eitaa logo
سردار شهید سلیمانی
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
105 فایل
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ #شهادت🥀🕊 داســــتان ماندگارےِ آن هایے است ڪه دانســتند #دنــــیا جایے براے #مانــــدن نیست ... #مناجات_شعبانیه #ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام 🆔@sardarr_soleimani
"با از زندگی خواهی کرد" 🔖🌱| خطاب به ترامپ @sardarr_soleimani
... 🔷اهمیتی ندارد گذشته را چگونه گذراندید، ممکن است با مشکلات زیادی روبرو شده باشید و این مشکل همچنان در زندگیتان حضور داشته باشد اما جهان هستی به گذشته شما کاری ندارد و تنها چیزی که مهمه فرکانس اکنون شماست. 👈هم اکنون تصمیم بگیرید که روند زندگیتان را دهید و به آنچه دوست دارید بیندیشید ... فرکانستان را از به تغییر دهید تا جهان برای شما بهترینها را ارسال کند 🔹 نگویید نمی شود... 🔸نگویید نمی خواهم.... 🔹نگویید هر بار شکست می خورم...  🔸 نگویید دیگر نمی شود این زندگی را درست کرد. ✅ از پیله در بیا و ، او منتظر است تا تو برخیزی و در مسیر قدم بگذاری... 🆔@sardarr_soleimani
✅هفت سین 1⃣ سخاوت 👈آنکه پاداش الهی را باور دارد در ، سخاوتمند است (حکمت138) 2⃣ سخن گفتن 👈 سخن بگوئید تا شناخته شوید، زیرا که انسان در پنهان است. (حکمت392) 3⃣سؤال کردن 👈برای فهمیدن بپرس، ، که نادان آموزش گیرنده همانند داناست و همانا دانای بی انصاف چون نادان بهانه جوست. (حکمت 320) 4⃣ستایش 👈 بارخدایا! تو مرا ازخودم بهتر می شناسی و من خود را بیشتر از آنان می شناسم،خدایا! مرا ازآنچه اینان می پندارند نیکوتر قرار ده و آنچه را که نمی دانند بیامرز.(حکمت100) 5⃣سکوت کردن 👈 سخن تو در توست تا آن را نگفته باشی، وچون گفتی تو در بند آنی، پس چنانکه طلا و نقره خودرا نگه می داری، زیرا چه بسا سخنی که نعمتی را طرد یا نعمتی را جلب کرد(حکمت381) 6⃣ سبکباری 👈 پیش روی شماست و مرگ در پشت سر، شما را می راند، سبکبار شوید تا برسید،همانا انتظار رسیدن شمایند.(خطبه21) 7⃣ سلامت قلب 👈آگاه باشید که ، نوعی بلاست و سخت تر از تنگدستی بیماری تَن، و سخت تر از بیماری تَن، بیماری قلب است، آگاه باشید که همانا عامل تندرستی تَن، است. (حکمت388) 🆔@sardarr_soleimani
📸 دیوارنگاره جدید، مزار شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوانِ: «خداوندا مرا پاکیزه بپذیر! »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم غافل از آنکه شما اصل بهاری آقا... ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ آخرین سال است کجایی آقا حالمان رو به زوال است کجایی آقا یک نفر عاشق اگر بود زمین می فهمید عاشقی بی تو محال است کجائی آقا
سنگرت ‌خالے نیست🌺 تو خودَت ‌عشقے و💐 کارَت‌ هم‌ عشـ💚ـق.... تو خودت‌ بوۍ بهاری🍃 و دلم‌ مستِ‌ تو‌ است🌻 عاشقِ ‌لبخند‌ تو اَم‌ تا بہ‌اَبد🌷 تو سلیمانےِ ایران‌ هستے🌹 جهان مے‌بالد بہ تو اِۍ فرمانده 🇮🇷 حال‌ ڪه‌ آرام ‌گرفتے💠 بہ ‌نزد ارباب....📿🕌 تو بگو من‌ چہ‌ ڪنم🌼 با دلِ‌ ویرانہ‌ی‌خود🥀 از فِراقت‌ سردار....🕊 اَبرها‌ مےگِریَند....💧⚡️ آسمان‌ غرش پنهان ‌دارد💥 حالِ‌ من ‌باران ‌است🌸 غمِ ‌تو تا ‌بہ‌‌‌ابد در‌ دِلَم‌ مےمانَد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 همـہ ما مـصداق این ڪلام امـام سـجاد هسـتیم...✨♥️ _شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حتماً ببینید ☝️☝️☝️ ✅دیدین بعضی ها میگن رهبری مگه چه کار کرده شما ها این همه طرف داری می کنید ⁉️ 🤲برای سلامتی و طول عمر باعزت امام خامنه ای حفظه الله و نابودی دشمنای اسلام صلوات. 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهشعبانیه 🆔@sardarr_soleimani
