✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #نـــاحلـــه🌺
#قسمت_چهاردهم4⃣1⃣
اون پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده گف
+عه بچه هآ!!! زشته!!
بی توجه بهش ب خندیدنشون ادامه دادن یخورده نزدیک تر شدم ببینم چی میگن
همون پسره که از سمتم رد شده بود با خنده میگفت :
+حاجی؟به حق چیزای ندیده و نشنیده.
من فکرشم نمیکردم یه دختر اینجوری بیاد و بگه با شما کار داره...
(مگه چجوری بودم؟
طاعون دارم مگه!!
دلم خیلی گرفت.)
هی بش تیکه مینداختن واز رفتاراش معلوم بود ک از شوخی و حرفای دوستاش ناراحت شده .
صورتش سرخ شد اخماش رفت توهم سرشو انداخت سمت زمین و رفت.
با تعجب ب رفتارش خیره موندم یعنی چی اینکارا؟ کجا گذاشت رفت؟
کلافه ایستادم همونجا ک ببینم کجا داره میره ...
یخورده که رفت یهو اون دوستش که فرشته نجات من شده بود جلوش سبز شد .
وقتی محمد دیدتش با همون ابروهای گره خورده محکم بازوشو گرفت و کشیدش
این فضا دیگه آزارم میداد .
چرا فرار میکردن ؟
بابا دو دیقه صب کنید من حرفمو بزنم برم! چرا بین اینهمه پسر نگهم میدارین .
وقتی دیدم نیومدن
مسیری و که رفته بودن دنبال کردم
ب یه کوچه ی تقریبا خلوت رسیدم
داشتم اطرافم و نگاه میکردم ببینم کجان ک متوجه صدایی شدم .
اروم قدم برداشتم و رفتم سمت صدا
وقتی واضح شد ایستادم .
صدای محمد بود
+برادر من آقا محسن آخه چرا همچین کاری کردی؟ مگهه نگفتم برامون شر میشه ! بفرماا دیدی دختره اومد دنبالمون؟ الان چیکار کنمم من ها؟
مگه بودی ببینی بچه ها چقدر چرت و پرت میگفتن!!!!
از حرفاش سر در نمیاوردم من باعث اینهمه خشمش شدم ؟؟
پسری که فهمیدم اسمش محسنه جواب داد
+چرا بیخودی شلوغش میکنی بنده ی خدا که هنوز چیزی نگفت نمیدونی واسه چی اینجاس !!
شاید مثه بقیه اومدنش اینجا یهویی شد و مارم یهویی دید !!
بزار بریم ببینیم واسه چی اومده
بعدشممم تو دلت رضا میداد ول کنیم بیچاره و تو اون وضعیت بریم ؟
خو هر کی جای ما بود کمک میکرد کار بدی نکردیم ک
محمد: یعنی چی که بیخودی شلوغش میکنیی ؟
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد
+پناه میبرم ب خدا از دستِ شیطان و قضاوت!
اقا من نمیدونم تو خودت برو ببین چیکار داره.
من واقعا نمیتونم باهاش حرف بزنم!!!
الان دیگه جایی ایستاده بودم ک قیافه هاشونو میدیدم
نبضم تند میزد
محمد همونطور بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت دیگه
محسن بوسش کرد و خیلی شیطون گفت
+نگران نباش خدارو چ دیدی شاید سنگ خورده تو سرش!
اینو گفت وبلند بلند خندید.
چشام زده بود بیرون. اینا داشتن راجب
من حرف میزدن ؟
محمد تا اینو شنید اطرافش دنبال چیزی گشت ک پرت کنه طرف محسن
محسن گفت :عه عه عه باشه باباا شوخی کردم چرا جوش میاری حاجی
واسه قلبت ضرر داره اینهمه استرس
قرمز شدیی .
محمد:بخدا محسن من موندم تو خلقت تو!
محسن فقط خندید
دیگه صبر نکردم چیزی بگن و جلو تر رفتم
محسن پشتش ب من بود.
محمد رو به روم بود،تا دهنش و وا کرد چیزی بگه متوجه حضور من شد .
از جاش تکون نخورد و سرشو انداخت پایین.
جلوتر که رفتم محسنم منو دید .
سلام کردم.
محسن با خوشرویی و محمد همونطور که سرش پایین بود جوابم و داد .
