هدایت شده از 😍با ما بهترین باش😍
😍جامع ترین کانال اشپزی😍
✅به همراه گروه پرسش و پاسخ که هر چییییی سوال داشته باشی جواب میدن😍✅
💚فیلم ببین و باهاش آشپزی کن ، تو سه سوت بهترین آشپز باش💚
☺️فقط بدو بیا ببین چه خبره☺️
😌پر از ایده ی آشپزی و پخت و پز و غذاهای فوری😌
#دسر ، #بستنی ، #ژله ، #تزئین ، #ایده ، #آشپزی ، #غذا ، #کدبانو و ...
🌿لینک گروه پاسخگویی آشپزی دی گاه:🌿
https://eitaa.com/joinchat/757727287Cc12e027d74
🌿لینک کانال آشپزی جامع:🌿
http://eitaa.com/joinchat/1404436591C3c36c8acfe
هدایت شده از 😍با ما بهترین باش😍
😍جامع ترین کانال اشپزی😍
✅به همراه گروه پرسش و پاسخ که هر چییییی سوال داشته باشی جواب میدن😍✅
💚فیلم ببین و باهاش آشپزی کن ، تو سه سوت بهترین آشپز باش💚
☺️فقط بدو بیا ببین چه خبره☺️
😌پر از ایده ی آشپزی و پخت و پز و غذاهای فوری😌
#دسر ، #بستنی ، #ژله ، #تزئین ، #ایده ، #آشپزی ، #غذا ، #کدبانو و ...
🌿لینک گروه پاسخگویی آشپزی دی گاه:🌿
https://eitaa.com/joinchat/757727287Cc12e027d74
🌿لینک کانال آشپزی جامع:🌿
http://eitaa.com/joinchat/1404436591C3c36c8acfe
🔸پــای درس شهیـــد....
✍در روزهای سخت عملیات، راهِ زمینی بسته شده بود، سه روز بود ڪه #غــذا به رزمندهها نرسیده بود و همه گرسنه بودند،
بالاخره هلیڪوپتری برایشان مهمات و غذا آورد، دوستش مثل بقیه گفت: ناصر! برویم غذا بگیریم. ناصر او را دعوت به صبر ڪرد و گفت: هیچ وقت برای غذا بیتابی نڪن، بالاخره خودش پیش ما میآید!
مدتی ڪه گذشت دوستش باز گفت: ناصر غذا دارد تمام می شود! ناصر گفت: تو اگر می خواهی برو، من فعلا می مانم! دوستش هم نرفت و با ناصر ماند، غذا برای آن همه رزمنده ڪم بود و زود تمام شد!
ناصر با لبخندی ملیح گفت: غذا تمام شد ولی بیا به تو نشان دهم ڪه چهطور غذا منتظر ما می ماند! رفتند و در ڪناری از باقی ماندۀ سفرۀ بچه ها خرده نان ها را جمع ڪردند، ناصر با لذت #نان_خشک را میخورد و میگفت: غذا برای ماست نه ما برای غذا! حیفه برای غذا بیتابی کنیم! ببین غذا چه راحت پیش ما آمد.
#شهید_ناصر_توفیقی_خلجان
#خاطره
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🔸پــای درس شهیـــد....
✍در روزهای سخت عملیات، راهِ زمینی بسته شده بود، سه روز بود ڪه #غــذا به رزمندهها نرسیده بود و همه گرسنه بودند،
بالاخره هلیڪوپتری برایشان مهمات و غذا آورد، دوستش مثل بقیه گفت: ناصر! برویم غذا بگیریم. ناصر او را دعوت به صبر ڪرد و گفت: هیچ وقت برای غذا بیتابی نڪن، بالاخره خودش پیش ما میآید!
مدتی ڪه گذشت دوستش باز گفت: ناصر غذا دارد تمام می شود! ناصر گفت: تو اگر می خواهی برو، من فعلا می مانم! دوستش هم نرفت و با ناصر ماند، غذا برای آن همه رزمنده ڪم بود و زود تمام شد!
ناصر با لبخندی ملیح گفت: غذا تمام شد ولی بیا به تو نشان دهم ڪه چهطور غذا منتظر ما می ماند! رفتند و در ڪناری از باقی ماندۀ سفرۀ بچه ها خرده نان ها را جمع ڪردند، ناصر با لذت #نان_خشک را میخورد و میگفت: غذا برای ماست نه ما برای غذا! حیفه برای غذا بیتابی کنیم! ببین غذا چه راحت پیش ما آمد.
#شهید_ناصر_توفیقی_خلجان
#خاطره
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج