فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹کلیپ رو ببینید
✅ مسئولی که شایسته انقلاب اسلامی است
🎙حجت الاسلام والمسلمین #رفیعی
#ماه_رجب
#شهادت_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
🆔@sardarr_soleimani
᪥ ﴾ᘓɹ̇ɹ̤ɹɹɹבɺI ʟɹ̣ȷ ρɹɹɹɹ̣﴿᪥
◈ زیباتڕینوباکیفیتترینعڪسهاۍ مذهبے و آنتیک را
در کانآل بزرگ 『 #گرافیست_مذهبے 』 دنبال کنید!
📱گوشیتو متفــاوت کن بآ پروفآیلهاۍزیبآ😍
#خــداوند❤️ #امامعـلۍ💚
#حضرتعباس🌸 #امامحسین🌺 #امامحسن🍀
#والپیپر🌈
#امامزمان🌕 #حضرتزینبـــ🦋
#امامخمینێ🇮🇷 و #امامخامنهاێ🇮🇷
#حدیثگرافے📜
#ڪربلا 🕌 #بکگراند_نــظامۍ🚀
🏡بیرون این #خـانہ
سنگهایۍ است کہ بہ پایم مۍگیرند و
رفتن را درد آور می کنند، آرامش و معنویت
در #همین_خـــانہ متجلۍ مۍشود...↯💛
╱◥████◣
│田│ ▓ ∩ │ ◥███◣
│∩│ ▓ ║∩田│║▓田│
🌳🌲🌴🌳🌲🎄🌲🌳🌲🎄
⇨ https://eitaa.com/joinchat/3136553011Cc7dfa8cdc1 ⇦
╚═❤️═᪥👣🙄👣᪥═❤️═╝
☘️اینپستبهزودی #پاک میشود❌
🕊 فرصترا ازدست ندهید🔥
هدایت شده از مطالب گوشی
『☘••|تجمعبچہھاۍانقلابۍ↯
https://eitaa.com/joinchat/3136553011Cc7dfa8cdc1
💛•|عضویتمذهبیآواجبہ⇧
هدایت شده از مطالب گوشی
☘️فقط3نفرعضوبشہ،تمومہ⇩
https://eitaa.com/joinchat/3136553011Cc7dfa8cdc1
💛عضونشینپشیمونمیشینآ، بریم رندوشونکنیم⇧
هدایت شده از مطالب گوشی
『☘••|وآیببینیدچۍآوردم↯↯↯
🔗•°•🌸•°√°
https://eitaa.com/joinchat/3136553011Cc7dfa8cdc1
✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #ناحلــه🌺
#قسمت_سی_و_هشت8⃣3⃣
آروم گفتم
_قسمتُ خودمون میسازیم.
انگار که شنید پاشو گذاشت رو گاز و با تمام وجود گاز داد
یه لبخند پیروزمندانه نشست رو لبم
یه حسی بهم میگفت نمیرسم ولی به قول بابا هم فال بود هم تماشا!!
بعدِ یه ربع تا بیست دیقه رسیدیم دم هیئت.
خلوت بودنِ خیابون هیئت نشون از تموم شدن مراسم میداد.
با حالت اشکبار رو به بابا گفتم
_اه دیدینننن چرا اخه انقدر دیرررر
حالا دیگه ساعت نُهِ!!! نه !
+خب حالا برو ببین شاید کسی باشه.
_نه دیگه دست شما درد نکنه ممنون لطف کردین تا همینجاشم
برگردین خونه لطفا.
بابا سوییچِ ماشینو زد که دیدم یکی از در هیئت اومد بیرون
بلند گفتم
_عههههه نگه دارین یه دقیقه
این و گفتمو از ماشین پریدم بیرون
دلم یه جورِ خاصی شد .
هیچ وقت تو عمرم این حسُ نداشتم.
ناخودآگاه کشیده شدم سمت در ورودی.
به اونی که از هیئت اومد بیرون گفتم
_هستن هنوز ؟
سرشو تکون داد و گفت
+تو مردونه!!! ولی مراسم تموم شده.
کفشمو در اوردم و رفتم قسمت آقایون.
یه جای خیلی بزرگ بود .
انتهاش یه سری آدم جمع شده بودن .
بدون اینکه به دور و برم نگاه کنم اروم قدم بر میداشتم .
که یه دفعه همه بلند شدن
یه صدای آشنا گف
+آروم بچه هآ آروم بلندش کنید!!!
بسم الله
یه یاعلی گفتنو تابوتو بلند کردن و گذاشتن رو شونشون .
حس کردم قلبم داره میاد تو دهنم.
بی اختیار قدمامو تندتر کردم و رفتم سمتشون
اوناهم دیگه حرکت کردن
چند قدمِ اخرِ باقی مونده رو دوییدم
که همه نگاشون زومشد رو من
با هول و ولا دنبال آشنا میگشتم که دیدم محسن زیر تابوتُ گرفته...
با چشایِ پر اشک نگاهش کردم اونم نگاهم کرد .
دیگه اشکام سرازیر شد ملتمسانه گفتم
_آ...آقا محسن....!!
اطرافشو نگاه کرد
_با شمام. میشه خواهش کنم یه دیقه نرید؟
همه با چشایِ گرد زل زدن به من.
_خواهش میکنم یه دیقه شهیدُ بزارید زمین من به زور خودمو رسوندم اینجا .
دیگه وایستاده بودن .
مردد نگام کرد و نگاشو برگردوند یه سمت دیگه که صدای ریحانه رو شنیدم .
+عه اومدی ؟ چرا انقد دیر؟
_میگمبرات بعدا.
میشه به اینا بگی فقط یه دیقه اجازه بدن منم ببینم شهیدُ؟
ریحانه با چشاش یه سمتُ نگاه کرد برگشتم طرف زاویه دیدش.
که دیدم داره به یه پسری که لباس چریکی بسیجی تنشه نگاه میکنه .اول نشناختم بعد که بیشتر دقت کردم فهمیدم محمدِ!!!
به محسن نگاه کرد و سرشو تکون دادو خودش رفت ...
محسن اینام که زیر تابوتُ گرفته بودن اروم گذاشتنش زمین و رفتن کنار!!
به ریحانه گفتم
_میشه کنارش بشینم؟
وضو دارم به خدا!
+بشین عزیزم بشین.
فقط یه خورده سریع تر دیرشون شده!
_قول میدم.
یه لبخند به من زد و ازم دور شد
ادمایی هم که اطرافم بودن ازم فاصله گرفتن.
وایستادم کنارش.
بهش نگاه کردم .
همونی که تو خوابم دیدم .
تو یه تابوت که دورش پرچم ایران پیچیده بود از همونایی که تو تلویزیون نشون میدادنُ تو پیج محمدم دیده بودم
روش نوشته بود
"شهید گمنام"
(۱۸ ساله)
ناخوداگاه اشکام میریخت رو گونم .
شوری اشکمو رو لبم حس کردم.
نمیفهمیدم چرا گریم گرفته!!
از همه مهم تر نمیدونستم چرا به این شدت.
سعی کردم اشکامو پنهون کنم که کسی متوجه نشه .
به تابوت نگاه کردم .
اروم گفتم
_تو همونی که دستمو گرفتی؟
کمک کردی اره؟؟
تویی پسر حضرتِ زهرا؟
تو پستای این بچه ها خوندم تو بچه حضرت زهرایی!!
اره؟
درسته که میگن آرزوهارو براورده میکنی؟؟
اسمش چی بود اها همون"حاجت"
تو منو دعوت کردی مراسمت!!؟
منِ بی سروپا!!!؟
من لیاقت داشتم؟
سرمو گذاشتم به حالت سجده رو تابوتُ بوسیدمش.
دوباره نگاش کردمو دستمو اروم روش حرکت دادم
_پس حالا که گرفتی دستمو ول نکن!!
اینو گفتمو ازش فاصله گرفتم که دوباره اومدن سمت تابوتُ بلندش کردن.نشستم گوشه ی هیئت و به رفتنشون نگا کردم.