نمیدونم چی رو زمین اینهمه جذاب بود ک هر وقت دیدمش سرش پایین بود
دلم شکسته بودوچشام هوای گریه داشت. صدام و صاف کردم که محکم تر حرفم و بزنم
_من واقعا نمیدونم شماها راجع ب دخترای هم شکل من چی فکر میکنین نمیدونم چجوری میتونید با دوتا بر خورد و یه نگاه ب تیپ و قیافه اینجور ماهارو قضاوت کنین
شناخت زیادی ازتون نداشتم ولی امشب خیلی خوب شناختم جماعت هم ریختِ شما رو !!!
چرا فکر میکنید فقط شما خوبین و همه بد!!چ گناهیی کردم که همچین برخورد زشتی دارید باهام ؟
خودتون خجالت نمیکشید ازاین رفتار؟
مگه دنبالتون کردم که فرار میکنید ؟
مطمئن باشید عاشق ریختتونم نشدم.
ولی گفتم وقتی اومدم اینجا و شماها هم هستین بابت اون روز ازتون تشکر کنم فقط همین!!
دستام از عصبانیت میلرزید!!
مات و مبهوت مونده بودن
تو صدام بغض داشتم و تمام سعیمو کردم که کنترلش کنم .
قدمای بلند ورداشتم سمت محمد
تو فاصله خیلی کم باهاش ایستادم
انگشت اشاره امو گرفتم سمتش
_دیگه هیچ وقت بخاطر اینکه افکار و عقاید بقیه باهاتون فرق داره اینطوری باهاش رفتار نکنین.
از همون حضرت زهرایی که فکر میکنی فقط خودت میشناسیش میخوام خودش جوابت و بده!
بغضم شکست و دوباره گریم گرفت...*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#سرباز_سردار
✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #نـــاحلـــه🌺
#قسمت_پانزدهم5⃣1⃣
پلکام سنگین شده بود
گوشیم و گذاشتم روی میز و تا چشمام و بستم خوابم برد
_
مثه همیشه با صدای مادرم بیدار شدم واسه نماز
نمازم و که خوندم
کتابام و ریختمتوکیفم
لباسم و پوشیدم و یه صبحانه مفصلم خودمو مهمون کردم
انرژی روزای قبل و نداشتم
ی چیزی رو قلبم سنگینی میکرد ....
رسیدم مدرسه
از زنگ اول تا اخر از کلاس بیرون نرفتم.حوصله حرف زدن با هیچکیم نداشتم
به زوررر ۵ ساعت کلاس و تحمل کردم
این ساعت لعنتیم بازیش گرفته بودد
انگار عقربه هاش تکون نمیخورد
خلاصه انقدری ب این ساعت نگاه کردم ک صدای زنگ و شنیدم
مثه مرغ از قفس آزاد شده از مدرسه خارج شدم
اولین تاکسی که دیدم و کرایه کردمو برگشتم خونه
بوی خوش غذا مثه دفعه های قبل منو ب وجد نیاورد
مسیرمم مستقیم ب اتاقم کشیده شد
لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم رو تختم
نمیدونستم دنبال چیم
کلافه بودم و غرق افکار مختلف
رشته افکارم با ورود مادرم ب اتاق گسسته شد
مامان:دختر خوشگلم چرا غمبرک زده ؟
یه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و از جام بلند شدم
بوسش کردم و گفتم :سلااام
+سلام عزیزمم.چته چرا پکری ؟
بدو بیا ناهار بخوریم
بعدش کمکم کن واسه امشب
_امشب چ خبره؟
+مهمون داریم
_مهمون ؟
+اره عمو رضا اینا میخوان بیان خونمون
تا اینو شنیدم انگاری ی سطل اب رو سرم ریختن
آخه الان ؟
حداقل خداکنه مصطفی نیاد همراهشون،حس میکردم دیگه حوصله اشو ندارم
با مادرم رفتم و نشستم سر میز
پدرم با لبخند بهمون سلام کرد
بیشتر از دوتا قاشق غذا از گلوم پایین نرفت
معذرت خواستم و برگشتم به اتاقم
تا ساعت ۵ درس خوندم
وقتی دیگه خیلی خسته شدم
خوابیدم *
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#سرباز_سردار
نوشتن از نگاهت🌹
ڪار هرڪس نیست✨
مفسران عشق را💚
درمانده مےڪند💠
این شیدایۍ....🌷
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
🔮📿مناجات شبانگاهی
✨بارالها!
بر محمد و آلش رحمت فرست و مهمّاتم را، که باعث دل مشغولی من است، کفایت کن و به کاری که فردا مرا از آن مورد سوال قرار می دهی،
وادار و بر بندگی خود رام ساز و عبادتم را به سبب خود پسندی تباه منمای.
