Samad:
Samad:
#عاشقانه
#شوریده_ملحمدری
با شانه به زلفت کشم آهسته ، بخوابی
تا چشم تو خوابد زنم آهسته کبابی
یک سفره بچینم سرمیز با کمی ریحان
بشقاب برنج و نمک و شیشه آبی
سرویسی بچینم سبدو قاشق و چنگال
همراه کمی نان و دو لیوان شرابی
یک میوه خوری شیشه ای ازجنس کریستال
انجیر و دو سه خوشه ی انگور و گلابی
من کم کم و نم نم کنم آماده برایت
یک شام دوتایی به چنین آبی و تابی
آتش بزنم زیر سماور که بجوشد
قلقل کند و جوشد و افتد به حبابی
در قوری گل قرمز تو چایی بریزم
تا دم کشد آماده شود چایی نابی
از دفتر حافظ غزلی شاد و مفرح
زیر لب و آهسته زنم چنگ و ربابی
چشمان تو کم کم شود آماده دیدار
مانند خماری که کمی مست و خرابی
من خم شوم آرام و زنم بوسه به لبها
تا دیده شود از تو اشارات جوابی
هر دو بنشینیم لب یک پنجره باهم
در قالب دو شخصیت عالی جنابی
گاهی بزنیم لقمه کباب و کمی ریحان
گاهی بزنیم جرعه شرابی، چه سرابی!!
بعد از خور ونوش وبغل وبوس وتناول
آماده کنم تاب و تفرج به طنابی
تو تکیه دهی تاب و دهم هل من خندان
تا جایی که تاب تو بیافتد به شتابی
من خندم و تو خندی و هی بازی نمائیم
تا با من "شوریده" شوی خسته، بخوابی...
#عاشقانه_های_صمد
#عاشقانه
ساده دل بودم به خود رسم وفا آموختم
خود ولی در شعله های بی وفایی سوختم
عاشقی بیچاره بودم در هوای مهر او
همچو پروانه به گِردش بال و پر افروختم
عشق او بار گرانی بود بر قلبم نشست
از مرارتهای آن درّ گران اندوختم
دیده بستم برحواشی زیستم دیوانه وار
چشم عقلم را درآوردم لگامش دوختم
کار وی شد دل بریدن کار من دلدادگی
من به پای قولهایش آب رو می فروختم
#شوریده_ملحمدری
#عاشقانه
خورشید وقتیکه تو را دید ازنفس افتاد
در گوشه بام تو ایستاد و سپس افتاد
ماه ازتعجب مانده بودچاک دهانش باز
بیچاره بر رخسار تو تابید و پس افتاد
آب روان آمد درون شیشه جا گیرد
چاه زنخدان تو را دید از هوس افتاد
طاووس هندی درتماشای جمالت بود
یاد قناری های بیرون از قفس افتاد
صدقافله دل بیجهت مشغول رفتن بود
چون باخبرشد میرسی بانگ جرس افتاد
طعم لب تو اختلاف شیخ و مفتی بود
قرعه به نام آلبالو شد "ملس" افتاد
#شوریده_ملحمدری
#عاشقانه_های_صمد
🍂
به خدا عشق به رسوا شدنش میارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش میارزد
دفتر قلب مرا وا كن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش میارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
كوشش رود به دریا شدنش میارزد
كیستم؟... باز همان آتش سردی كه هنوز
حتم دارد كه به احیا شدنش میارزد
با دو دست تو، فروریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی برپا شدنش میارزد
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار؛ به موسی شدنش میارزد
سالها گرچه كه در پیله بماند غزلم
صبر این كِرم به زیبا شدنش می ارزد
#علی_اصغر_داوری #شعر #عاشقانه