eitaa logo
انجمن شعر و ادب ساره گل ملحمدره
25 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
9 فایل
باحضور شاعران شهرستان اسدآباد و شعرای میهمان
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل کوهیم و از این فاصله‌هامان چه غم است لذتِ عشق من و تو نرسیدن به هم است ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقدیریم عاشقى کردن ما شرح عدم در عدم است مثل یک تابلوى نیمه‌ى نفرین شده‌اى دست هر‌کس که به سوى تو بیاید قلم است عشق را پس زدى اى دوست ولى پیش خدا، هر که از عشق مبّرا بشود ، متهم است مى‌روى، دور نرو قبل پشیمان شدنت فکرِ برگشتنِ خود باش و زمانى که کم است قبلِ رفتن بنشین خاطره‌اى زنده کنیم بنشین چاى بریزم، بنشین تازه‌دم است... سیدتقی_سیدی 💕
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم... فرخی_یزدی 💕
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این مرد که یک تعزیه خوان ساده است در یک برنامه تلوزیونی به اصرار مجری شروع به خواندن یک تصنیف سنتی می کند، به طوری که مجری و هر بیننده ای مات و مبهوت صدای زیبای این مرد می شوند! حیف از چنین صدایی که نخواند ک مردم آن را نشنوند!
انجمن شعر و ادب ساره گل ملحمدره
این مرد که یک تعزیه خوان ساده است در یک برنامه تلوزیونی به اصرار مجری شروع به خواندن یک تصنیف سنتی م
👏👏👏👏👏👏🌸🌸🌸🌸🌸🌸 این نابغه اگر دم و دستگاهی که خوانندگان دیگر معروف دارند داشت و هنجره خود را آماده می کرد، همه آنها که معروف شدند باید در برابرش زانو می زدند 👏👏👏👏👏👏🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻏﺰﻝ ﺷﻤﺎﺭﻩٔ ۹۶ ﺩﺭﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺎﺙ ﻫﺠﺮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺎﺙ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﺼﺪ ﺟﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻟﻐﯿﺎﺙ ﺍﺯ ﺟﻮﺭ ﺧﻮﺑﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺎﺙ ﺩﺭ ﺑﻬﺎﯼ ﺑﻮﺳﻪ‌ﺍﯼ ﺟﺎﻧﯽ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺴﺘﺎﻧﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺎﺙ ﺧﻮﻥ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮﺩﻻﻥ ﺍﯼ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﭼﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺎﺙ ﻫﻤﭽﻮ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺑﯽ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﮔﺸﺘﻪ‌ﺍﻡ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﻭ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺎﺙ