eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
7.2هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
⚫️⚫️(إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) ⚫️⚫️ ▫️کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَب
مراسم ختم مرحومه حاجیه صغری حقانی امشب بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد چهارده معصوم علیهم السلام برگزار میگردد. شادی روح مرحومه فاتحه مع الصلوات
هر کس براش مقدور هست نماز لیله الدفن به نیت مرحومه بخواند🙏
ثبت‌نام دارندگان سندهای اولویت‌دار حج از پس‌فردا معاون حج و عمره سازمان حج و زیارت: 🔹متقاضیان ثبت نام در حج ۱۴۰۲ از روز چهارشنبه با ورود به سامانه‌ای که اعلام خواهد شد فرآیند نام‌نویسی خود را تکمیل کنند. 🔹اولویت اول مشمولین تشرف، افرادی هستند که در کاروان‌های حج سال ۱۳۹۹ نام‌نویسی و وجوه مربوطه را واریز کرده‌اند و تاکنون نیز انصراف نداده‌اند. 🔹اولویت دوم برای ثبت‌نام در حج ۱۴۰۲ تمامی دارندگان قبوض ودیعه‌گذاری حج تمتع تا تاریخ ۲۹ اسفندماه ۱۳۸۵ هستند که لازم است این افراد قبل از نام‌نویسی، با مراجعه به سامانه Reserve.haj.ir نسبت به تکمیل اطلاعات فردی و دریافت کد رهگیری اقدام کنند. 🔹اولویت بعدی دارندگان قبوض ودیعه‌گذاری حج تمتع تا تاریخ پایان اردیبهشت ۱۳۸۶ هستند وصرفاً تا تکمیل ظرفیت کاروان‌ها نام نویسی صورت خواهد گرفت. 🆔 @sarm_news
📣اطلاعیه 💠رویداد بزرگ کودک و خانواده استان قم 🔹سپری کردن لحظاتی شاد همراه فرزند دلبندتان ✅نقاشی چهره ✅نقاشی روی صورت ✅پارک مشاغل ✅خانه بازی ✅بازی خانوادگی ✅کتاب،وسایل کمک آموزشی و نوشت افراز ✅آتلیه کودک، نوجوان و خانواده ✅ارزیابی رایگان روانشناسی ✅ارزیابی رایگان گفتار درمانی ✅ارزیابی رایگان کاردرمانی ✅ارزیابی رایگان رفتار درمانی با کلی برنامه های جذاب و شاد 📅زمان ۱۰ الی ۱۲ اسفند ماه 🗓روز های چهارشنبه تا جمعه ⏰ساعت: ۱۱ الی ۲۲ 🏢آدرس: قم، بلوار الغدیر بازار بزرگ شهر (هایپر استار) 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
📣📣 مسابقات الکترونیکی کتابخوانی http://www.samakpl.ir مسابقات درحال اجرا 🎁🎁🎁 📗خطبه فدک 📙صحیفه 📗
🎉 🎀 🎊 🎉 🎀 🎊 🎉 برندگان خوش شانس صرمی 1⃣ سیدمهدی عقلمند صرمی 👈 یک میلیون تومان👏👏 2⃣مریم سلامت 👈۵۰۰ هزار تومان👌👌 3⃣ سمیه راسترو 👈 ۵۰۰ هزار تومان👌👌 4⃣زهرا نجاتی 👈 ۲۰۰ هزار تومان 5⃣حسن حقانی 👈۲۰۰ هزار تومان 7⃣محمدمهدی نجفی 👈 ۲۰۰ هزار تومان 7⃣ابراهیم نجفی 👈 ۲۰۰ هزار تومان 8⃣ نیره کوهستانی 👈 ۲۰۰ هزار تومان 9⃣معصومه شیرازی 👈 ۲۰۰ هزار تومان 🔟 ابوالفضل سلیمی 👈 ۲۰۰ هزار تومان 🆔 @sarm_news
🔰دارندگان سندهای اولویت‌دار حج تمتع، ۲ روز دیگر ثبت‌نام کنند 🔹معاون حج و عمره سازمان حج و زیارت: دارندگان سندهای اولویت دار برای ثبت‌نام در کاروان‌های حج تمتع (۱۴۰۲ش -۱۴۴۴ق) پیش رو از دهم اسفندماه اقدام کنند. 🔹اولویت اول مشمولین تشرف، افرادی هستند که در کاروان‌های حج سال ۱۳۹۹ نام‌نویسی و وجوه مربوطه را واریز کرده‌اند و تاکنون نیز انصراف نداده‌اند. 🔹 اولویت دوم برای ثبت‌نام در حج ۱۴۰۲ تمامی دارندگان قبوض ودیعه‌گذاری حج تمتع تا تاریخ ۲۹ اسفندماه ۱۳۸۵ هستند که لازم است این افراد قبل از نام‌نویسی، با مراجعه به سامانه Reserve.haj.ir نسبت به تکمیل اطلاعات فردی و دریافت کد رهگیری اقدام کنند. 🔹اولویت بعدی دارندگان قبوض ودیعه‌گذاری حج تمتع تا تاریخ پایان اردیبهشت ۱۳۸۶ هستند وصرفاً تا تکمیل ظرفیت کاروان‌ها نام نویسی صورت خواهد گرفت. 🆔 @sarm_news
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 استندآپ کمدی یک روحانی از ماجراهای خنده‌داری که‌ در یک مجلس ختم اتفاق می‌افتد!😜 😂😂😂😂 🆔 @sarm_news •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• لطفا دوستانتون رو به کانال دعوت کنید.
