فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توسل « حاج قاسم » در حرم مطهر شاهچراغ (ع)
🔺آیین غبارروبی ضریح مطهر شاهچراغ (ع) با حضور شهید حاج قاسم سلیمانی بهمن ۱۳۹۶
@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 حضور سحرگاهی رهبری بر مزار شهدای آتش نشان حادثهی پلاسکو
و درخواست پدر شهید آتش نشان از رهبر انقلاب .
( این دیدار در ۱۳ بهمن ۹۵ انجام شده است)
♻️ @sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴روایت زینب سلیمانی از دقت پدرش(حاج قاسم) در رعایت بیت المال
▪️نکته: رعایت بیت المال امری مهم و البته سخت است. بسیاری از کسانی که با بیت المال سروکار دارند برای استفاده خود و خانواده ی خود توجیهاتی درست می کنند.
▪️حاج قاسم با آن همه دغدغه و مشغله فکری وکاری، حساب آنچه راکه دخترش در اتاقش می خورد را از حساب دفتر و اداره و خودش جدا می کند.
🌷از حاج قاسم بیاموزیم
✍"محمدصالحی"
@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهادت عظیم
🔺فنا فیالله شد اما بقا دارد سلیمانی...
مقام قدس در قُرب خدا دارد سلیمانی...
#سردار_دلها❤️
#مرد_میدان🌷
@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠🍁
🍁
#کلیپ
🌺تشییع نمادین و متفاوت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
🔸🌹🔹
🔴تشییع نمادین شهید سلیمانی با آداب و رسومات خاص قوم بزرگ بختیاری
🌠🍁
حٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی°♡
@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 این زندگی رهبر معظم انقلاب است !!☝️
حاج قاسم سلیمانی با آن بی اعتنایی اش به دنیا، از قیاس زندگی ساده مقام معظم رهبری با خودش خجالت میکشید
ای کاش فریب تخریب ها ی ناجوانمردانه علیه چنین رهبری را نخوریم
@sardarr_soleimani
ترامپ هم رفت تا آرزوی سقوط انقلاب 57 خمینی را به گور ببره ...
@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خواهر حاج عماد:
خبر شهادت جهاد برای من خیلی سخت تر از حاج عماد بود
حاجی ۲۵ سال بود منتظر بودیم هرروز شهیدش کنن و هرروز که میگذشت میگفتیم یه روز بیشتر پیشمونه
اما جهاد انتظارشونداشتم دنبالش باشن وشهیدش کنن، همه چی یهو اتفاق افتاد
جهاد واقعا قهرمان بود، توی همه چیز قهرمان بود
👤 أخٌفيالله
@sardarr_soleimani
ابوحلما💔
قسمت سی ام: راه نجات
محمد با پشت دست چندبار به در شیشه ای مقابلش زد و با لبخند گفت:
مهمون نمیخوایین؟
میلاد از انتهای راهرو گردن راست کرد و صدای ظریفش را به خنده بالابرد: یه بار به صرف شام دست کردی جیبت حالا یه شب درمیون به صرف شام اینجایی که شادوماد
محمد جعبه شیرینی را دست حلما داد و درحالی که وارد میشد گفت:
حیف که کارم گیرته دادا
میلاد جلوی محمد پرید و با کنجکاوی پرسید: گیرِ من؟!
محمد دستی برشانه میلاد زد و سرش را پایین انداخت و گفت : ایشالله هیچ وقت کارت به برادرزنت نیفته
چشمهای سیاه میلاد درخشید. بادی به غب غب داد و صدا کلفت کرد: حالا کارت چی هست؟
محمد قدم های حلما را با نگاهش دنبال کرد و بعد از کیفش دو برگه کاغذ که در کاور پلاستیکی بودند،بیرون آورد و روبه میلاد گفت: ترجمه دقیق و جمله به جمله میخوام. دستمزدت محفوظه... البته عجله ای فوری...
