eitaa logo
انجمن شعر و ادب ساره گل ملحمدره
25 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
9 فایل
باحضور شاعران شهرستان اسدآباد و شعرای میهمان
مشاهده در ایتا
دانلود
518.2K
شعر: خدا در دنیا زارعی پاییز1403 (بیادمرحوم مادرم)
انجمن شعر و ادب ساره گل ملحمدره
شعر: خدا در دنیا زارعی پاییز1403 (بیادمرحوم مادرم) #شعر
خداوند بیامرزه همه مادران آسمانی شده رو بخصوص مادر ارجمند شمارو حاج آقا زارعی عزیز⚘⚘
انجمن شعر و ادب ساره گل ملحمدره
شعر: خدا در دنیا زارعی پاییز1403 (بیادمرحوم مادرم) #شعر
سلام حاج آقا زارعی آفرین زیبا خداوند مادر شما و ما و همه مادران خصوصا مادران به فرزند پیوسته شهدایمان مورد رحمت قرار دهد 🤲🤲🤲
ﺩﻝ ﺳﺮﺍﭘﺮﺩﻩ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﻃﻠﻌﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺩﺭﻧﯿﺎﻭﺭﻡ ﺑﻪ ﺩﻭ ﮐﻮﻥ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻣﻨﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻭ ﻃﻮﺑﯽ ﻭ ﻣﺎ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﯾﺎﺭ ﻓﮑﺮ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﻫﻤﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﮔﺮ ﻣﻦ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﺍﻣﻨﻢ ﭼﻪ ﻋﺠﺐ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻮﺍﻩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺮﻡ ﮐﻪ ﺻﺒﺎ ﭘﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭ ﺣﺮﯾﻢ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﻣﺒﺎﺩ ﻣﻨﻈﺮ ﭼﺸﻢ ﺯﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻠﻮﺕ ﺍﻭﺳﺖ ﻫﺮ ﮔﻞ ﻧﻮ ﮐﻪ ﺷﺪ ﭼﻤﻦ ﺁﺭﺍﯼ ﺯ ﺍﺛﺮ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺩﻭﺭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭘﻨﺞ ﺭﻭﺯ ﻧﻮﺑﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﻣﻠﮑﺖ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻭ ﮔﻨﺞ ﻃﺮﺏ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺯ ﯾﻤﻦ ﻫﻤﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻝ ﮔﺮ ﻓﺪﺍ ﺷﺪﯾﻢ ﭼﻪ ﺑﺎﮎ ﻏﺮﺽ ﺍﻧﺪﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﻼﻣﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﻓﻘﺮ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺒﯿﻦ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ ﺳﯿﻨﻪ ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻭﺳﺖ ❣
انجمن شعر و ادب ساره گل ملحمدره
شعر: خدا در دنیا زارعی پاییز1403 (بیادمرحوم مادرم) #شعر
روحشون در آرامش ابدی مادر خوش اخلاق و مهربانتون چقد ماباهم خاطره داریم خدارحمتش کنه