پاهامو تو بغلم جمع کردم و اشکامو پاک کردم. سرمو برگردوندم گوشه ی دیگه ی هیئت که محمد با ریحانه نشسته بود.
ریحانه با دیدن من خواست از جاش پاشه که محمد نزاشت.
گوشه چادرشُ گرفت و بوسید و از جاش پاشد و دنبال تابوت رفت.
بهش خیره شدم این لباس جذبشو بیشتر میکرد.
میترسیدم بفهمه دارم نگاش میکنم.
چقدر خوشگل تر و خوشتیپ تر از قبل.
انگار میدرخشید.
داشتم رفتنشو تماشا میکردم که ریحانه صدام کرد
+نگفتی دختره؟؟
چیشد اومدی؟
تو که گفتی نمیای*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#سرباز_سردار
✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #ناحلـــه🌺
#قسمت_سی_و_نه 9⃣3⃣
حرفشو قطع کردمو
_خیلی سخت اومدم ریحانه
خیلییی
+عه پس خوشا به حالت
چقدر قشنگ طلبیده شدی تو دختر بهت حسودیمشد
تک و تنها
آرزوم بود اینجوری
_فقط همین تعداد اومدن ؟
+اووو نه بابا خدا رو شکر خیلی زیاد بودن
مراسم تموم شده الان!!
_اره میدونم
+نبودی کههههه اصلا جا نبود واسه نشستن
هم اقایون هم خانوما اصلا یه سریا بیرون واستاده بودن
به لطف داداشم مراسم وداعشونو اینجا گرفتیم.
خیلیم باشکوه شد.
_نامرد چرا نگفتی تشیعشون کیه؟
بهت زده نگام کرد
+تو که همینشم نمیخواستی بیای!!
_خب بابام
متوجه شد منظورمو برا همین دیگه ادامه نداد
مشغول صحبت بودیم که از تو جیبش یه شیشه ای در اورد و سمتم دراز کرد .
+بیا عزیزم. اینو برا مهمونا درست کردیم. فقط یه دونه موند گفتم یادگاری نگه دارم. ولی مث اینکه قسمتِ تو بود .
ازش گرفتمو عجیب نگاش کردم که با صدای بابام وحشت زده برگشتم سمت در
ابروهاش به هم گره خورده بود
+اومدی شهید ببینی یا ....!؟
نمیخاستم بیش تر از این آبروم بره.
_اومدم پدرجان اومدم.
اینو گفتمو از ریحانه خداحافظی کردم و پشتِ بابا رفتم بیرون.
سوار ماشین شدمو رفتیم.
تو راه شیشه رو باز کردم که ببینم چیه.
یه نامه پیچیده که با یه خط خیلی کوچولو نوشته بود
"به حرمتِ خونِ این شهید !تو امانت داری خیانت نکن!!!تو نزار چادرِ مادرش ایندفعه تو کوچه ها خاکی شه!!!تو زمینه ی حضور گلِ نرگسُ فراهم کن!!!!
آخی چه متن قشنگی!!
ولی !!چادرِ مادرش؟
امانت؟
شیشه رو سروته کردم یه کاغذ دیگه ازش افتاد تو بغلم.
خیلی کوچیکتر از قبلیِ بود.
بازش کردم
نوشته بود
"به نیت شهید ۱۰۰ صلوات سهمِ شما"
مشغول فرستادن صلواتام بودم که رسیدیم خونه!
محمد:
_ بچه ها اروم اروم بلندش کنید!
بسم الله
یاعلی گفتنو پاشدن
که یه صدای دوییدن توجه همه رو جلب کرد.
همه برگشتیم سمت صدا.
دقت که کردم دیدم همون دوست ریحانس.
واسه چی اومده اینجا الان ؟
اگه واسه مراسم میخواست بیاد که تموم شده .
تازه ریحانه هم گفته بود که نمیاد کلا.
روشو کرد سمت محسن .حس کردم حالش بده.
به اسمِ کوچیک صداش زد.
+آقا محسن؟
هممون تعجب کردیم.
این بچه سرجمع یه بار با محسن بیشتر هم کلام نشد چرا انقد گرم گرفته؟
+ببخشید با شمام میشه خواهش کنم یه دقیقه نرید؟
با محسن چیکار داره!!
میخواستم ریحانه رو صدا کنم بیاد دوستشُ جمع کنه که ادامه داد.
+میشه یه دیقه شهیدُ بزارید زمین!!!؟؟
من به زور خودمو رسوندم اینجا.
ریحانه بهش نزدیک شد
+عه اومدی؟؟؟ چرا انقدر دیر؟؟؟
سرشو برگردوند سمتش
_میگم برات بعد.
الان میشه به اینا بگی فقط یه دیقه اجازه بدن منم ببینم شهیدُ؟
ریحانه برگشت سمت من و سرشو تکون داد به معنی اینکه بگو شهیدُ بزارن زمین.
با تردید نگاشون کردم و به محسن اشاره زدم همین کارو کنن و خودم رفتم گوشه ی انتهایی هیئت و نشستم.
سرم از شدت درد در حالِ انفجار بود.
اما دلم میخواست ببینم این دختره چه واکنشی نشون میده .
بچه ها تابوتُ آروم گذاشتن روزمین و یه خورده ازش فاصله گرفتن.
دیدم زانو زده جلوش.
به شدت گریه میکرد...
بعدِ چندثانیه سرشو گذاشت رو تابوت .
دلم میخواس بزنم تو سرم واسه قضاوت عجولانم!
از کنار شهید بلند شد .
با انگشتم به محسن اشاره زدم که برن.
دوباره همه نشستن و با بسم الله و یاعلی شهیدو بلند کردن و بردنش بیرون تو جیپ گذاشتن.
خیلی خسته بودم حتی نمیتونستم از جام پاشم.
ولی به حال این دختره غبطه میخوردم.
همچین یه بارَکی اومد .
یه بارکی با شهید تنها خلوت کرد ....
ریحانه اومد کنارم نشست
برگشتم سمتش و
_چیه؟ چرا اومدی پیش من؟
چرا نگفتی به دوستت داره میاد چادر سر کنه ؟
این که خوبه که. خب پس حتما میدونه شهید حرمت داره.
بسته فرهنگیمونو دادی بهش؟
چش غره دادو
+چقد که تو حرف میزنی اه.
باشه بعد تعریف میکنم برات.
از جاش پاشد و میخاست بره که صداش کردم.
_ریحانه
برگشت طرفم
+باز چیشده؟
پَرِ چادرشو گرفتمو بوسیدم.
_مرسی که انقد گُلی!
یه لبخند عمیق نشست رو لباش.
به همون اکتفا کرد و رفت سمت دوستش که حالا تقریبا به موازات ما اون طرف حسینه نشسته بود.
از جام پاشدم و رفتم سمت در.
که دیدم محسن منتظر نشسته.
+کجایی حاجی بیا دیگه اه این دختره آبرومونو برد.
کج و کوله نگاش کردمو و با خنده گفتم
_چیزی نگفت که بیچاره.
این و که گفتم با مشتش زد رو بازوم .
بچه ها دورِ جیپ جمع شده بودن .
تک تک همشونو به گرمی بغل کردمو ازشون به خاطر زحمتایِ امروز تشکر کردم.
به راننده ی جیپ هم دست دادم و سلام علیک کردیم.*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
#سرباز_سردار
🔮📿 مناجات شبانگاهی
خدایا!🤲
من چگونه شکر تو گویم، حال آنکه توفیق سپاسگزاری از توست و محتاج دیگری نیستی.
مهربانا!
من چگونه نوایِ، «لكَ الحَمدِ» تو را سر دهم که این خود از بی نیازی توست و محتاج «لكَ الحَمدِ» دیگر نیستی.
چگونه عطایای تو را سر به سجده نَهَم در حالیکه این جسم خاکی، از نعمت توست.
خدایا! 🤲
تویی مونس و غمخوار من در شبهای تنهایی🌃 با اشکهایی😭که هدیه میکنم به پیشگاهت.