میلاد برگه ها را از دست محمد قاپید و گفت: حالا چرا تلگرافی حرف میزنی؟! میگم درمورد چی هست؟
محمدهمانطور که همراه میلاد به طرف سالن پذیرایی می رفت گفت:
متن صحبت های یه فیلسوف آمریکایی که استاد رشته سیاست بین الملله.
میلاد با تعجب سری تکان داد و گفت: پس آدم حسابیه!
محمد کیفش را روی مبل گذاشت و درحالی که جورابهایش را در می آورد گفت:
سابقه کار تو اداره امنیت آمریکا رو هم داره...
میلاد برگه ها را در دستش جابه جا کرد و گفت: از کجا گیرآوردی حرفاشو پس؟
محمد درحالی که به سمت آشپزخانه می رفت گفت: انتهای مطلب رفرنس زده، دو تا مقاله از هفته نامه آلمانی اشترن و روزنامه آمریکایی تایمز و یه مقدارش هم از کتاب خود آقای فوکویاما...
محمد دستهایش را شست و آمد درِ اتاق میلاد در زد و گفت: نگفتم حالا بری که پاشو بیا دو دقیقه بشین پیشمون بامعرفتِ مهمون نواز
میلاد از پشت در صدایش را بلند کرد: رفته رو مخم نمیشه باید ببینم چیه این، درضمن توهم اینقدر از افعال معکوس استفاده نکن!
چهار ساعت بعد وقتی محمد و حلما در حیاط از مادر حلما خداحافظی میکردند، میلاد دوید جلوی در و با حالت خاصی گفت: داداش دست کن جیبت که ترجمه درست و حسابی رسید.
محمد خنده مردانه ای کرد و گفت: چاکرتم هستم داداش، بده ببینم چه کردی!
این را گفت و کاغذ ها را از دست میلاد گرفت. نیم نگاهی به برگه ها انداخت و زیرچشمی هم چشم های میلاد را زیرنظر داشت. طرز نگاه میلاد خیلی فرق کرده بود. عمق نگاهش پر از سوال بود و می خواست چیزی بگوید که محمد به حالت روبوسی رفت جلو و کنار گوشش گفت: این هفته هستی بریم تا جایی؟
میلاد همانطور که تظاهر به خداحافظی میکرد آهسته گفت: آخه هیئت...
محمد زیرلب گفت: یه هفته بیخیال برادر صادق، خب؟!
بعد بدون اینکه منتظر جواب میلاد باشد دستی بر کمرش کوبید و بلند گفت: مامان خانوم این هفته گل پسرتو قرض بده به ما کارش دارم.
مادرحلما حرفش را با حلما، نیمه تمام گذاشت و درحالی که لبخندهای محمد و میلاد را از نظر میگذراند، گفت: راحت باش مادر، تازه اگه پس نیاوردیشم نیاوردیش!
خنده میلاد روی لبش خشک شد، محمد دستش را به طرف میلاد دراز کرد و گفت: پس هستی؟
میلاد مشتش را باز کرد و آرام دستش را در دست محمد گذاشت. محمد دستش را محکم فشار داد و اطمینانی را که در نگاهش بود، روانه قلب میلاد کرد. حس نشاط عجیبی خاطر میلاد را فراگرفت و زیرلب گفت: هستم.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
@sardarr_soleimani
حاجی بغل امام حسین
خوش میگذره دورت بگردم ؟ :)🕊
#ازیادنخواهیرفت..
@sardarr_soleimani
🔸 امام صادق(ع):
🔹خداى عزّوجلّ به موسى عليه السلام وحى كرد: اى موسى! به زيادى ثروت شاد مشو و در هيچ حالى مرا فراموش مكن، زيرا با زيادى ثروت گناهان فراموش می شود و از ياد بردن من قساوت قلب می آورد. ( کافی(ط-الاسلامیه) ج۲،ص ۴۹۷ )
@sardarr_soleimani
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
☀️روزمان را با قرآن شروع میکنیم☀️
🌺 سوره حمد آیه (1)👇
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم(1)
به نام خداوند بخشنده ى مهربان
تفسیر نور(آیت الله قرائتی)👇
✨ «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» در آغاز سوره، رمز آن است كه مطالب سوره، از مبدأ حقّ و مظهر رحمت نازل شده است.
✨«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» در آغاز كتاب آسمانى، يعنى هدايت تنها با استعانت از او محقّق مى شود.(21)
✨«بسم اللَّه» كلامى كه سخن خداوند با مردم و سخن مردم با خدا، با آن شروع مى شود.
✨رحمت الهى همچون ذات او ابدى و هميشگى است. «اللَّه الرّحمن الرّحيم»
✨ بيان رحمت الهى در قالب هاى گوناگون، نشانه ى اصرار بر رحمت است. (هم قالب «رحمن»، هم قالب «رحيم») «الرّحمن الرّحيم»
✨ شايد آوردن كلمه رحمان و رحيم در آغاز كتاب، نشانه اين باشد كه قرآن جلوه اى از رحمت الهى است، همان گونه كه اصل آفرينش و بعثت جلوه لطف ورحمت اوست. «الرّحمن الرّحيم»
@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای برادر بچه شهید را از جاش بلند نکن.مگه پیدا میشه دیگه مثل #شهیدحاجقاسم_سلیمانی🥀
@sardarr_soleimani
يكي گفت:
از اوضاع پسرای آقای #خامنه_ای خبر داری؟😏
گفتم:
کدوم پسرشون؟
گفت:
مثلا همون #مجتبی، همون ک خودش و پدرش تمام شهرها رو سفر کردند تا از بزرگا و علما براش مجوز #رهبری آینده بگیرند😳
گفتم:
مثلا کدوم سفر؟
گفت:
یکیش همون #قم، چند روز رفتند قم تا #مراجع رو راضی کنند مجتبی بشه رهبر!
ولی مراجع قبول نکردند، 😕دمشون گرم...
گفتم:
مگه مراجع تقلید، رهبری رو انتخاب میکنن؟ اعضای #خبرگان ک خودشون هر چند وقت یکبار همه میرن تهران، دیگه چرا مسافرت و زحمت سفر، همونجا توافق میکردند دیگه!
ببینم اصلا چقدر آقامجتبی رو میشناسی؟🙂
گفت خیلی بهتر از تو میشناسم!
پولدارترین #پسر_خامنه_ای همینه..😐 #چندین_میلیارد_دلار پول توی #بانکهای_بزرگ دنیا داره، امارات و انگلیس و کانادا..
از پول نفت یک سهم مشخص واریز میشه توی حساب پسرای خامنه ای، مجتبی هم از بقیه بیشتر سهم داره...😳
گفتم:
برا حرفات مدرکی هم داری؟🙂
گفت:
مدرک نمیخواد ک، قشنگ معلومه😒😳
گفتم توی #خارج دیدنش؟
توی فلان #رستوران گرون قیمت یا توی فلان #پاساژ و فلان #منطقه_خوش_آب_و_هوا دیده شده ؟☺️
#مارک_ساعتش لو رفته یا پشت فرمون #ماشین_آخرین_مدل دیدنش؟
گفت:
اینارو نمیدونم فقط میدونم خیلی پولداره😒
گفتم:
خُب اينهمه پول رو یک جایی باید خرج کنه و #لذتش رو ببره،
کدوم ثروتمند دنیا ن #مسافرت میره ن ماشین سواری ن #خوشگذرونی نه هیچی!😟
گفت:
ماجرای #تولد_بچه هاش رو چی میگی... وسط #لندن بیمارستان رو #دربست کرایه کردند تا پسرش بدنیا بیاد!!😳
این رو دیگه #مدرک دارم، خودم از #بی_بی_سی شنیدم و #عکس_بیمارستان رو هم نشون داد!
گفتم:
توی تمام اون #لندن یک #دوربین نبود از این ماجرا عکس بگیره؟
ن يه فیلم، ن #يه_تصویر از #سید_مجتبی یا همسرشون؟
گفت:
قضیه #سری_و_امنیتی بوده!
حالا دولت #انگلیس چطور #اسنادش رو پخش نمیکنه من نمیدونم،
لابد به اون هم #پول دادند😒
گفتم :مگه نگفتی بیبیسیگفته اون هم مال ملکه انگلیسه پس چرا گفته ؟!!
