داستانی که بخاطر اون تا اینجا اومدید ☺
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت...
💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق #دفاع از حرم، در خاک #سوریه برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم.
حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با #تکفیری ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند.
💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور #تروریستی در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود.
چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است!
در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه #اهل_سنت نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست.
فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!»
در برابر حالت مظلوم و وحشت زدهاش نمیدانستم چه کنم...
💠 در برابر حالت مظلوم و وحشت زده اش نمی دانستم چه کنم و همان اندک اندوخته زبان عربی هم از یادم رفته بود که فقط توانستم اسلحه ام را پایین بیاورم تا کمتر بترسد و با دست چپم چراغ قوه را از میان دو لبم برداشتم بلکه به کلامی آرامَش کنم، ولی تنهایی و تاریکی این خرابه و ترس از تروریست ها امانش را بریده بود که خم شده و با هر دو دست به زمین خاکی خانه چنگ می زد و هر چه به انگشتان لرزانش می رسید به سمتم پرتاب می کرد و پشت سر هم جیغ می کشید: «حرومزاده تروریست! از خونه من برو بیرون!»
لباس ارتش سوریه به تنم نبود تا قلبش قدری قرار بگیرد، نمی توانستم به خوبی عربی صحبت کنم تا مجابش کنم که من تروریست نیستم و می دیدم با هر قدمی که به سمتش می روم، تمام تن و بدنش به لرزه می افتد که چراغ قوه را مستقیم رو به سمت صورتم گرفتم تا چهره ام را ببیند و بفهمد هیچ شباهتی به تروریست های تکفیری ندارم و فریاد کشیدم: «من شیعه ام!»
دوباره چراغ قوه را به سمتش گرفتم، چهره استخوانی اش از ترس زرد شده و چشمان گود رفته اش از اشک پُر شده بود و می دیدم هنوز هم از هیبت نظامی ام می ترسد که با کلماتی دست و پا شکسته شروع کردم: «نترس! من تروریست نیستم! از نیروهای ایرانی هستم! برای کمک به شما اومدم!»
کلماتم هر چند به لهجه محلی ادا نمی شد و فهمش برای او چندان ساده نبود، اما ظاهراً باور کرده بود قصد آزارش را ندارم که مقاومت مظلومانه اش شکست و همانجا پای دیوار به زمین افتاد.
پیراهن بلند مشکی اش غرق خاک بود و از صورت در هم تکیده اش پیدا بود که در این چند روز، از ترس تجاوز تروریست ها به جانش، در غربتکده این خرابه پنهان شده و حالا می خواست همه حجم ترس و تنهایی اش را پیش چشمان این مدافع شیعه ضجه بزند که همچنان میان گریه ناله می زد تا بلاخره بقیه بچه ها هم خبر دار شدند و آمدند.
از میان ما، افسر سوری او را شناخت؛ همسر عبدالله بود، مدافع اهل #سنت زینبیه ☘️ که غروب دیروز در دفاع از حرم به شهادت رسید.
سلام خدا به همه مدافعان حرم چه #شیعه و چه #سنی🌹
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
حالا که دعوتت کرده بمون 🌹😍
@sardare_kerman
🌸#زین_العابدین_علیه_السلام
تجسم زیبای حمد و ثنای معبود است
تقویم شعبان گلریزانی از شکوفههای معطر نهال آل محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) است و در #پنجمین روزش منادی آوای کودکی است که با آمدنش سجادههای مدینه، همنشین #مناجاتهای شبانه تو خواهند شد.
پاره تن امام حسین(علیه السلام) و شهربانو (دختر یزدگرد و از #تبار_ایران زمین) است؛ که #نور_چشم آل طاها میشود و راوی دریای عشق و ایستادگی پدرش، در واقعه کربلا...
✨زینالعابدین #نهال امامت است و #زینت عبادتکنندگان؛ که #پیام_آور
«ما رأیتَ الّا جَمیلا...»ی کاروان امام حسین(علیه السلام) خواهد شد.
👈او که #تاریخ مجسم کربلا و لِوای سرخ ایستادگی حسین بن علی(علیه السلام) است؛
با آمدنش برگ برگ #صحیفه_عشق را به باور میرساند و مصحف صحیفه از گرمای نفسش ورق خواهد خورد.
#صداقت جان کلام از او میگیرد و «دعا» وامدار لباهنگ مناجات اوست؛
💫 او که فرمود: «بهترین #شروع کار، صداقت و راستگویی و بهترین #پایان آنها، وفا است»
#خطبههایش غرّاترین قصیده دلدادگی به پروردگار است و #مناجاتهایش زیباترین غزل تعظیم در برابر معبود.
#سجادِ سجادههای عشق است و #صحیفهای سینه گشاده برای خلق که هر سطر آن، واژگان را در برابر عظمت حضور در برابر معشوق، به سجده وادار میکند.
🌸امشب #عطراگین اشکهای پاک سجاده توست؛ تویی که فرمودی:
💫«ما درهای خدا هستیم و راه راست اوییم. ما ظرف علم او و بازگو کننده وحی او هستیم و پایههای توحید او و جایگاه راز اوییم.»
🌷میلاد سراسر مهر زینالعابدین و سیدالساجدین(علیه السلام) بر #حریر دل عاشقان مبارک باد
✍زهرا #مرادوند
@montazeranzohoor_m
#منتظران_ظهور
#اعیاد_شعبانیه
🔹🔹باز نشر 👆👆👆👆
🆔@sardarr_soleimani