود مدتی در گردان های لشکر مازندران حضور داشت پس از فتح شهر ماووت بشهادت رسید.
🌹همسنگر شهید مهدی خوش سیرت از لحظه شهادت این سردار پس از انفجار می گوید: گفتم: آقای گرامی، آقای گرامی، اما او تکان نخورد، فهمیدم که شهید شده است، سرم درد گرفته بود، با انگشتانم دوطرف شقیقهام را مالیدم. نگاهی به دور و برم کردم. صحنه دلخراش اجساد شهدایی بود که دور و برم ریخته بودند. بلند شدم و ایستادم.
#سالروزشهادت
❤️حضرت آقا، سینهشان از آن بمبی که در ششم تیرماه ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران منفجر شد، احتیاج به رطوبت و هوای مرطوب دارد. دست راست هم لمس است...
♦️سفر چین، در خدمت آقا بودم. دکترهای طب سوزنی چین به آقا گفتند در عرض یک هفته دست شما را راه میاندازیم. آقا فرمودند: در ایران معلولین مثل من زیاد هستند. اگر همه آنها آمدند، من هم میآیم. (امیر علیاصغر مطلق)
منبع : چند خاطره از زندگی شخصی رهبرمعظم انقلاب ، تابناک ،۷ تیر ۱۳۸۹
🌹خاطره امام خامنه ای از مجروح شدن دستشان تا به دنیا آمدن دخترشان
♦️دست من آن اول که فلج شد، بخاطر حادثه ترور، تا مدتها این دست اصلا حرکت نمی کرد و ورم داشت. بعد به تدریج دیدم که یک کمی از شانه حرکت می کند.
♦️دکتر به من گفت وقتی راه میروم، دستهایم را بطور طبیعی حرکت بدهم. من همین کار را کردم، دامنه حرکت بیشتر شد. بعد یواش یواش دیدم میتوانم دستم را خم کنم از آرنج.
♦️در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما داد که به من خیلی انس داشت
♦️ زیاد سراغ من می آمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش می گرفتم. یواش یواش دیدم با این دست هم میتوانم بغلش بگیرم.
♦️دکترم یک روز دید که با این دست بغلش گرفته ام، خیلی تشویق کرد! گفت این بچه دست تو را خوب می کند! وقتی از روی محبت این بچه را بغل میگیری، همین باعث می شود سنگینی اش را تحمل کنی. همینطور هم شد. بغل میگرفتم، می آوردم و می بردم، بعد یواش یواش این دست قوت پیدا کرد