تمام سه تا بچه سیدمجتبی توی #بیمارستان_رسالت_تهران بدنیا اومدند!😕
گفت:
اصلا این #پسرای_رهبر شما چرا هیچکدوم نرفتند #جنگ؟
جنگ فقط برای بچه های مردم خوب بوده؟؟😕😒
گفتم:
سه تا از پسرهای رهبری سابقه جبهه دارن و توی بسیاری از #عملیاتها بودن مثل، #بیت_المقدس ها و #مرصاد و چند تا عملیات دیگه...😇
گفت:
پس چرا #شهید نشدن؟😕
گفتم:
چند #میلیون_رزمنده رفتند جبهه دویست هزار تاشون شهید شدند،
قرار نیست هر کس سابقه جنگ داشت #سابقه_شهادت هم داشته باشه...😒
گفت:
تو از اون تندروهای #سانديس_خور هستی ک هر چی بهت میگن فورا قبول میکنی و از مغزت هیچ استفاده ای نمیکنی:/😉
گفتم:
یکبار دیگه حرفهایی ک زدیم رو #مرور_کن، ببین کی هر حرفی رو #بدون_سند_و_مدرک قبول میکنه و چطور صرفا بخاطر #کینه از حکومت #هر_تهمتی رو میپذیره و نشر هم میده....😂
@sardarr_soleimani
هرکس را بخواهی عزت می دهی و هرکس را بخواهی خوار می کنی ...
@sardarr_soleimani
میگفتبااینڪࢪۅناڪاࢪۅ😷
ࢪۅزگاࢪسختشدهخدا
ڪمڪمۅݩڪنہ...💔
#استوری
#اللهمالحقناباالشهدا
#اسئلڪخَیࢪَماتَسئَل
@sardarr_soleimani
ای شیطونا!
بایدن اومده، بورس رو که سبز کردم، دلار رو هم که دارم میارم رو بیست هزار تومن.
ببینم شش ماه دیگه گول میخورید بازم به ما رای بدید!
@sardarr_soleimani
اللهم الرزقنا برجام الثانی فی المدت الباقی فی الایام البایدن😄
#دیپلماسی_منفعل
#دولت_معطل
#وحید_محبی
@sardarr_soleimani
💢 درسته که "معیشت و مردم" اصلا دغدغه اصلاحات نیست
ولی بخاطر مردم علاوه بر صدام با هرکس دیگری دیدار میکنند حتی با "میکی برگمن" افسر رژیم صهیونستی چند هفته قبل از شهادت سردار
@sardarr_soleimani
🔴مصی علینژاد ملعون
عفریته آمریکایی با یه عکس فوتوشاپ شده میخواست ثابت کنه رهبری واکسن آمریکایی زدن 😏
این همه پول میگیری از دولت آمریکا یه فوتوشاپ کار خوب استخدام کن حداقل! تا اینقدر ضایع نشی... 😝😝😂😂
@sardarr_soleimani
وقتی آدمای فانتزی از روز جهانی بغل صحبت می کنند باید این عکس و ببینند...
@sardarr_soleimani
💢امام خمینی (ره):💢
اگر تاریخ ستمدیدگان دنیا را مطالعه کنید میبینید که غلبه همیشه با #مظلوم است.
♨️ معاویه با آن قدرت و عظمتی که داشت از بین رفت و امروز در شام که مرکز سلطنت او بود حتی از قبر او خبری نیست❗️
💠صحیفه نور،ج۱،ص۱۸۳
@sardarr_soleimani
ابوحلما💔
قسمت سی ام: راه نجات
محمد با پشت دست چندبار به در شیشه ای مقابلش زد و با لبخند گفت:
مهمون نمیخوایین؟
میلاد از انتهای راهرو گردن راست کرد و صدای ظریفش را به خنده بالابرد: یه بار به صرف شام دست کردی جیبت حالا یه شب درمیون به صرف شام اینجایی که شادوماد
محمد جعبه شیرینی را دست حلما داد و درحالی که وارد میشد گفت:
حیف که کارم گیرته دادا
میلاد جلوی محمد پرید و با کنجکاوی پرسید: گیرِ من؟!