🌄 💦حجت الاسلام فاطمی نیا: 🌄غروب جمعه که می گذرد  امام زمان نظر می کند بر منتظرانش و می فرماید: ممنونم که به یاد من بودید...  اما نشد...😔 😔لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست... برای فرجم دعا کنید... ‌ 🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌷 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸ | 🕊🥀 🌊 دجله ... فرات ...کارون ... همه با هم یکی شده بودند تا را بسازند و میزان عزمِ مردان این سرزمین را محک زنند ! 🌪🌧باد و باران ... دل‌هـا را می لرزاند ... حال آنکه آنها و ، به آب زدند ... 👌سالک که باشی و امتداد می دهی ! اسمش را هرچه می‌خواهی بگذار بگذار ... ۸ 🥀🕊 ⏱ تاریخ عملیات: ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ 💡رمز : یافاطمه الزهرا(سلام الله علیها) 📌 منطقه : شبه جزیره فاو 🆔@sardarr_soleimani
✠﷽✠ ♥️📌 📖❥ * 🌺 ⃣6⃣ همون موقع مامان اومد تو اتاق و بغلم کرد. با چشم های پر از اضطراب گفت : خوبی مامان ؟ اصن غلط کردم بهت سخت گرفتم دورت بگردم الهی بابا هم‌پشت سرش اومد تو: دختر لوسمون چطورهه ؟ با تعجب نگاهشون میکردم و حرفی واسه زدن نداشتم مصطفی پشت سرشون با لبخند وارد شد و گفت: بح بح خانوم افتخار دادن بیدار شن ؟ تو چقدر نازنازویی آخه؟گفتن کنکور بدین نگفتن خودکشی کنین که بابا ... چیزی نگفتم فقط چشمام رو بستم وجودش منو یاد نبود همیشگی محمد مینداخت و باعث میشد حالم بدتر شه یه نایلون پر از آبمیوه گذاشت تو یخچال کنار تختم ساعد دستم رو گذاشتم رو پیشونیم که مامان گفت : از صبح تا حالا دوستت ۲۰ بار زنگ زد. جوابشو دادمو و گفتم بیمارستانی قراره بیاد پیشت. دهنم خشک شده بود به سختی گفتم : _ریحانه؟ +اره ریحانه _عه چرا گفتی اینجام براش زحمت میشه . راستی ساعت چنده ؟ +هشت و چهل و پنج دقیقه ی شب. تعجب نکردم ،انتظارشو داشتم واقعا خودمو نابود کرده بودم . خداروشکر که تموم شد. دیگه مهم نیست چی میشه من تلاشم رو کرده بودم. چقدر خوشحال بودم که پدر و مادرم راجع به کنکور چیزی نمیگفتن. دلم میخواست باز هم بخوابم ولی سر و صداها این اجازه رو بهم نمیداد . تختم بالاتر اومد چشام و باز کردم و مصطفی رو دیدم که رو به روم ایستاده بود اومد طرفم وبالش زیر سرم رو هم درست کرد و گفت: +اونجوری گردنت درد میگرفت سکوت کردو زل زد به چشمام نگاه سردو برفیم و به چشماش دوختم تا شاید بفهمه که دوستش ندارم و بیخیال شه. بر خلاف انتظارم انگار طور دیگه ای برداشت کرد لبخندرو لبش غلیظ تر شد و نگاهش و رو کل اجزای صورتم چرخوند. با حالت بدی ایستاده بود و نگاهم میکرد. بود و نبود بابا هم براش فرقی نمیکرد اخم کردم تا شاید از روبه بره که با صدای بلند سلام یه دختری نگاهم و چرخوندم. با دیدن قیافه خندون ریحانه یه لبخند رو لبام نشست وقتی که جلو تر اومد متوجه شدم کسی همراهشه. تا چشم هام به سر خم شده محمد خورد حس کردم جریان خون تو بدنم متوقف شد. کلی سوال ذهنم‌ رو مشغول کرده بود. اینجا چیکار میکرد ؟ یعنی واسه من اومده ؟ مگه میشه ؟ خواب نیستم‌؟ محمد یا الله گفت وبعد رفت طرف پدر و مادرم ریحانه پرت شد بغلم و منو بوسید و گفت : +دق کردم از دست تو دختر سکته ام دادی از صبح. چرا این ریختیی شدیی آخه ؟؟ چیکار کردی با خودت ؟ یه ریز حرف میزد که محمد گفت : +ریحانه جان!! و با چشم هاش به مامانم اشاره کرد ریحانه شرمنده با مادرم روبوسی کرد و گفت : + ای وای ببخشید سلام خوبین ؟ مشغول صبحت شدن و من تازه تونستم نگاهم رو سمت محمد برگردونم با یه نایلون که تو دستاش بود اومد سمتم سرش پایین بود شالم رو، رو سرم درست کردم و همه ی موهامو ریختم تو با صدای آرومی گفت : +سلام نایلون رو گذاشت رو کمد کنارم اصلا حواسم نبود به مصطفی که کنارم ایستاده بود و بانگاهش داشت محمد و میبلعید محمد بهش نگاه کرد از طرز نگاه کردنشون بهم فهمیدم شناختن همو سعی کردم به هیچی جز حس خوبه حضور محمد کنارم فکر نکنم زیر چشمی نگاهش میکردم ریحانه اومد کنارم دوباره یه صندلی آورد نزدیک و نشست روش دستم و گرفت تازه انرژی گرفته بودم که محمد یه با اجازه ای گفت و رفت طرف در . به ریحانه هم گفت : +پایین منتظرم ریحانه شروع کرد مثل همیشه با هیجان حرف زدن . در جوابش گاهی لبخند میزدم و یه وقتایی هم بلند میخندیدم . الان بیشتر از قبل دوستش داشتم. از همه حرفاش ساده گذشتم حتی حرف هایی که راجع به دلبری های فرشته کوچولو بود ولی تا به این قسمت از حرفاش رسیدد گوشام تیز شد با آب و تاب گفت: راستی فاطمه بلاخره میخوایم واسه این داداش سرتقم زن بگیریم یه لحظه حس کردم جمله اشو اشتباه شنیدم مات نگاهش کردم و با خودم فکر کردم ریحانه چندتا داداش مجرد داشت که ادامه داد: +خداروشکر ایندفعه انقدر که بهش اصرار کردیم داداش محمد رضایت داد براش بریم خاستگاری با شوق ادامه میداد و من تمام حواس پنجگانم پی کالبد شکافیه جمله اولش بود ادامه داد : +واییی دختره خیلی خوشگله به داداشم هم میاد. خیلی هم با ادب و با کلاسه امیدوارم ایندفعه رو محمد بهانه نیاره تا یه عروسی بیافتیم . دستم و فشرد و گفت: +تو دلت پاکه دعا کنن همچی درست شه! حس کردم یکی قلبم و تو مشتش گرفته دنیا دور سرم چرخید دعا کنم ؟ چه دعایی؟ از خدا چی بخوامم؟ ازش بخوام دامادیه قشنگ ترین مخلوق خدا که همه ی دنیای من شده بود رو ببینم ؟ نگاهم به ریحانه بود فکر کنم بحثش و عوض کرده بود و از چیزای دیگه ای حرف میزد ولی من هیچی نمیفهمیدم فقط این جمله اش(راستی فاطمه بلاخرهه میخوایم واسه این داداش سرتقم زن بگیریم ) هی تو ذهنم تکرار میشد ریحانه بلند شد بهم نزدیک شد،آروم تکونم داد و گفت : +فاطمه چرا یخ شدی آجی؟وای دوباره حالت بد شد که.*
Empty message✠﷽✠ ♥️📌 📖❥ * 🌺 با شنیدن حرفاش دوباره همه دور سرم جمع شدن حس میکردم خیلی تنهام دلم هیچکسی رو نمیخواست میخواستم همه برن ولی جونی نداشتم که بگم ... به سقف خیره شدم و چشم هامو بستم حس میکردم صدام میکنن ولی تمام حواسم به محمدی بود که تصویرشو تو ذهنم ساخته بودم حتی تصور اینکه برای من بخنده حالم و بهتر میکرد . کاش همشون میرفتن و فقط یه نفر کنارم می ایستاد و میگفت: + فاطمه خوبی؟ چی میشد اگه یه بار دیگه از این در میومد داخل ؟ از اولش هم میدونستم سهم من نیست ولی انتطار نداشتم انقدر زود ماله یکی دیگه شه . کاش حداقل یک بار خود خودشو سیر نگاه میکردم نفهمیدم چیشد چقدر گذشت که دیدم کسی پیشم نیست فرصت رو غنیمت شمردم وبه اشکام اجازه باریدن دادم ملافه ای ک روی تنم بود رو کشیدم رو سرم. حس میکردم تا عمق وجودم زخم شده. که دیگه هیچی نفهمیدم! _ از بس که چشم باز کردم بالای سرم سِرُم دیدم خسته شدم اصولا با کسی حرف نمیزدم با سکوت به یه نقطه خیره شده بودم. دکتر ها میگفتن به خاطر ضعف زیاد و شوک عصبی اینطور شده بودم مامان بیچارم هم