eitaa logo
🌷سردارقلبم🌷
820 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
60 فایل
🕊﷽ 🕊 🦋چشمـان خلیج فاࢪس بارانے شد 🕊حال خـزر از غمے پریشانے شد 🦋از ساعت ابتدایی پࢪ زدنش 🕊نقاش دل همه سـلیمانے شد تبادل @yadeshbekheyrkarbala 🗯کپی به شرط دعای شهادت🥀🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
‌●درحال حرکت به سمت سوریه موقع اذان مغرب وعشا به همرزمانش گفته بودبه راننده بگن باایسته... بعد راننده اتوبوس گفت الان جایی برای نماز خواندن پیدا نمیشه ونیم ساعت بعد به مقصد میرسیم. شهیدشالیکار درجواب به آنها گفت من یکسال مراقبت کردم نماز اول وقتم را از دست ندهم شماباعث شدین که من نماز اول وقتم را ازدست دادم. خیلی ناراحت ونگران بودوسرش رابه شیشه اتوبوس خم کردواشک ازچشم هایش جاری شد،ازاینکه نماز اول وقت رابعدیکسال ازدست داده بود. ●به همه عزیزانم سفارش میکنم : به نماز اول وقت توجه کنند که نماز دربردارنده همه چیز است. وقتی در نماز بنده ی عاشق در مقابل معشوق که همان پروردگار است می ایستد چقدر لذت بخش وزیبامیباشد که عاشق صحبت،ومعشوق گوش می نماید و به درخواست هایش پاسخ میدهد. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
●اگر ایشان درمنزل بود،حتماخود رابرای انجام فعالیتی سرگرم میکرد.یابابچه هابازی ویادرکارهای منزل کمک میکرد. ●گاهی ظرف می‌شست گاهی خانه راجارو می‌کشید.بچه ها نیز سرگرم بازی باپدرمی شدندو وقتی پدر نبود، بهانه گیری آنها بیشتر میشد. ●نه تنهابافرزندان خودمان ،بلکه باتمام بچه ها ارتباط خوبی داشت. درمهمانی هابچه هاراجمع وباخواندن قرآن وشعر سرگرم و درنهایت نیزباتقدیم هدیه کوچکی خوشحالشان میکرد. ✍راوی:همسرشهید ●ولادت : ۱۳۵۵/۱/۱۵ لواسان ، تهران ●شهادت : ۱۳۹۳/۴/۱۴ سامرا ، عراق اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
💌 پدرش براش بارانی خریده بود.اما علی نمیپوشید. هرڪاری ڪردم نپوشید ... میگفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمی پوشم.. پسرهمسایه مون رو میگفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـرای بچه هـاش بارانی بخره.علی هم نمی‌پوشید..... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
💌 خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند..اطرافیان همیشه اعتراض می‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می‌کنید بچه‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند.یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟؟ گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
توی یک روز سرد زمستانی در روستایی از توابع فدیشه نیشابور که در محاصره برف‌ بوده‌، یک خانم باردار موقع وضع حمل دچار مشکل میشه، و اگر زود رسیدگی نمی شد، هم مادر و هم بچه از دست می رفتن، وقتی که این خبر رو به فرمانداری میدن، اون‌ها هم جلسه تشکیل میدن، ولی نه می شد ماشین فرستاد به روستا و نه هلی‌کوپتر و... اما یک نفر مستقیماً دستور میده که فوراً دو تا تانک با تجهیزات کامل به روستا اعزام بشه، این کار باعث شد که مادر و بچه که اسمش رو فاطمه زهرا گذاشتن، زنده بمونن... واین شخص کسی نبود جز: اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
راوی خاطره برادر شهید عملیات والفجر ۸بود که بر اثر بمباران شیمیایی دشمن تعدادی از رزمنده ها زیر آوار ماندند حسین علی بدون توجه به گازهای شیمیایی سریع به طرف بچه ها رفت من نیز به دنبالش رفتم به سختی بسیجی ها را بیرون آوردیم وقتی از محوطه خارج شدیم حالت تهوع و سرگیجه شدید به ما دست داد تمام صورت برادرم سوخته بود مارا به بیمارستان «بوعلی»تهران اعزام کردند مصدومیت حسین از ناحیه چشم بیشتر از دیگر اعضای بدنش بود اما باز می خندید درحالیکه نگرانش بودم و استقامت او دربرابر آزمایش های الهی غبطه میخوردم 🥀🥀 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
●محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیئت برود .در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد. یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم.استاد پناهیان آن شب از اخلاص میگفت ●بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی به یادت بودیم. انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم. گفتم: "محمدرضا ،اگر میخواهی شهید بشی، باید خالص بشی" آخرین تماسش با مادرش، سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید اخلاص داشته باشی . ●محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود: "این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ... الان دیگه سبکبار سبکبارم"تخففوا تلحقوا...