محمد دستی برشانه میلاد زد و سرش را پایین انداخت و گفت : ایشالله هیچ وقت کارت به برادرزنت نیفته
چشمهای سیاه میلاد درخشید. بادی به غب غب داد و صدا کلفت کرد: حالا کارت چی هست؟
محمد قدم های حلما را با نگاهش دنبال کرد و بعد از کیفش دو برگه کاغذ که در کاور پلاستیکی بودند،بیرون آورد و روبه میلاد گفت: ترجمه دقیق و جمله به جمله میخوام. دستمزدت محفوظه... البته عجله ای فوری...
میلاد برگه ها را از دست محمد قاپید و گفت: حالا چرا تلگرافی حرف میزنی؟! میگم درمورد چی هست؟
محمدهمانطور که همراه میلاد به طرف سالن پذیرایی می رفت گفت:
متن صحبت های یه فیلسوف آمریکایی که استاد رشته سیاست بین الملله.
میلاد با تعجب سری تکان داد و گفت: پس آدم حسابیه!
محمد کیفش را روی مبل گذاشت و درحالی که جورابهایش را در می آورد گفت:
سابقه کار تو اداره امنیت آمریکا رو هم داره...
میلاد برگه ها را در دستش جابه جا کرد و گفت: از کجا گیرآوردی حرفاشو پس؟
محمد درحالی که به سمت آشپزخانه می رفت گفت: انتهای مطلب رفرنس زده، دو تا مقاله از هفته نامه آلمانی اشترن و روزنامه آمریکایی تایمز و یه مقدارش هم از کتاب خود آقای فوکویاما...
محمد دستهایش را شست و آمد درِ اتاق میلاد در زد و گفت: نگفتم حالا بری که پاشو بیا دو دقیقه بشین پیشمون بامعرفتِ مهمون نواز
میلاد از پشت در صدایش را بلند کرد: رفته رو مخم نمیشه باید ببینم چیه این، درضمن توهم اینقدر از افعال معکوس استفاده نکن!
چهار ساعت بعد وقتی محمد و حلما در حیاط از مادر حلما خداحافظی میکردند، میلاد دوید جلوی در و با حالت خاصی گفت: داداش دست کن جیبت که ترجمه درست و حسابی رسید.
محمد خنده مردانه ای کرد و گفت: چاکرتم هستم داداش، بده ببینم چه کردی!
این را گفت و کاغذ ها را از دست میلاد گرفت. نیم نگاهی به برگه ها انداخت و زیرچشمی هم چشم های میلاد را زیرنظر داشت. طرز نگاه میلاد خیلی فرق کرده بود. عمق نگاهش پر از سوال بود و می خواست چیزی بگوید که محمد به حالت روبوسی رفت جلو و کنار گوشش گفت: این هفته هستی بریم تا جایی؟
میلاد همانطور که تظاهر به خداحافظی میکرد آهسته گفت: آخه هیئت...
محمد زیرلب گفت: یه هفته بیخیال برادر صادق، خب؟!
بعد بدون اینکه منتظر جواب میلاد باشد دستی بر کمرش کوبید و بلند گفت: مامان خانوم این هفته گل پسرتو قرض بده به ما کارش دارم.
مادرحلما حرفش را با حلما، نیمه تمام گذاشت و درحالی که لبخندهای محمد و میلاد را از نظر میگذراند، گفت: راحت باش مادر، تازه اگه پس نیاوردیشم نیاوردیش!
خنده میلاد روی لبش خشک شد، محمد دستش را به طرف میلاد دراز کرد و گفت: پس هستی؟
میلاد مشتش را باز کرد و آرام دستش را در دست محمد گذاشت. محمد دستش را محکم فشار داد و اطمینانی را که در نگاهش بود، روانه قلب میلاد کرد. حس نشاط عجیبی خاطر میلاد را فراگرفت و زیرلب گفت: هستم.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~