خیر را برای مردم به دست من روان کن و کار نیکم را به منت نهادن باطل مساز ؛ اخلاق عالیه را به من مرحمت فرمای و مرا از تفاخر و مباهات نگاه دار.
🤲 آمین یارب العالمین 🤲
#ماه_رجب
#أین_الرجبیون
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان قابل تأمل شهید حاج قاسم سلیمانی درباره امام خمینی (ره)
@sardarr_soleimani
🌹 #بهانه
📘معرفی کتاب
📚نام کتاب: #دل_به_دل_راه_دارد"
🖋نویسنده: کابلی (از منظر استاد قرائتی)
📄انتشارات: مهرستان
📗تعداد صفحات: ۱۴۴ صفحه
💠موضوع: ازدواج و خانواده
📖توضیحات:
🔻بیان جسورانۀ مشکلات و فرهنگهای غلط ازدواج و ارائۀ راهکارهای کاربردی و اصلاحی به همراه تمثیلهای شیرین استاد قرائتی، کتابی بسیار خواندنی و قابلاستفاده پدید آورده است.
💞همه می نالیم و فریادمان به آسمان بلند است از هفت خوان ازدواج! مهریه های زیاد، تجملات، توقعات بی جای دخترها و پسرها، آداب و رسوم غلطی که با دست خودمان به وجودشان آوردیم و غیر از این که هزاران مشکل برای دختران و پسران آماده ی ازدواج درست کردیم ، حالا گریبان گیر خودمان هم شده و آمار افزاینده طلاق نشان می دهد که هیچ کدامشان ضامن خوشبختی یا حتی تداوم زندگی ها هم نیست.
ضامن ازدواج ها دل هایی است که بعد از آگاهی، فکر، مشورت، تحقیق و توکل بر خدا بهم پیوند خورده اند.
💕ازدواج باید پخته باشد تا وقتی آقا از عمق جانش به خانمش گفت : عشق شما در دل منه، خانمش بگوید : دل به دل راه داره ...
#ماه_رجب
#ولادت_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دریای مـــــن ...🌊
✅ سرودهای از استاد #پناهیــــان
#شـــــعر🌿
#ماه_رجب
#ولادت_حضرت_علی_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
تاج امامت است به روی سر شما
خیل ملائکند به دور و بر شما
قربان چهرهات که تجلی مصطفاست
قربان آن صلابت چون حیدر شما
ای کاش صبح روز ظهورت صدا کنند
نام مرا عزیز خدا؛ یاور شما
در زیر طاق صحن گوهرشاد حاضر است
از بهر خطبه خوانیتان منبر شما
نفرین فاطمه شده صدشکر مستجاب
لبخند آمده به لب مادر شما
آقا دعا کنید که در زندگیمان
باشیم ای ذخیره حق یاور شما
ای چشمه زلال الهی ظهور کن
ماتشنهایم، تشنه لب کوثر شما
فرمودهای که الگوی من مادر من است
با این حساب فاطمه شد رهبر شما
کی ریشه کن کنی تو تبار یهود را
ای جان فدای طنتنه خیبر شما
روز ظهور نعرهزنی جدی الحسین
کرببلاست چون هدف آخر شما
✍قاسم نعمتی
🤲اللهم عجل لولیك الفرج 🤲
#ماه_رجب
#ولادت_حضرت_علی_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
20.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماهنگ
#ببینید|🔸فیلمی از مجاهدت های سرباز حیدر کرار، شهید حاج قاسم سلیمانی به مناسبت میلاد حضرت علی علیه السّلام
#میلاد_حضرت_علی
#روز_پدر
@sardarr_soleimani
18.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹کلیپ بسیار زیبا از حرم مطهر امام حسین علیه السلام🕌
🤲 اللهم ارزقنا زیارة الحسین علیه السلام فی عامی هذا و فی کل عام
#ماه_رجب
#أین_الرجبیون
🆔@sardarr_soleimani
@mataleb_mazhabi313 .mp3
3.19M
🕌 أَشهَدُ أنَّ عَلیّاَ وَلیُّ اللّه
🌸شهادت می دهــم مولا
#امیرالمؤمنـین_هستــے
✅بسیار زیبا
🎙#صابـــر_خــراسانے
#ماه_رجب
#ولادت_حضرت_علی_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولایت امام خامنه ای همان ولایت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام هست🌸
مکتب حاج قاسم✊
تربیت شدگان حاج قاسم😔
سربازان حاج قاسم😔
حاج قاسم برای همیشه زندهست😔
شهدا رو یاد کنید با صلوات🌸
:@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ادای احترام زائری ازکشور لبنان ،به مقام والای شهید حاج قاسم سلیمانی
#گلزار_شهدای_کرمان
#حاج_قاسم
هر ڪہ بہ من مےرسد💠
بوۍ قفس مےدهد🥀
جز تو ڪہپر مےدهے🌹
تا بپرانے مرا....🕊🌷
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به بهترین بابای دنیا
حاج قاسم روحت شاد وبا
امیر المؤمنین علی علیه السلام محشور شوی
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
♛ #مردمیدان ♛ #حاجقاسم↓
°•┈┈••✾••🌱❤🌱••✾••-┈•°
ʝơıŋ➘| @sardarr_soleimani
🍃🌺🍃
🕊ای پادشه خوبان داد از غم #تنهایی💔
#دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی...
