#داستانڪ•°•🌻💎💡•°•
👨🏻مردۍبہشیـخمسجدگفت:
مننمیـخوامدرمسـجدحضورداشتہباشم!🙄
شیخ:مےتوانمبپرسـمچـرا؟🤔
شخص:چـونیڪعـدهرامےبینمڪہدارنـدبا گوشےصحبـتمےڪنند📱
عدهاۍدرحالپیامڪفرسـتادندرحیندعا خواندنهستند،📩
بعضےهاغیبـتمےڪنندوشایعہپراڪنے
میکنند😲😶
بعضےفقطجسمشاناینجاست😓
بعضےهاخوابند😴
بعضےهابہمنخیرهشده اند😐
👳🏻♂شیخساڪتبود
بعدگفت:مےتوانم ازشمابخواهمڪاریبراۍمن انجامدهیدقبلازاینڪہتصمیـمآخر
خود رابگیرید؟☺️
👨🏻مرد:حتـما،چہڪارۍهست؟🤔
👳🏻♂شیخ:مےخواهم لیوانےآبرادر دست بگیرید ودومرتبہدورمسجدبگردید و نگذارید هیچ آبـےاز آنبیرون بریزد.🚫
مرد: بلہمےتوانم☺️
مردلیوان را گرفت و دوباربہدورمسجد گردید.برگشتوگفت:انجام دادم!🙃
👳🏻♂شیخ پرسید:
ڪسےرادیدۍڪہباگوشےدرحالحرف
زدنباشـد؟🤔
ڪسےرادیدۍڪہغیبتڪند؟🗣
ڪسےرادیدۍڪہفڪرشجاۍدیگرباشد؟🧐
ڪسےرادیدۍڪہخوابیدهباشد؟😴
👨🏻مردگفت:نمےتوانستمچیزۍ ببینم، چون همہحواسمنبہلیوانآببودتــا چیزیۍازآنبیروننریزد☹️
👳🏻♂شیخ گفت:پسچہخوباستاگر نگاهمانبہخداوندبـاشد☺️
نـہزندگےدیگرانوقضاوتڪردنشان😞
🌹 @sardareghalbam