تا چشم هاش بهم میافتاد گریه میکرد نمیدونم چی تو صورت دخترش میدید که اینطور نابودش میکرد قرار بود امروز مرخصم کنن میگفتن حال جسمیم خوب شده ولی روحم ... با کمک مامان لباسم رو پوشیدم و از بیمارستان بیرون رفتیم . وقتی رسیدیم خونه پناه بردم به اتاقم سریع گوشیمو برداشتم و رفتم سراغ عکس هاش... در حال حاضر تنها چیزی که از محمد داشتم بود. حتی نگاه کردن به چشماش از پشت شیشه سرد موبایلم هیجان انگیز بود اشکایی که از گوشه چشم هام سر میخورد و میرفت تو گوشتم کلافم کرده بود هی به سرم میزد همچی رو بگم بعد پشیمون میشدم میرفتم چی میگفتم ؟ سرم و گذاشتم روتخت و کنارش نشستم که مامانم در اتاق و باز کرد از صدای قدماشون میفهمیدم که مامانه یا بابا. سرم و بالا نیاوردم که گفت : _فاطمه جون بیا این قرصا رو بخور سرم‌و آوردم بالا و گشستم رو تخت. به قرصای تو دستش نگاه کردم میدونستم‌هیچ فایده ای ندارن برام خیلی خوب میفهمیدم دردم چیه و دوای دردم کیه. ناچار برای اینکه مامان از اتاق بره و دوباره تنهاشم‌ قرصارو ازش گرفتم و با لیوان آبی که برام آورده بود خوردم خیالش که راحت شد لبخندی زد و از اتاقم بیرون رفت. صدای اذان رو که شنیدم تازه یادم اومد چند روز رو نتونستم روزه بگیرم نشستم رو جانمازم نگاهم به مهر روی جانمازم قفل شده بود تو دلم با خدا حرف میزدم هر یه جمله ای که تموم میشد یه قطره اشک از گوشه چشم هام سر میخورد یخورده که گذشت اشک هام به هق هق تبدیل شد از خدا میخواستم کارش بهم بخوره و ازدواج نکنه میگفتم اگه اینطور شه مثل خودش پاکه پاک میشم اصلا چادرم سر میکنم فقط ... اشکام اجازه کامل کردن جمله هام رو نمیداد نمیفهمیدم چم شده . اصلا نمیفهمدم چیشد که اینجوری شد . چرا انقدر زود با یه نگاه دلبستش شدم ک کار به اینجا بکشه ... عاشق شدن تو این شرایط اشتباه بود... عاشق محمد شدن اشتباه تر... مثل بچه ها شده بودم که تا چیزی رو که میخوان بدست نیارن گریشون قطع نمیشه. زار میزدم و گریه میکردم هیچ کاری از دستم بر نمیومد واقعا نمیتونستم کاری کنم . نه برای خودم ... نه برای دلم ... من نمیتونستم با ازدواج محمد کنار بیام . به هیچ وجه . تا میخاستم به خودم اجازه نفس کشیدن بدم همه چی یادم می اومد و دوباره گریه رو از سر میگرفتم. _ چند روز به همین منوال گذشت. هی به خودم نهیب میزدم فاطمه پاشو یه کاری کن ... ولی چه کاری !!! کارم شده بود کز کردن یه گوشه ی اتاق. به ندرت با کسی حرف میزدم‌ . حس میکردم الاناس که دیگه بمیرم. دیگه مرگ واسم شیرین تر شده بود از زندگی ... شده بودم مثل کسی که بین هوا و زمین معلقه . از صبح به یه نقطه خیره میشدم تا گریم بگیره. دیگه گریمم نمیگرفت کار شاقم این بود که پاشم وضو بگیرم و نماز بخونم و به حال خودم دعا کنم. _ بعد از کلی کلنجار رفتن به خودم اجازه دادم از جام پاشم و یه تکونی بخورم. ساعت هفت و ربع صبح بود میخواستم برم بیرون. بالاخره باید یه کاری میکردم نباید میشستم و شاهد ذره ذره آب شدن وجودم باشم. یه مانتوی سورمه ای که تا رو زانوم میرسید با آستینای پاکتی ساده و یه شلوار لوله تفنگی برداشتم و پوشیدم شالم رو هم آزاد رو سرم انداختم . کسی خونه نبود ،اگه هم بود با دیدن اوضاع و احوالم مخالف بیرون رفتنم‌نبود و مانع نمیشد . یه مقدار پول گذاشتم تو جیبم یه کفش کتونی پوشیدم با گوشی تو دستم بدون هیچ هدفی از خونه زدم بیرون . الان باید دنبال چی میگشتم؟ باید کجا میرفتم ؟ _ ✍ # 🧡 💚
4_5811977292867437509.mp3
10.63M