پس به عزت و جلالت قبول فرما و این اشک چشم 😭 را از منِ حقیر مگیر.
✨سپاس✨
🆔@sardarr_soleimani
1_895027963.mp3
1.08M
#شهادت_حضرت_موسی_بن_جعفر
شور| سرفرازه دستی که...
نوای کربلایی حسن عطایی
#حاج_قاسم
#امام_کاظم(ع)
#باب_الحوائج
🔹@sardarr_soleimani
🥀🍂🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
•°
°•
••
••
یا حضرت معصومه، ای یادگار زهرا
بزم عزا به پا کن امشب برای بابا
ای شیعیان بیارید عطر و گلاب و قرآن
موسی بن جعفر آزاد، گردد ز کنج زندان
شهادت غریبانه ی امام کاظم-ع تسلیت باد
#شهادت
#ماه_رجب
#اللھمعجللولیڪالفرج
@sardarr_soleimani
🏴 کن روان اشک غم به دامان امروز/
تسلیت دِه به شهنشاه خراسان امروز/
کشته شد موسیبنجعفر ز جفای هارون/ زیر زنجیر بلا، گوشهی زندان امروز
🏴 امروز میلهها بیش از این طاقت شرمندگی ندارند؛ چرا که روز شهادت بابالحوائج، امام موسیبنجعفر(علیه السلام) است.
✨امام همامی که تبلور و مصداق عینی این #حدیث_نبوی شدند:
🌷«الدنیا سِجن المُؤمن»
🏴 آری، دنیا چهارده سال برای شما زندان شدهبود؛ اما مگر میشود وسعت بیکرانی را در بند کشید و نور خدا را در تاریکی زندان پنهان کرد؟
☀️خورشید هر جا که باشد، میتابد و هیچ مانعی نورش را تاب نمیآورد.
✨خداوندا!
درود فرست بر محمد و اهل بیتش و درود فرست بر موسیبنجعفر
جانشین نیکوکاران، پیشوای خوبان و خزانه انوار
وارث آرامش و متانت و حکمتها و آثار
آنکه همواره شب را با بیداری تا سحر با به هم پیوستن استغفار زنده میداشت.
همپیمان سجدههای طولانی و اشکهای سرشار و راز و نیاز بسیار و نالههای به هم پیوسته و خو گرفته به بلا و صبر
🏴 شهادت این امام بزرگوار را تسلیت عرض میکنیم، باشد که از رهروان راستین آن امام همام باشیم.
✍محمد فتحی
#ماه_رجب
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام 🏴
🆔@sardarr_soleimani
✅#توکل_کردن_واقعی چیست؟
🔷مشکلات زندگی زمانی آغاز می شود که ما ازمنبع عشق الهی فاصله می گیریم و ظرف وجودمان را از عشق خالی و با نفرت، کینه، حسرت، نگرانی و غم پُر
می کنیم.
🔶ما فراموش می کنیم که اگر اکنون در این جایگاه قرار داریم، اگر عزیزانمان سالم هستند، اگر این همه نعمت در زندگی داریم همه از طرف #پروردگارمان به ما داده شده است.
🔷فراموش می کنیم تنها کسی که
می توانیم در اوج مشکلات به او تکیه کنیم و روی کمکش حساب کنیم #خداست.
👌#توکل_کردن یعنی در گرفتاری ها آرام و رها هستی، تلاش می کنی و #نتیجه_پایانی را به خدا می سپاری، نگران نیستی و ایمان داری او بهترین اتفاق را برایت در نظر خواهد گرفت.
👈انسان در سختی هاست که می تواند توکل واقعی اش را محک بزند، که چقدر خداوند را به عنوان #تنها_قدرتِ زندگیش باور کرده است، که چقدر پذیرفته است که کسی هست که هر لحظه عاشقانه حمایش می کند.
#ماه_رجب
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام 🏴
🆔@sardarr_soleimani
39.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | سربازوطن
🔺در رثای شهید حاج قاسم سلیمانی
@sardarr_soleimani
🌸🍃﷽🌸🍃
📌#تمثیلات_قرآنی
✅ باید شبیه #گیاه_پیچک باشیم
👌گیاهان پیچک به ستونی تکیه میدن و بلند میشن.