#سرداردلها
#دلمان_تنگ_است😔
هدایت شده از مطالب گوشی
🌸😎#ازدوآجزهرآیۍ😎🌸
شھیدتورجۍزآدهرومیشنآسۍ؟↯
شھیدیہکہخیلۍازجوانھآبرآۍازدوآجبہاینشھیدمتوسلمۍشنوزندگۍزهرآیۍ نصیبشونمیشہ..
معروف
بہ #شهیدازدواج☘؛🎃؛🧢
『☘••|مۍخوآۍبیشترازشبدونۍ؟
پسبیآاینجا↯😎
http://eitaa.com/joinchat/3137339405C19d765be6a
『☘••|تجمعبچہھاۍانقلابۍ↯
http://eitaa.com/joinchat/3137339405C19d765be6a
💛•|عضویتمذهبیآواجبہ⇧
هدایت شده از مطالب گوشی
بزنروکعبہ،ببینخداکجامیبرت⇩
🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋
هدایت شده از مطالب گوشی
☘️فقط3نفرعضوبشہ،تمومہ⇩
eitaa.com/joinchat/1335885836Cf6915e67a8
💛عضونشینپشیمونمیشینآ⇧
#هم_اکنون
گلزار شهدای کرمان🌷
بدونِ این چهره مردانه،
تابلوی آفرینش، نقص داشت،
خدا را برای خلقتِ این اسطورهٔ مردانگی سپاس...🤲
#میلاد_امام_علی_مبارک🌸💐
#روز_پدر
🆔 @sardarr_soleimani
💦 امیرالمومنین علی علیه السلام:
اگر #دشمن ، تو را به #صلح فراخواند و خشنودىِ خدا درآن بود، آن را #رد_مكن ؛
👈زيرا صلح مايه آسايش سپاهيان تو و راحتى خودت از اندوه ها و ايمنى سرزمين تو است.
✅بعد از صلح با دشمنت ، از او سخت برحذر باش ؛
زيرا گاه دشمن ، خود را به تو نزديك
مى كند ، تا غافلگيرت سازد ؛
👌پس #دورانديش و #محتاط باش و خوش بينى به دشمن را متهم كن...
📚 نهجالبلاغه ، نامه ۵۳
#ماه_رجب
#ولادت_امام_جواد_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
✅#زندگی همانند #آینه است.
اگر اَخم😞 کنید او هم به شما اخم
خواهد کرد.
اگر به او لبخند😊 بزنید،
👌 آنجاست که به شما
خوش آمد میگوید!
همیشه زندگیتون خندان
#ماه_رجب
#ولادت_حضرت_علی_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #نـــاحلــه🌺
#قسمت_شانزدهم6⃣1⃣
انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست
نگاهشون پر از تردید شده بود
سعی کردم خودمو نبازم.
بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد
شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم
عمو رضا صدام زد
رفتم پیشش
کسی اطرافمون نبود
با لحن آرومش گفت :
+ دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟
_نه این چ حرفیه
+خب خداروشکر
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد:
+اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو
اذیتت نمیکنم
سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم:
_عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم
حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من
دیگه نمیدونستم چی بگمسکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم .
تمام مدت فکرم جای دیگه بود
وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم.
شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم
زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد
عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد
خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد
اخرین نفر مصطفی بود
بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم
بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود
با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد
و رفت
با خودمگفتمکاش میشد همچی ی جور دیگه بود
مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم
واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم
بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت
خیلی برام جالب و عجیب بود
تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست
اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود
ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!!
سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن....
ساعت صفر عاشقی !!
ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه ....*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#سرباز_سردار