داستان کوتاه ،،،،. مدرک بوی  خوش غذا  همه جا پیچیده  بود وحس گرسنگی را بیشتر می کرد. انگار تمام خوشی ها یش فقط 25سال بیشتر نبود  تختش را مرتب و ،لباسهایش را به جا رختی آویزان کرد از خود  نفرت داشت. اتاقش  مثل سایه ی  تاریکی روی سرش   سنگینی می کرد همه چیز برایش عین سایه ارواح بود. از پنجره اتاق نسیم خنکی می وزید، وبه آرامی با پرده بازی می کرد. کوچه را تماشا  کرد  بچه ها غرق بازی وشادی بودند ابرتیره ای آمد، باران قطره قطره به نوازش زمین مشغول شد. صدای جاروی رفتگر روی بر گها وآسفالت در شلوغی کوچه وخیابان محو شده بود سرمای نرم ونازک پاییزی برگهای منظم و سرسبز را خزان کرده بود. با صدای رعد وبرق پنجره رابست شبها وروزها هر ثانیه اش تلخ و تمام نشدنی بود. چند تار موی سفید را در آینه دید از خودش خسته شده بود ناگهان مادر در اتاق را  باز کرد. وخلوتش را به هم زد گفت:دختر گلم بیا سبزیا وچند برگ  کاهو دارن انتظار تورا می کشن، داری گریه می کنی؟ بلند شو، خوتو لوس نکن دختر گفت :مامان تور خدا هیچی نگو، مادر کمی سکوت کرد در ادامه.،گفت: دختر جان، من اگه  جای تو بودم همش می زدم ومی رقصیدم. چته؟ شوهرت مرده،؟ یا بچه هات اواره  بیابانن بلند شو، من دختر نا امید نمی خوام. دختر به اشپزخانه رفت.   لیوانهای آویزان  جاظرفی .  سماور ، صدای موتور یخچال برایش  آزار دهنده بود باخودش فکر می  کرد. انگار در  دنیا همه مفیدند  جز من    نگاهش به حیاط افتاد حتی دوست داشت. با گربه روی دیوار دعوا کند  . با خودش گفت: نمی دانم گربه به چه امیدی زنده است؟ انگار خدا من را نمی بیند. صدایم را نمی شنود.   چقدر دستم به جیب پدر و دستان مادر باشد. مادر همیشه باعث دلگرمی او  بود. گفت :کم فکر کن، خدا بزرگه، مگه من خانه دارم اتفاقی افتاده. بالاخره یه جا قبول میشی تودختر هنرمندی هستی، قبولم نشی، هیچی کم نداری. گفت ،:بیکاری عین یک مردابه که بوی گندش همه جا رو بر میداره مادرگفت:بیکار نیستی، این همه کمک من کار می کنی، کار زیاده، خودت همه جا نمی ر ی ازدواج می کنی، با خونه داری و بچه داری سرگرم می شی، مبایلش  زنگ خورد. چند لحظه بعد مادر گفت :کی بود؟ خوشحال شد گفت  :قبول شدم بالاخره قبول شدم، واسه استانداری ، شنبه باید برم، برای  مصاحبه، ولی من پارسال این امتحانو دادم چطور امسال زنگ زدن گفتن که تقاضای کار دادی؟! برق چشم های مادر، زیبایی صورتش را دوچندان کرد. و وجود ش  از ذوق لبریز شد وبرادر کوچک گفت :ابجی جونم خدا رو شکر! پولدار بشی یه کامپیوتر گیم مینگ واسم می خری؟ بابا که نمی خره، همش می گه درس بخون ، من دوست ندارم اینقدر درس بخونم . صورت تپل برادر را بوسید وگفت حتما قربونت برم. پدرم از سر کار امد وقتی قبولی او  راشنید باتمام خستگی هایش رقصید. تا شنبه،چند روز بیشتر نمانده بود. امید کمی  در دلش  جا باز کرد . ولی گاهی تردیدداشت ، نکنه، قبول نشدم . نکنه طرف اشتباهی زنگ زد ه ! ، مدارکش را اماده کرد. مادرگفت حتی مدرک دیپلم و لیسانتم بیر گفت   لیسانس و دیپلم واسه چی؟ گفت عزیز دلم ، کار از محکم کاری عیب نمی کنه. آژیتا گفت :، همیشه حرفات  حقه وگل می کنه. انگار از عالم غیب خبر داری . با پدر به مصاحبه رفتند . به اتاق که رفت، خانمی نشسته بود مدرکش را  جلوی او  گذاشت. خانم نگاهی به مدرک کرد. کنار لبش را زیر دندانش گذاشت وبه چشم های دختر  ،نگاهی کرد بعد سرش، را تکانی دا د گفت : ما مدرک دیپلم می خوایم. نیروی خدمات احتیاج داریم. می تونی بیای؟ نوشته،لیلا رضاییان
خداوند رحمتشون کنه ان شاءلله همنشین خوبان باشند 🥺🌹🌹🌹🙏