سبکبار شوید، تا برسید...شرط شهادت، خلاصه شده در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام،سبکبار شدن... خالص شدن... و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل کردند ... 🌷 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠یکی از دوستان محمدرضا ، خوابی که از شهید دیده بود را تعریف کرد وگفت: شهید به خوابم آمده بود باشهید شیبانی دردل وگلایه کردم که تورفتی ومن ماندم.الان که جنگ در سوریه تمام شده دیگه راه شهادت بسته شده است چکار کنم؟؟ 💠محمدرضا جواب داد :چند کار را انجام بده هرکجا باشی شهادت به دنبالت می آید شما بهترین دوستان من بودید اگر صبر کنید خداوند اجر دوشهید که به ما داده به شما اجربیشتری خواهد داد من‌خوشحال شدم وگفتم داری شکسته نفسی می کنی محمدرضا ماکجا وشما کجا بعد گفتم چکار کنم ، شهید گفت: اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد دوم: نماز اول وقت ترک نشود سوم: به نامحرم نگاه نکنید چهارم: به کودکان با مهربانی رفتارکنید "خدایامن سوریه نیامدم جز به اختیار ونظر حضرت زینب (س)، ان شاءالله که شرمنده علمدار کربلا نباشم" 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۶/۴/۱۷ فاضل‌آباد ، گلستان ●شهادت : ۱۳۹۶/۱/۱۶ حماه ، سوریه ‌اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌷 در آخرین تماسی که از سوریه داشت روایتی برایم خواند با این مضمون که در دنیا طوری زندگی کن که انگار تا ابد زنده‌ای و برای آخرت جوری مهیا شو که انگار فردا خواهی مرد! به معنای کامل کلمه اینگونه زندگی می‌کرد. تمام تلاشش در همه ابعاد زندگی‌اش این بود که کاری را انجام دهد که خداوند از آن کار راضی است.✨ درس خواندن، ورزش کردن، مناجات و عبادت و زیارت… را فقط برای رضای یک نفر انجام می‌داد آن هم حضرت پروردگار بود. 🌱 دو سال آخر حیات دنیایی‌ اش تمام دغدغه‌اش شده بود دفاع از حرم عمه سادات و مظلومین سوریه. 🍀 در عین حال آنقدر زیبا و با انرژی و با هدف زندگی می‌کرد که هیچکس باور نمی‌کرد به این زودی قصد گذشتن از جان را داشته باشد. ✍ راوی : خواهر شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
آقا مهدی، پاسدار سپاه قدس بود. او بخاطر ملاحظات شغلی خیلی محافظه کار بود. 🌱 تیر ماه ۱۳۹۲ یک روزه مانده به ماه مبارک رمضان، خانواده با من تماس گرفتند که مهدی می‌خواهد به ماموریت برود و ما به دیدار برادرم رفتیم. ✨ وقتی مادرم چمدان مهدی را آماده می‌کرد، آقا مهدی گفت من چیزی احتیاج ندارم در صورتی که ماموریت‌های قبلی اینگونه نبود🍀. هنگام وداع، مادرم مهدی را از زیر قرآن رد کرد و برادرم انگشترش را بوسید و به من هدیه داد. 🌼 مادرم گریه کرد و من به ایشان گفتم نگران باش  یک ماموریت است و مهدی دوباره برمی‌گردد✨. اما مادرم گفت نه، برو به چهره برادرت نگاه کن، مهدی دیگر برنمی‌گردد! اما من باورم نشد و گفتم مهدی بازمی‌گردد اما این آخرین دیدار ما بود. 🌱 آخرین پیامکی که مهدی برایم ارسال کرد در آن نوشته بود 👈 «مهدی جان سوالی دارم از حضورت، من آیا زنده‌ ام وقت ظهورت؟ اگر آمدی من رفته بودم، اسیر ماه و سال و هفته بودم ،دعایم کن دوباره جان بگیرم، بیایم در رکاب تو بمیرم.»🍀 💫ولایت فقیه نقطه اشتراک وصایای شهداست.🌱 در وصیت نامه برادرم نیز به ولایت فقیه اشاره شده است و گفته‌اند رهبر انقلاب را تنها نگذارید. 💫 اگر می‌خواهیم کشورمان حفظ شود باید پشتیبان ولی فقیه باشیم و همه ی اقشار جامعه، روحیه جهادی داشته باشند.🍀 مسئولی که سرکار هست روحیه جهادی داشته باشد و برای پیشرفت ایران تلاش کنند.✨ ✍ راوی : خواهر شهید مدافع حرم مهدی عزیزی ‌اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
رفته بود شناسایی منطقه کوهستانی در کردستان عراق بعد از چند روز از شناسایی برگشت. مقدار زیادی مقوا و چسب و کاغذ باطله برداشت و به داخل چادر رفت. روز بعد قرار بود فرماندهان گردان ها را جمع کنند و در مورد مسیر عبور هر گردان و... با آنها صحبت کنند. بعد از صحبت های اولیه فرمانده لشکر، رضا نادری فرماندهان را به چادر خودش برد. همه از آنچه می دیدند تعجب کردند. او یک ماکت بزرگ از منطقه کوهستانی عملیات درست کرده بود‌! به هر کدام از فرماندهان، از روی ماکت توضیح می داد که در عملیات از کجا باید عبور کنید و چه ماموریتی را باید انجام دهید و با چه مشکلاتی روبرو خواهید شد... 🍂🌸 برگرفته از 📙کتاب کمی درنگ کن. خاطرات شهید رضا نادری. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند. مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