به پیام سنجاق شده توجه فرمایید👌
مستند داستانی امنیتی نوشته محمد رضا حداد پورجهرمی ۱۰۱ قسمت 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#کف_خیابون 96 همه به خون نیاز دارند... چه حق ... چه باطل... حق برای پیشبرد اهدافش... باطل هم برای پ
97 وقتی 233 داشت از جون و سر ابوالفضل محافظت میکرد تا ضربه مغزیش نکنند، اون طرف تر داشتن بنزین میریختند روی موتور ابوالفضل... موتور هم به 233 و ابوالفضل نزدیک بود... آتیشش زدند... خود موتور هم بنزین داشت... یه انفجار هم به خاطر باک موتور رخ داد... دود و آتش و سوختن و قتلگاه و یه زن و یه ابالفضل و عمود و میلگرد و چشمای نامحرم و ........ یاحسین... میلگرد، حکم عمود آهنین میکنه... معمولا برای شکستن اجسام سفت و سخت هم استفاده نمیشه... چون میلگرد وقتی به چیزی برخورد بکنه... زبونم لال... ببخشید... ببخشید... اگه به چیزی برخورد بکنه، به صورت نامنظم متلاشی میکنه... جوری که بعدا نشه جمعش کرد... بعدا نشه حتی تیکه تیکه هاش را... اصطلاحا میگه میپکونه... میترکونه.... سایه یه وحشی عقده ای پشت سر 233 ... مادر دو تا بچه زبون بسته... بهترین نیروی زن کف خیابون گردان پیاده که تا حالا دیده بودم... سایه ای که معلوم بود اومده کار را تموم کنه و بره... معلوم نبود چی خورده بود که اینجوری مست توحشش شده بود و میخواست به جون یه زن بیفته... زنی که در اون شرایط، خم شده بود و اجازه نمیداد که کسی به سر ابوالفضل ضربه ای بزنه... سایه ای که وقتی به کفتارهای اطراف 233 و ابوالفضل رسید، ازش ترسیدن و واسش کوچه باز کردن که بیاد وسط قتلگاه و کار را تموم کنه... حتی خودشون هم از ژست و توحش اون سایه نامرد ترسیدند ... اما ... 233 نترسید و سر ابوالفضل را ول نکرد... همه بچه ها داشتن با صدای بلند داد و بیداد میکردن و مادر را صدا میزدند... یا فاطمه زهرا... یا زینب کبری... کفتارهای دور و بر 233 و ابوالفضل یه کم با فاصله ایستاده بودن و تماشا میکردن... میون اون همه تماشاچی یه نفر نبود که بگه آخه نامرد، مگه زنی که سر یکی را توی آغوش گرفته که نکشیدش، گناهش چیه که الان باید با میلگرد آهنین سفت و سنگین تاوونش را پس بده؟! داشتیم میدیدم... بعضی از بچه ها چشمشون را بستن تا نبینن... اما من دیدم... با چشم گریه دیدم... حتی اشکمو پاک کردم که درست ببینم... دیدم اون نامرد دستشو برد بالا... خیلی بالا برد... طوری که اطرافیان ترسیدن و خودشون را بیشتر عقب کشیدن... برد بالای بالا... وای مادر ... وای مادر... جوری شتابان و با سرعت و سنگینی خاصی روی بازوی 233 زد که دیگه 233 تعادلش بهم خورد و از پلو به زمین خورد... اما دست بردار نبود... بازم خودشو کشوند روی ابوالفضل بیهوش غرق به خون... دیدند 233 دست از سر ابوالفضل برنداشت... اون نامرد میخواست کارو تموم کنه تا لابد جلوی رفیقاش سرزنش نکنند که حریف یه زن نشده! دوباره برد بالا... میدیم که 233 داره توی خون خودش و ابوالفضل دست و پا میزنه اما اجازه نزدیک شدن به ابوالفضل را به کسی نمیده... اون نامرد... همینطور که میلگرد را بالا نگه داشته بود... چرخید و رفت به طرف جلوی اونا... ینی جوری که میخواست ابوالفضل جلوش باشه... اما 233 باهاش میچرخید و نمیذاشت اون نامرد بتونه ابوالفضل را به راحتی ببینه... داشت دیرش میشد... چون دیدیم که از طرف دوربین های ضلع شرقی و غربی، بچه های ضد شورش و بسیجیا دارن معبر باز میکنن که بتونن به ابوالفضل و 233 برسن... اون وحشی صفت... معطلش نکرد... لا اله الا الله... میلگرد را بالاتر برد... جوری که وقتی میخوان با تبر، هیزم سفت و سخت را تیکه تیکه کنند... دید سر و گردن 233 مزاحمشون هست تا ابوالفضل را نبینند... فقط اینو بگم و رد بشم........ سر و با گردن متلاشی کرد... زدش... جلوی چشم همه زدش... زنی را زدن که حتی تروریست های انگلیسی و پاکستانی و قاتلین شهید شاهرودی هم نتونسته بودن یه تار مو ازش کم کنند... اما الان... وسط میدون... توی تهران... کف خیابون... غرق به خون... متلاشی... به هم ریخته... شورشیا داشتن در میرفتن... چون صدای حیدر حیدر گردان ضد شورش و بسیجیا داشت میومد... میدونستن که حریف حیدری ها نمیشن... در رفتن... میدیدم که وقتی میدون خلوت شد و بچه های خودمون رسیدن بالای سر 233 و ابوالفضل... تازه روضه از اونجا شروع شد... هاج و واج مونده بودن که چیکار کنند... در حالی که افتاده بودم کف زمین اتاق دوربین... و همه داشتن دورم بال بال میزدن... نزدیک بیهوشی بودم... و خون زیادی ازم رفته بود ... اما درکشون میکردم... با چشمای نیمه باز میدیدم که بچه ها وقتی رسیدن بالای سر 233 و ابوالفضل، نمیدونستند از کجا شروع کنند... از کجا جمع کنند... کف خیابون... جنازه نامنظم 233 ... یا حسین......... ادامه دارد... 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#کف_خیابون 97 وقتی 233 داشت از جون و سر ابوالفضل محافظت میکرد تا ضربه مغزیش نکنند، اون طرف تر داشتن
98 نتونستم تحمل کنم... جون دادن که نه... کشتن یه زن مظلوم و شجاع... جلوی اون همه نامحرم... هیچ کاری هم از دستت بر نیاد... با میلگرد سنگین... چشمام دیگه بسته شد... نفهمیدم چی شد... وقتی به هوش اومدم، علاوه بر خون زیادی که از کمر خودم رفته بود، غم بچه هام تو کف خیابون هم رو دل و سینم سنگینی میکرد... به زور نفس میکشیدم... چندان قادر به تکلم نبودم... به زور تونستم حرف بزنم... به کسی که بالای سرم بود به زور و بدبختی تونستم بگم: «بچه ها را آوردن؟! ابوالفضل... 233 ...» با چشم گریه گفت: «نه قربان!» گفتم: «چرا؟! الان که داره یه ساعت میگذره!» با لکنت و ناراحتی گفت: «ابوالفضل را بردن بیمارستان همون نزدیکی... الحمدلله ضربه مغزی نشده...» گفتم: «233 چی؟! چرا حرف نمیزنی؟!» با هقهقه گفت: «حاجی! خدا صبرمون بده! روم سیاه... شرمنده... اما نشده هنوز جمعش کنن! بچه های اورژانس زیر بار نرفتن...» شروع کردم به سر و صورتم زدم... همینجور خودمو میزدم... نمیتونست منو بگیره.... دست خودم نبود... وسط گریه هام می گفتم: «وااااااااااااااای.... واااااااااااای.... ینی هنوز جنازه اش کف خیابونه؟!» گفت: «الان دیگه احتمالا جمعش کردن حاجی! حاجی خودتونو کنترل کنین... من از نیم ساعت قبلش خبر دارم... همون موقع همه بچه های بسیج و ضد شورش، دور تا دور 233 سی چهل تا حلقه انسانی زدند تا کسی ..... بهش نزدیک نشه!» با گریه گفتم: «مگه دیگه میخواستن چی بر سرش بیارن؟! نامردااااااااا» ابوالفضل، جون سالم به در برد... با فداکاری که 233 کرد... وقتی از بیسیمش شنیده بود که ابوالفضل تو دردسر افتاده و ممکنه نتونه زهره را کنترل کنه، راه افتاده بود و خودشو از روی گراهایی که ما به هم میدادیم به ابوالفضل رسونده بود... پرستار بیمارستانش میگفت حتی وقتی داشتن دنده هاش را معاینه میکردن، بیسیم از دستش نمیفتاده و مدام مراقب اوضاع ما بوده! درباره این طور بچه هایی که جونشون میذارن کف دست برای اسلام و نظام و انقلاب... چی میشه گفت؟! چی باید گفت؟! ... حیفه بگیم خدا رحمتش کنه... فقط میشه گفت «خدا به برکت خون شهدای مظلوم سال های فتنه (دقت کنید به این کلمه: سالها...!) و شهدای مظلوم و گمنام امنیت، ما را ببخشه و بیامرزه!» خودم اینجوری رو تخت... ابوالفضل بیهوش و رو تخت... 233 مظلوم هم که متلاشی... فقط مونده بود خانم عبداللهی! بیسیم زدم و گفتم: «عبداللهی ! لطفا اعلام موقعیت!» عبداللهی با صدای با صلابت اما پر از غم و غصه گفت: «قربان! تسلیت میگم... عفت و ندا و تا حدودی هم فائزه، با رشادت های شما و بقیه بچه ها جمع و جور شدند... اجازه میخوام... ینی دارم میرم که کار ابوالفضل و 233 را تموم کنم!» گفتم: «شما هیچ جا نمیری! به والله اگر.....» حرفام را قطع کرد و گفت: «قربان! لطفا قسم نخورید که مجبور میشید کفاره بدید... من تصمیمو گرفتم... حداکثر بعدش ... البته اگر جون سالم به در بردم... توبیخم کنید... به جرم سرپیچی از فرمان، اخراجم کنید... اما الان دارم میرم دنبال کار نیمه تموم ابوالفضل... کار نیمه تموم 233 مادر دو تا بچه ای که الان یتیم شدند!» زبونم قفل شده بود... گفتم: «برنامت چیه؟!» گفت: «برای برنامه ریزی یه کم دیره... رد ون زهره و اینا را گرفتم... متاسفانه حدس شما مثل همیشه درست بود... دارن اونا را میبرن کهریزک!! یادمه که فرمودید اگر اشتباهی در کهریزک رخ بده، پای آبروی همه وسطه! قربان! دارم خودمو تحویل نیرو انتظامی میدم... میخوام به عنوان شورشی و فتنه گر برم کهریزک! فقط اینطوریه که میتونیم به نقشه زهره و رامین پی ببریم! قربان! امری ندارین؟! الان وقتشه!» گفتم: «میکرو باهات باشه! شاید خودمم اومدم!» گفت: «جی پی و میکرو توی دندونمه! الان لینک شدم روی سیستم شما... حلال بفرمایید... خدانگهدار!» عبداللهی را فرستادم تو دهن شیر... آرزو داشتم بمیرم... دوس داشتم مثل 233 باشم که حتی سردخونه ها هم در اون شرایط، مسئولیت نگهداریم را به عهده نگیرن! پاشدم لباسمو پوشیدم... پلاک شاهرودی را برداشتم و انداختم گردنم... رفتم که جنازه 233 را تحویل بگیرم... باید کارهای تحویل و کفن و دفنش را انجام بدم... خیلی کار داشتم... گوشیمو برداشتم... شماره شوهرش را پیدا کردم... باید اول برای شوهرش تماس میگرفتم... لحظات سختی بود... همش خدا خدا میکردم که بچه هاش گوشیو برندارن... من خبر یتیمی و بی عزیز شدن مردم بلد نیستم بدم... همین حالاش هم بلد نیستم... آب دهنم نمیتونستم قورت بدم... لکنتم شدیدتر شده بود.. (داشت زنگ میخورد... ما با ولایت میمانیم... شور ما از عاشوراست...) الو... سلام علیکم... دلام... بفلمایید! وای چه کوچولویی.... سلام... خوبی عزیزم؟! آره... شما کی هسدی؟! من دوست بابا جونتم... با بابایی کار داشتم... خونه است؟ نچ... نیسدش...لفته مامولیت! مامانمم لفته... نیستن... ادامه دارد.. 🆔 @sarm_news