🎵 آهنگ «آخرین جمعه» 🎤 خواننده: نیما رستگار ▫️ تهیه شده در واحد موسیقی مؤسسه مصاف 🕊🥀 @sardarr_soleimani
🚨توجه ویژه به مسائل شرعی 🔘سردار حاج قاسم سلیمانی: 💠یکی از منطقه جنوب شرق کشور را دستگیر کردیم و در یک ملاقات، خبر را به مقام معظم رهبری دادم. ایشان بسیار خوشحال شدند که این شرور شده است. سپس فرمودند: «چگونه او را دستگیر کردید؟» عرض کردم: «در یک قرار که با او گذاشتیم، سر قرار آمد و نیروها او را دستگیر کردند.» معظم‌له فرمودند: «آزادش کنید! شما به او داده‌اید و وی سر قرار حاضر شده است. شما شرعاً کسی را که امان داده شده است دستگیر کنید.» این نوع رفتار نشان از توجه عمیق مقام معظم رهبری به مسائل شرعی دارد. گرچه بسیار دوست دارند که چنین شخصی دستگیر بشود، ولی دستگیری سر قرار را دانسته و می‌فرمایند باید این شرور بشود. 📚 برگرفته از کتاب یادستان دوست 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استوری دعای لحظه تحویل سال ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها ای مدبّر شب و روز ای گرداننده سال و حالت ها بگردان حال ما را به نیکوترین حال 🤲 ⏰سال 1400 پیشاپیش برشما مبارک 🕌حرم مطهر امام رضا علیه السلام 🆔@sardarr_soleimani
💦امام صادق علیه السلام : ✅هرگاه فرا رسید, در آن روز کن, و را بپوش, و با بهترین عطرها خود را خوشبو نما, و در این روز بگیر, و پس از انجام نافله نمازها, و پس از نماز ظهر و عصر, (به نیت نماز نوروز) بخوان; 🔶در نماز اول, در رکعت اول پس از حمد, ده بار سوره قدر, و در رکعت دوم پس از حمد, ده بار سوره کافرون را بخوان, 🔷و در نماز دوم, در رکعت اول, پس از حمد, ده بار سوره توحید, و در رکعت دوم پس از حمد, ده بار سوره ناس و سوره فلق را بخوان, 🔶و پس از نماز, سجده شکر به جاى آر, و در این سجده, دعاى زیر را بخوان, که در این صورت خداوند گناهان پنجاه سال تو (یا پنج سال تو) را (اگر با شرایط باشد) مى بخشد. آن دعا این است: 🌸اللهم صل على محمد و آل محمد, الاوصیإ المرضیین, و على ارواحهم و اجسادهم 👈این دعا در مفاتیح الجنان, ذکر شده است 📚وسائل الشیعه،ج۵،،ص۲۸۸ 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅مي توانيم در ثواب نشر سهيم باشيم...! 🌸قرائت همگانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف (الهی عظم البلاء) 👈لحظه تحویل سال ۱۴۰۰ هجری شمسی ⏰ساعت 13 و 7 دقیقه و 28 ثانیه به وقت ایران روز شنبه 30 اسفندماه 1399 هجری شمسی مطابق 6 شعبان 1442 هجری قمری و 20 مارس 2021 میلادی 👌 (لطفا این پست را در صفحات شخصی خود منتشر فرمایید و برای دوستان خود که امکان نشر دارند ارسال فرمایید) 🌹یک صلوات به نیت تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرايت فرمائید 💐اللهم‌ صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 💐 🤲اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🆔@sardarr_soleimani
اَلسَلا مُ عَليک یا مُحوِل اﻟﺄحوالنا ای فراق مقدس عید ما دیدن لبخند شماست... امسال هم گذشت در حسرت تصور لبخند شما! هر سالی که میگذرد، تکه‌ای ازما درآن سال جا میماند.. شما را نمی‌دانم اما ما هنوز در همان سالی که رفتید، مانده‌ایم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❖توصیف پستی و خیانت صدام از زبان سرداردلها سردارشهیدحاج‌قاسم‌سلیمانی @sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ | امسال قول میدهم... 🔹توصیه های شهید حاج قاسم سلیمانی برای شروع سال نو