🔷ما هم اگر می خواهیم با روبهرو شدن به #مشکلات، پخشِ زمین نشیم و احساس عجز و ناتوانی نکنیم،
باید به یک چیزی #تکیه بدیم.
👇👇👇
✅ تکیه گاه #مؤمن، خداست.
👈خدا، آدمهای #مؤمن رو به حال خودشون رها نمی کنه.❌
🔷 بلکه دست اونا رو می گیره
🌷 وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما
✨و خداوند یار آنها خواهد بود
☝️برای اینکه خدا دستمون رو بگیره و بلندمون کنه، فقط کافیه #مؤمن باشیم و بر خدا #توکل کنیم👇
🌷 وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
✨ پس مؤمنان تنها به خدا توكّل كنند.
📚سوره آل عمران، آیه 122
#ماه_رجب
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام 🏴
🆔@sardarr_soleimani
🎐 #مرد_میدان l #حاج_قاسم
🔸در ملکوت اعلا کسی جز شهید زنده نیست و حیات دیگران اگر هم باشد به طفیلی شهداست
🔰 پیام رهبر انقلاب به کنگره ملی هفده هزار زن شهید، آزاده و جانباز منتشر شد؛
📄 حضرت آیتالله خامنهای در پیامی به کنگره ملی «لشکر فرشتگان تاریخساز» ویژه تجلیل از زنان شهید، جانباز و آزاده، این زنان مجاهد، شجاع و فداکار را از برترین قلههای افتخارات انقلاب اسلامی خواندند.
🔻متن پیام رهبر انقلاب اسلامی که صبح امروز حجتالاسلام والمسلمین شکری نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران آن را در محل همایش قرائت کرد، به این شرح است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شهیدان و جانبازان و آزادگان زن، نمایشگرانِ یکی از برترین قلّههای افتخارات انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامیاند. قدرت ایمان، راه مجاهدتهای بزرگ را به روی زنان ایرانی گشود و صحنههای شگفتانگیز و کمنظیری از حضور شجاعانه و فداکارانه و مبتکرانهی آنان در میدانهای دشوار پدید آورد. از تظاهرات شورانگیز روزهای انقلاب تا دوران فراموشنشدنی دفاع مقدّس، و از قهرمانی در صفوف نبرد تا دل بریدن از فرزند و همسر و فرستادن آنان به پیشباز خطر و تا خدمات پشت جبهه، و از حضور در جبههی علم و تحقیق و فنّاوری و درخشندگی در وادی ادبیّات و هنر، تا هنرنمایی در عرصههای اجتماعی و سیاسی و مدیریّتها، و سرانجام فداکاری در میدان سلامت و خدمت به بیماران در آزمون پُرخطر اخیر، همه و همه نشانههای اعتلای معنوی زنِ ایرانی است که به برکت نظام اسلامی و درسها و ارزشگذاریهای اسلام پدید آمده است.
بیشک زنان شهید و جانباز و آزاده -که تعداد آنان را هفده هزار دانستهاند- در قلّهی این افتخاراتند. زن ایرانی توانست بهرغم فرهنگ فساد و انحطاط غربیِ تحمیلشده بر بسیاری از زنان در دوران نحس پهلوی، خود را به شرافت و طهارت مطلوب اسلام نزدیک کند و این افتخاری بزرگ است؛ و الحمد لله ربّ العالمین.
سیّدعلی خامنهای
۱۸ اسفند ۱۳۹۹
💻 @Khamenei_ir
🔷باز نشر 👆👆👆
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_سردار
#ببینید|🔸سخنرانی رهبر معظم انقلاب در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی، در جمع رزمندگان لشکر ۴۱ ثاراللّٰه
#حاج_قاسم
#ماه_رجب
@sardarr_soleimani
اونچنان رونق اقتصادی ایجاد کردم که دم عید قصابا و آجیل فروشا و لباس فروشا هم ماهی قرمز بفروشن!!😏
🍃🌸 @sardarr_soleimani💕